ما آبستن تغییر بودیم ولی سوسمار زاییدیم.
نمایش «سوسمار» روایتی سرراست دارد. بدون پرشهای زمانی و زبانی. برای زدن حرفش درگیر روایتهای تو در تو و هذیانهای راویان نامعتبر و پنهانکار نمیشود و راحت و آسوده از چند لحظه قبل از سال نو داستانش را شروع میکند.
زن و شوهر جوانی در آستانهی سال نو مشغول چیدن سفرهی هفت سین هستند که ناگهان، زن متوجه میشود که سفرهشان تخممرغ کم دارد. تهیهی تخممرغ برای سفره هفتسین نقطهی آغاز شروع بحران است. موقعیت کمدی شروع نمایشنامه بعد از سالنو جای خود را به درامی مادرانه میدهد. درامی که وزن سنگین و تلخ کمدیای ترسناک را هم میکشد. کمدیای که اگر چه در پایان به موقعیتی تراژدیک رسیده ولی همچنان برای زن و شوهر جوان محل اعتنا ندارد.
نویسنده با استفادهی درست و بجا از تمثیلها و نمادها داستانش را به عمق میرساند. برای مثال: فقدان تخممرغ سر سفره هفت سین برای زن و شوهری که سالهاست بچهدار نمیشوند در واقع خبر از درونیترین خواستهی این زوج میدهد. فرزندی که قرار است با آمدنش تمام ناکامیها و حسرتها را پاسخی درخور بدهد. حضور سوسمار که موجودی ترسناک و خطرناک است و همواره تا پایان در تضادی تمثیلگونه با موضوع اصلی داستان باقی میماند و رشد و نمو میکند یکی دیگر از نکات جالب توجه است.
موقیت داستانی و بزنگاه تغییر سال و شب عید همواره برای شرح و بسط داستان، موقعیت جذاب و قصهگویی است. مانند: «سرود کریسمس» از دیکنز یا «پرندهی
... دیدن ادامه ››
آبی» موریس مترلینگ. نویسنده از این موقعیت برای به حداکثر رساندن فضای ابزورد حاکم بر اثرش استفاده میکند تا جائیکه مخاطب هر لحظه حس میکند در جهان این اثر جایی برای آسایش ندارد پس باید شش دانگ باشد و گوش به زنگ.
در رابطه با کارگردانی میتوان ردپای کارگردانی عمیق و خوشفکر را دید. از میزانسنهای درست تا بازی گردانی یکدست و روان بازیگرها و سبک اجرایی، همگی نشان از مهارت کارگردان دارد.
طراحی فضای داخل آپارتمان با دیوارهایی شبیه سنگهای بزرگ که تداعی کنندهی محیطی زندانطور و ایزوله از بیرون را دارد با روایت بیخبری زن و شوهر از آنچه که در بیرون در حال رخ دادن است کاملا همانگ است. لباسها و سربند زن که جنسی شبیه پوست سوسمار دارد و لباس خاکستری و خنثی مرد برای بیان جایگاه و موقعیت هر کدام از کاراکترها در قبال موضع اصلی به خوبی طراحی شده است.
دربارهی سوسمار میشود خیلی بیش از این گفت. از باقی نمادها و کاراکترها ولی سوسمار را باید دید. چشم در چشمش شد و نفس به نفسش داد.