در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال زهرا ر | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 07:34:25
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
آی آدمها
بگذرید از من!

سرد است هوایم،

دستهایم را با بازدم نفس عشقی گرم می کنم،
از من دریغش نکنید!!!

از: دلتنگ
یا شعر "آی آدم ها " ی نیما افتادم..:
آی آدم ها
که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
..
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
..
آی آدم ها
که بر ساحل بساط دل گشا دارید..
..

:))
۲۱ خرداد ۱۳۹۱
چه جالب ، الان که گفتید منم به یادش افتادم
ممنون آقای هوشیار
۲۲ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بگذار عظمت در نگاه تو باشد نه در آن چیزی که به آن می نگری!


از: آندره ژید
ممنون از تو سحر جان

این جمله خیلی وقتها باعث میشه که از بزرگیهای پوشالی و توخالی بگذریم.
۲۱ دی ۱۳۹۰
ممنون آقای خالقی عزیز
۲۱ دی ۱۳۹۰
besiar aliii
man khaili doost dashtam
۰۳ بهمن ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آغوشت را پناهم ساز !

پناهگاهم !

اینک که باز می‌آیی

با دستانی گشوده بیا،

مرا در برت گیر ،

می‌خواهم دمی بیاسایم ،

دمی از دلواپسی بگذرم ،

کمی نوازش

نگاه

بوسه

سکوت

می‌خواهم دمی بیاسایم.


پ.ن : منتظرت هستم ، بیا و با بوسه‌ای دلم را شاد کن!

از: خود
چقدر زیبا آقای حکیم
مرسی
۱۹ دی ۱۳۹۰
دلم دل از هوس یار بر نمی‌گیرد / طریق مردم هشیار بر نمی‌گیرد
سعدی
۱۹ دی ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دلم گرفته است

دلم عجیب گرفته است

از این تنهایی

از این یار

از تو

دلم از خودم گرفته است!

ذهنم دیگر یاریم نمی‌کند ،

فکرم دیگر رهگشایی نمی‌کند ،

تنم خسته است و ملول .

حکمت خداست ... دیدن ادامه ›› شاید که اینگونه‌ام امروز ،

اما هرچه می‌جویم در رحمتش را نمی‌یابم افسوس

نمی‌دانم به کدام سو بازش می‌کند

نمی‌بینم از چه سو نورش را بر من می‌تابد،

تو !

تو می دانی؟

تو که مرا نمی‌بینی، نمی‌خواهی ؟!!

دلم سرد است،

دلم زیر لگدهای غمی سنگین

دلم تنگ است

دلم تنگ نگاهی صادق و شفاف است

دلم تنگ مردانگی است نه مردی!!

دلم تنگ است.



از: خود
منتظر نقدهای سازنده آقای ارمغان هستم.
۰۴ دی ۱۳۹۰
ممنون از نظرات سازنده همه دوستان
@ آقای ارمغان بزرگوار حتماً به نصیحتتون گوش می کنم .
@ فرزانه عزیز سپاس از یادآوری .
@ مرسی شادی جان
۰۵ دی ۱۳۹۰
دلم تنگ است

دلم تنگ نگاهی صادق و شفاف است

دلم تنگ مردانگی است نه مردی!!

دلم تنگ است.

مرسی زهرا جان.من هم دلتنگم :-(((
۰۵ دی ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگر می‌خواهی نگه‌ام داری دوست من؛
از دستم می‌دهی.

اگر می‌خواهی همراهی‌ام کُنی دوست من
تا انسان آزادی باشم؛
میان ما همبستگی‌یی از آن‌گونه می‌روید
که زندگی ما هر دو تن را
غرقه در شکوفه می‌کُند.

از: مارگوت بیکل
فکرمی کنم ترجمه خوبی از این نوشته نشده بنده که متوجه نشدم
اما اگر از ترجمه بگذریم معنی خوبی دارد
۰۳ دی ۱۳۹۰
آقای علیزاده پیشنهاد می کنم یه بار دیگه بخونید، کاملا واضحه
۰۳ دی ۱۳۹۰
نمیشه جوردر نمی یاد به جای دوباره ده باره خوندم فکرکنم امیراسعدی رو باید بگم بیادکمکم امیرکجایییییییییییی
۰۳ دی ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تمام حجت من به عاشق بودن

کلام تو بود و عهد تو !

