هوا را تاریک کردم و دنیا خاموش شد، لبالب از انتظار،
برای زایش فریادی از عمق چشم به راهی ام به اشارتی از آن دیدگان
که صدایم را به بند کشیده اند در کشیدگی های سیاهشان
و احاطه کرده اند در برندگی مژگانی تابدار و نمناک.
تاریکی پر است از خون دل هایم، که آلوده اند دستانت به آن،
که کشته ایم بیگناه در سیاهچال بی ثباتی ات.