هلا، یک، دو، سه، دیگر بار.
عرقریزان، عزا، دشنام – گاهی گریه هم کردیم.
هلا، یک، دو، سه، زینسان بارها بسیار.
چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی.
و ما با آشناتر لذتی، هم خسته هم خوشحال،
ز شوق و شور مالامال.
***
یکی از ما که زنجیرش سبکتر بود،
به جهد ما درودی گفت و بالا رفت.
خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند
( و
... دیدن ادامه ››
ما بیتاب)
لبش را با زبان تر کرد (ما نیز آنچنان کردیم)
و ساکت ماند.
نگاهی کرد سوی ما و ساکن ماند.
دوباره خواند، خیره ماند، پنداری زبانش مرد.
نگاهش را ربوده بودناپیدای دوری، ما خروشیدیم:
- «بخوان!» او همچنان خاموش.
- «برای ما بخوان!» خیره به ما ساکت نگا میکرد،
پس از لختی
در اثنایی که زنجیرش صدا میکرد،
فرود آمد. گرفتیمش که پنداری که میافتاد.
نشاندیمش.
به دست ما و دست خویش لعنت کرد.
- «چه خواندی، هان؟»
[ مکید آب دهانش را و گفت آرام:
- « نوشته بود
همان،
کسی راز مرا داند،
که از این رو به آن رویم بگرداند.»
***
نشستیم
و
به مهتاب و شب روشن نگه کردیم.
و شب شط علیلی بود.
................
با تبریک سال نو، تئاتر بسیار زیبای سیزیف با بازی بسیار زیبای (به ویژه) آقای حسینعلی پور و خانم لطیفی بسیار تاثیر گذار بود و بازیهای روان و انتقال مفاهیم به خوبی صورت گرفت به ویژه جملات پایانی مونولوگ با مضمون من برای مردم مبارزه کردم....
به نظرم همه چیز خوب بود.