در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال nasrin | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:43:30
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
امشب به صرف بورش و خون، نمایشی دربارهٔ سهیم بودن در گناهی ‌جمعی بود.
لحظهٔ آغازین در مرکز صحنه، غذایی(بورش) در حال طبخ است که قرار است برای حاضرین سرو شود. غذایی که همگی آماده‌شدنش را با کلمات راوی همراهی کردیم. بورش، ماحصل مرور جریان به اتمام رسیدهٔ یک زندگی بود.
استفاده از آینه‌ای که دختر تا لحظهٔ آخر در دستانش داشت برای مواجهٔ مخاطب با سهم خودش در این تراژدی‌ای که در جریان بود، انتخاب خوبی بود. آینه‌ای که تصویر تک‌تک تماشاچیان را تماشا کرد. المانی ساده برای انتقال مفهومی پیچیده.
از اجرا و تکنیک‌های خوب اجرا و نور‌پردازی و دکور که بگذریم می‌ماند متن اثر. متنی که در ظاهر بر اساس رمان «نازنین» به نمایشنامه تبدیل شده‌بود ولی با یک تفاوت اساسی:
نازنین داستایوفسکی متنی چند لایه بود با مفاهیم عمیق انسانی و روان‌شناختی. داستانی که همواره با حضور راوی‌ای نا‌معتبر به‌زیبایی در مرزهای واقعیت و حقیقت جابجا می‌شود.
نازنینی که روی صحنه رفت برداشتی کاملا موضوعی و تک‌بعدی از داستان اصلی بود.
آنچه‌ قدرت این نمایشنامه را بیش‌ از پیش گرفت، پایان انتخابی و جانبدارانهٔ نویسنده بود؛ کاری که داستایوفسکی تا لحظهٔ آخر با «نازنین» نکرد.

تاتری که در گروه کودک و نوجوان قرار دارد ولی با یک تفاوت جذاب!
سیبی که پرواز کرد، به‌خوبی مخاطب بزرگسال را هم درگیر معنای اثر می‌کند.
از لحظه‌ای که وارد سالن می‌شوید تا آخرین لحظه چه مخاطب کودک و نوجوان باشید و چه بزرگسال با اشتیاق تا پایان این درام زیبا را همراهی می‌کنید. داستانی که برای هیچ‌کدام از گروه‌های مخاطب قابل پیش‌بینی نیست ولی برای هر دو گروه جذاب است و قابل پیگیری.
رشتهٔ واصل تمام روایت‌های این نمایش دیدنی، سیب است. نویسنده داستان‌های فولکلور ایران و جهان را دستمایه قرار داده تا داستان خودش را بگوید. نمایش سیبی که پرواز کرد، در دو رایت که به موازات هم پیش می‌روند تعریف می‌شود. روایتی که گره خورده به داستان‌های عامیانهٔ ایرانی مثل «حسن کچل» و داستان‌های عامیانهٔ ملل دیگر مثل «تیر‌کمان و سیب دادجو» و روایت دیگری که شاکله و روایت اصلی است.
در روایت اصلی که مانند روایت قاب است و باقی روایت‌ها که همان داستان‌های عامیانهٔ ایران و جهان است در آن گنجانده شده ماجرا از این قرار است:
دو همسایه‌ هستند که روابط خوبی با هم دارند تا اینکه درخت سیبی بین زمین آنها رشد می‌کند. از اینجا به بعد اختلاف بین آنها بر سر اینکه درخت متعلق به کدام‌یک از آنهاست، شروع می‌شود.

علاوه بر عنصر سیب که نقش مهمی در شکل‌گیری داستان‌ها دارد استفاده از راوی و گروه همسرایان برای انسجام‌ بخشیدن به این داستان‌‌ها بسیار به‌جا و درست به‌کار گرفته شده بود.

در پایان این نمایش دلپذیر را باید دید تا قبل از آنکه سیب‌ها پرواز کنند!