وقتی عهد بشکستی و کلام چرخاندی

دیگر حتی سوسوی ستاره‌ای به راهم نمانده بود!

از: خود
درود زهرای عزیز

معنا رو خیلی دوست داشتم ولی با انتخاب واژه ها راحت نیستم .

البته این فقط نظر منه ..مهم حس ِ شما موقع نوشتن هست
۲۶ آذر ۱۳۹۰
ممنون نیلوفر جان از نظرت، کاش بیشتر راهنماییم می کردی که با کدوم کلمه ها و اینکه چی باشه بهتره.
باز هم ممنون.
۲۷ آذر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تهی‌ام امروز

خالی

رویای بربادرفته‌ای هستم که دیگر حتی هیچ هم نیست

دیگر حتی همین نفس را هم که به کندی می‌آید و به تندی می‌رود

نمی‌خواهم

با مهربانی و شاید کمی دلخوری می‌گویی ... دیدن ادامه ›› " ناشکری؟!! "

اما نمی‌دانی که گاهی،

آنگاه که تمام قد ، قد می‌کشی و می‌ایستی

آرزوی همیشگیت را فریاد می‌زنی

و از پس ِ آن

می‌لرزی با تند بادی از سنگریزه‌ها

و باز می‌ایستی

می‌ایستی

دستت را سپر صورتت می‌کنی و جلو می‌روی

سنگریزه‌ها
سنگ،

سنگها آوار شده
لهت می‌کنند

دیگر حتی نیست توان ِ پس زدن گرد و غبار

نیست توان

دیگر حتی تلألؤ نور ازلی هم شاید دل‌شادت نکند

دست یاری دهنده‌ات
امروز آن سوی دیوار ، خود پناه گرفته

آن سوی پرچین نگاهش
تردید می‌بینی

تردیدی که نفست را دگرباره به شماره می‌اندازد

آن دم است که

دیگر حتی همین نفس را هم که به کندی می‌آید و به تندی می‌رود

نمی‌خواهی

نمی‌خواهم

نمی‌خواهم





از: خود
مزسی شیرین جان ، ممنون از لطفت.
۲۳ آذر ۱۳۹۰
آقای ارمغان عزیز
اول از همه عذرم رو به خاطر دیر جواب دادن بپذیرید.
با نقد عمیقتون خیلی خوشحالم کردید ، خیلی ، مخصوصاً که من یه تازه کارم و بیشتر دوست دارم عیب کارمو بدونم.
امدوارم که بتونم از نظرات سازندتون درس بگیرم.
ممنون از راهنماییتون.
۲۶ آذر ۱۳۹۰
نسترن جان ممنون از حسن نظرت

رویا جان خوشحالم که واست این کشش رو داشت.

سخر جان مرسی از تشویقت.
۲۶ آذر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از دوردستها آمده‌ام

آنقدر دور که آدمهای اینجا برایم غریبه‌اند!

دلتنگ بودم که برگشتم

دلتنگ روزهای شیطنت‌بار دیروزم

خنده‌ها

گریه‌ها

قهرها و آشتی‌ها

اما اینجا،

امروز دیگر حوصله سلام گفتنی هم نمانده است!

از: خود
واقعیت تلخیه
۰۱ آذر ۱۳۹۰
به نظر من مقصر اصلی این دلتنگی ها خودمونیم..
داریم خودمونو غرق میکنیم و اصلا به فکر رسیدن به ساحل نیستیم..



فردا روز دیگریست..


زیبا بود..
ممنون..
۰۱ آذر ۱۳۹۰
ممنون از نظر عمیقت آرزو جان.
۰۱ آذر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همیشه فکر می کردم

باران که می بارد ،

میشوید و میبرد

تا انعکاس خورشید برق تازه ای در نگاه هر غریبه ای بسازد

اما امروز تازه دریافتم که هر برق نگاهی

شاید همیشه از چشمه زلالی جاری نباشد

شاید از سحری باشد که تو را بخواند

به کجا ؟!

نمی دانم!

درنگی شاید

تا ببینی پسِ آن برقی که سوی چشمانت را می دزدد!!

از: خود
شاید از سحری باشد که تو را بخواند

به کجا ؟!

نمی دانم!




