«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
می گن سالی که نکوست از بهارش پیداست.
امیدوارم جشنواره ما بهارش فیلم مالاریا نباشه!!!
مطمئنن اگه مسعود خان فراستی موقع دیدن این فیلم یه بلایی سر خودش بیاره!!!؟!!!
از نظر فیلمنامه و داستان که هیچ مطلق.
واقعا بعد فیلم سوالی که داشتم این بود: مگه میشه فیلم به این بدی ساخت و تو جشنواره اومد؟
یعنی داستان در حد یه ماجراجویی ساده نوجونی هم از آب در نیومده بود.
سردرگم و عاجز بود نمی دونم آخر سر کی نقش اول این فیلم بود؟؟؟
فرار 2 جووون از خونشون چه ربطی به مذاکرات هسته ای داشت؟؟؟؟
نمی دونم؟؟؟؟؟
نمره فیلم 10/3
فیلمنامه 10/1
با انتظار خیلی بالا نشستم رو صندلی سینما روبروی پرده، انتظار یه فیلم خوب حداقل در سطخ اعترافات داشتم.
فیلم تا 1/3 زمانش به نظرم خوب پیش ولی جمع نشد اصلن.
بازی نوید محمدزاده خوب بود و بازی طناز طباطبایی با اینکه به نظر تکراری بود ولی خوب از آب درومده بود.
به نظرم بزرگترین ضربه رو از فیلمنامه و داستانش می خورد.
در کل دیشب با دو دیدن فیلم مالاریا و خشم و هیاهو خسته خوابیدم.
به نظرم این گونه روایت های تئاتر گونه هومن سیدی کار خوبیه ولی سخت در می اد...
برای دومین بار دیدم و بسیار لذت بردم و برای دومین بار گریه کردم، جالب بود اکثر مواقع این کار را خوب بلد نیستم.
به باور من جنس داستان از جنس اتفاقات این روزهای دیارمان بود، جوان تر های بی امید و بیچاره به دنبال تکه ای نان می گردند و عده ای هرکاره و بدکاره بدنبال میرزا آقاسی ها میروند برای چپاول و غارت.
بزرگ تر ها هم محتاط تر از گذشته جامه داری ان دسته از جوان هایی را بر عهده گرفته اند که اندکی پر امید تر اند، تا به انها بگویند که چه قدر تنهایند و انها را هم نا امید کنند. و چه قدر تنهایند امثال میرزا تقی خان های فراهانی.
استاد رفیعی به زیبایی این نمایش رو آینه تاریخ معرفی می کنند، من در آن خودمان را دیدم، به نظرم نیازی به بازگویی فرامکانی و فرازمانی از تاریخ نیست فقط همین که خودمان را ببینیم کافی است، باید خودمان را خوب ببینیم.
.......بگذریم....
طراحی صحنه برایم تازگی داشت ولی در بعضی مواقع وجود مزاحم عنصر آب رو هم حس کردم.
برای دومین بار دیدم، از اون فیلم هایی که ریتم آهسته دارند ولی اصلا نمی خوای تموم بشه... تو اون 10 دقیقه آخر فیلم استرس داری که نکنه تموم بشه!!!
شاید تو این سنگ بودن های امروزی مثل گلی، فرهاد شدن سخت باشه ولی می ارزید!
یه عاشقانه شاید اغراق شده ولی ملموس...
تصور جالت فرهاد از پاریس... نگاه پر از حسادت فرهاد به آنتوان و اینکه فرهاد آنتوان رو خوب می شناخت.
یه فیلمی که شاید یادمون بندازه چه چیزارو فراموش کردیم!!!
چه کسایی رو نمی بینیم ...
به نظرم این فیلم و باید باور کرد.