نیچه در زایش تراژدی از آپولون برای ترسیم و ارائه نمادین مفاهیمی چون هماهنگی، توازن، نظم، قانون‌گرایی، صورت کامل، وضوح، روشنی، تفرد و از اسطوره‌ی دیونیزوس نیز برای نشان دادن نیروهای حیاتی مفرط، پویایی، سرزندگی، تغییر و تحول، آفرینش و انهدام، تحرک، جنبش، ریتم، نشئگی و یگانگی استفاده می‌کند.
نیچه، دیونیزوس را به حقیقتی هولناک پیوند می‌زند. آگاهی ژرف و عمیق که تاب آوردن آن بسیار دشوار است و درست در همین مکان و همین نقطه است که ما «مهران» را می‌بینیم. مردی که به‌خوبی می‌داند دیگر چیزی از این جهان نمی‌خواهد؛ به‌جز یک کنسرت.
«این دنیا یک کنسرت به من بدهکاره»، ماجرای مهران میانسال است. مردی که با تمام ناکامی‌ها و نا‌امیدی‌های کودکی با تمام تجربه‌های دهشتناک پا به دنیای بزرگسالی می‌گذارد. ولی تراژدی زندگی مهران با قراردادهای بازی دیونیزوس می‌چرخد. خدایی که رنج و شادی را توأمان به آدمی پیشکش می‌کند. خدایی که تولدش مشقت‌بار است و زندگی‌اش پر از حادثه، خدایی که تکه‌تکه شده و دوباره به دنیا آمده، حالا شور و سرمستی را به آدمی ارزانی می‌کند و بعد از سفر به جهان مردگان به آسمان صعود می‌کند تا به ایزدان بپیوندد. دیونیزوس، خدایی که می‌میرد و زنده می‌شود تا آدمیان را در دایره‌ی شادی و رنج بچرخاند. مهران، در دایره‌ی شادی و رنج می‌چرخد. تمام سبکی دنیایش گوش دادن به رادیو همراه با لیث است. رادیو گوش می‌کنند و تصور می‌کنند. فقط تصور و نه تصویر. لیث، دوست گرمابه و گلستان مهران است. گویی نیمه‌ی مردانه‌ی غایب وجود مهران که در کودکی و زیر مشت و لگد پدر مدفون شده، در لیث که همواره از حیاط خانه شاهد این لگد مال شدن است، به ظهور می‌رسد. گره نهایب داستان هم به دست لیث و با اراده‌ی مهران گشوده می‌شود. گرهی از جنس پدر که باید پیش‌تر‌ها با دست باز می‌شد ولی کار این گره‌گشایی فقط به دندان تیز ... دیدن ادامه ›› ممکن است.
در پایان رساله‌ی مهمانی می‌خوانیم:
«سقراط می‌کوشید بر آن دو، آگاتون و آریستوفانس، ثابت کند که شاعر کمدی‌نویس باید بتواند تراژدی هم بیافریند و هنرمند راستین کسی است که از عهده‌ هر دو کار برآید.»
سهند خیرآبادی، در «این دنیا یک کنسرت به من بدهکاره» به‌خوبی از عهده‌ی این مهم بر می‌آید. مرزهای کمدی و تراژدی را جوری با هم در می‌آمیزد تا بار دیگر مخاطب را به این باور برساند که اگر این آمیختگی تا این حد به هم نزدیک است شاید دنیا فقط یک «قهقه» به ما بدهکار باشد؟! ولی ذهن نویسنده بی‌رحم‌تر از آن است که بگذارد در این ابزورد با همین جمله کمی آرام بگیرید و نفسی تازه کنید. بلافاصله به ما می‌گوید «قهقه» را بر‌عکس بخوان. ابزورد سهند خیرآبادی به شما فرصت یک نفس راحت کشیدن نمی‌دهد.
شاید دنیا به ما یک «هق‌هق» بدهکار است...