زیبابود
ممنون
۲۵ آبان ۱۳۹۰
ممنون مرضیه جان، به نوشته های زیبای شما که نمی رسه.
۲۵ آبان ۱۳۹۰
این چه حرفیه عزیزم
نوشته های تو واقعا زیباهستن
آفرین دختر خوش قلب
۲۵ آبان ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تلاش دیروزم یافتن دلت بود،

امروز سرمست همراهیت،

فردا آیا نگران خواهم بود

و

افسوس امروز یار اوقات دلتنگی روزهای پس از آنم؟


بگذار امروزم را زندگی کنم

ببینمت

بشنومت

بنوشمت!


همین لحظه را می‌خواهم ،

فردا به اندازه فردایم نگران خواهم شد!



از: خود
جایی گم شده‌ام

جایی که دیگر به گمانم کسی هم از آنجا عبور نخواهد کرد

پیدایم کنید آشنایان روزهای سبزم،

خزانم امروز ؟

یا نکند در قماری مرا باخته‌اید که اینگونه رهایم می‌کنید،

بی نان و آب

و

توشه راهی ؟!!

این منم ،‌ من!

رهایم کرده‌اید و ... دیدن ادامه ›› می‌روید؟!

باشد!

مرا باران خدا دوباره سبز خواهد کرد

دوباره جوانه خواهم زد

دوباره قد خواهم کشید

و آن روز که خنکای سایه‌سارم مأوای امن جوانه‌های دیگر شد

شما را نخواهم شناخت افسوس!!



از: خود
امروز عجیب دلم گرفته،
اولین باریه که چیزی می نویسم و می ذارم که خونده بشه،
خوشحال می شم اگه دوستان دیواری عزیز راهنماییم کنن.
۲۵ مهر ۱۳۹۰
ممنون مائده جان
حرف دلم بود، خوشحالم که به دلت نشست.
۲۵ مهر ۱۳۹۰
درود بر شما

زیبا بود
۲۵ مهر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ری‌را،

هوای حوصله ابری است،

چشمی از عشق ببخشایم تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا!

از: سید علی صالحی
زیبا سلام

زیبا کنار حوصله ام بنشین

بنشین مرا به شط غزل بنشان

بنشان مرا به منظره عشق

بنشان مرا به منظره باران

بنشان مرا به منظره رویش

من سبز می شوم

ممنون از انتخاب زیباتون
۲۴ مهر ۱۳۹۰
خوشحالم که خوشتون اومد آقای عابدی نسب
۲۵ مهر ۱۳۹۰
این شعر در کنسرت اخیر استاد ناظری و استاد علیزاده واقعا شنیدنی بود
۲۶ مهر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برایت رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی
و آرزوهایی پرشور
که از میانشان چندتایی برآورده شود.
برایت آرزو میکنم که دوست داشته باشی
آنچه را که باید دوست بداری
...و فراموش کنی
آنچه را که باید فراموش کنی.
برایت شوق آرزو میکنم، آرامش آرزو میکنم.
برایت آرزو میکنم که با آواز پرندگان بیدار شوی
و با خنده ی کودکان.
برایت آرزو میکنم دوام بیاوری
در رکود، بی تفاوتی و ناپاکی روزگار.
بخصوص برایت آرزو میکنم که خودت باشی.


از: ...
برایت از طلا تختی
مسیری رو به خوشبختی

برایت عمر نوحی را
وقار همچو کوهی را

برایت شاد بودن را
فقط آزاد بودن را

محبت را صداقت را رفاقت را

دعا کردم
۱۱ مهر ۱۳۹۰
خانم زرگران شعر پست از ژاک پرل است که سایت یاد شده را در این رابطه لینک دادم.
۱۱ مهر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند.
یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟
میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری.
میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق بیان کنی.
در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت.
میمون دوم با دیدن هزار پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟
هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده ام.
میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون راجع به همه چیز توضیح منطقی میخواهد.
هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و خواست توضیحی بدهد:
خوب اول ... دیدن ادامه ›› این پا را حرکت میدهم، نه، نه. شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم، ...
هزار پا مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند.
ولی هرچه بیشتر سعی میکرد، ناموفقتر بود. پس با ناامیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمیتواند.
با ناراحتی گفت: ببین چه بلایی به سرم آوردید. آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه رفتن یادم رفت.
میمون دوم به اولی گفت: میبینی! وقتی سعی میکنی همه چیز را توضیح دهی اینطور میشود.
پس دوباره به غروب آفتاب خیره شد تا از آن لذت ببرد.




از: از : پائولو کوئیلو