ممنون از شما🙏🏼✨
۱۷ آذر ۱۴۰۲
علی کیهانی
ممنون از شما🙏🏼✨
🙏🏻🌸
۱۷ آذر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
nasrin (u.luu91d)
درباره نمایش سوسمار i
ما آبستن تغییر بودیم ولی سوسمار زاییدیم.
نمایش «سوسمار» روایتی سر‌راست دارد. بدون پرش‌های زمانی و زبانی. برای زدن حرفش درگیر روایت‌های تو در تو و هذیان‌های راویان نا‌معتبر و پنهان‌کار نمی‌شود و راحت و آسوده از چند لحظه قبل از سال نو داستانش را شروع می‌کند.
زن و شوهر جوانی در آستانه‌ی سال نو مشغول چیدن سفره‌ی هفت سین هستند که ناگهان، زن متوجه می‌شود که سفره‌شان تخم‌مرغ کم دارد. تهیه‌ی تخم‌مرغ برای سفره‌ هفت‌سین نقطه‌ی آغاز شروع بحران است. موقعیت کمدی شروع نمایشنامه بعد از سال‌نو جای خود را به درامی مادرانه می‌دهد. درامی که وزن سنگین و تلخ کمدی‌ای ترسناک را هم می‌کشد. کمدی‌ای که اگر چه در پایان به موقعیتی تراژدیک رسیده ولی همچنان برای زن و شوهر جوان محل اعتنا ندارد.
نویسنده با استفاده‌ی درست و بجا از تمثیل‌ها و نمادها داستانش را به عمق می‌رساند. برای مثال: فقدان تخم‌مرغ سر سفره هفت سین برای زن و شوهری که سال‌هاست بچه‌دار نمی‌شوند در واقع خبر از درونی‌ترین خواسته‌ی این زوج می‌دهد. فرزندی که قرار است با آمدنش تمام نا‌کامی‌ها و حسرت‌ها را پاسخی در‌خور بدهد. حضور سوسمار که موجودی ترسناک و خطرناک است و همواره تا پایان در تضادی تمثیل‌گونه با موضوع اصلی داستان باقی می‌ماند و رشد و نمو می‌کند یکی دیگر از نکات جالب توجه است.
موقیت داستانی و بزنگاه تغییر سال و شب عید همواره برای شرح و بسط داستان، موقعیت جذاب و قصه‌گویی است. مانند: «سرود کریسمس» از دیکنز یا «پرنده‌ی ... دیدن ادامه ›› آبی» موریس مترلینگ. نویسنده از این موقعیت برای به حداکثر رساندن فضای ابزورد حاکم بر اثرش استفاده می‌کند تا جائیکه مخاطب هر لحظه حس می‌کند در جهان این اثر جایی برای آسایش ندارد پس باید شش دانگ باشد و گوش به زنگ.
در رابطه با کارگردانی می‌توان رد‌پای کارگردانی عمیق و خوش‌فکر را دید. از میزان‌سن‌های درست تا بازی گردانی یکدست و روان بازیگرها و سبک اجرایی، همگی نشان از مهارت کارگردان دارد.
طراحی فضای داخل آپارتمان با دیوارهایی شبیه سنگ‌های بزرگ که تداعی کننده‌ی محیطی زندان‌طور و ایزوله از بیرون را دارد با روایت بی‌خبری زن و شوهر از آنچه که در بیرون در حال رخ دادن است کاملا همانگ است. لباس‌ها و سر‌بند زن که جنسی شبیه پوست سوسمار دارد و لباس خاکستری و خنثی مرد برای بیان جایگاه و موقعیت هر کدام از کاراکترها در قبال موضع اصلی به خوبی طراحی شده است.
درباره‌ی سوسمار می‌شود خیلی بیش از این گفت. از باقی نمادها و کاراکترها ولی سوسمار را باید دید. چشم در چشمش شد و نفس به نفسش داد.