در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال ثمین مهاجرانی | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 22:56:57
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
«گفت: آن یار کز او گشت سرِ دار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد»
بسیار از تماشای این نمایش لذت بردم. بازی تمام بازیگرها روان و دوست‌داشتنی بود. متن بسیار عالی. خیلی خیلی خسته نباشید می‌گم به همه‌ی اعضای گروه.
گفت: آن یار کز او گشت سرِ دار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

دانش آموز دیگر این بین را غلط خواند
۱۵ تیر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پیش‌فروش بلیت‌های روز یکشنبه (۱۲ خرداد ماه) که آخرین اجرا قبل از چند روز تعطیلی نمایش است، از فردا (سه‌شنبه) ساعت ۱۲ ظهر در تیوال آغاز می‌شود. «میدان نبرد، پیکر زن» اجراهای خود را پس از تعطیلات چهاردهم و پانزدهم خرداد ماه از سر می‌گیرد.
الهام یوسفی این را خواند
رویا کاظمی و آقای سوبژه (محمد لهاک) این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشت الهام یوسفی (کارگردان نمایش «میدان نبرد، پیکر زن»):
*

- آگاهی -
سال‌هاست که دغدغه‌ی جنگ رهایم نمی‌کند. دغدغه‌ی آدم‌ها در میانِ جنگ‌ها. این کار بخش کوچکی از همین درگیری‌ست. در این نمایش ما حرف می‌زنیم. از آن چه گویی تمامی ندارد. از جنگ در هر مختصات. با هر شکل. با هر عنوان. با هر جنس. از تنِ زن. از وطن. خانه. حسرت. فقدان. مرگ و تولد.
دوست یگانه‌ام نغمه ثمینی در کتاب «جنگ‌ها و بدن‌ها» به خوبی بخشی از این دغدغه را بیان کرده است :
« جنگ‌ها سخت‌ترین انتقام خود را از بدن‌ها گرفته‌اند. خانه‌ها خراب شده‌اند، شهرها ویران شده‌اند، اما خانه و شهر و آجر و سنگ و چوب، به نحوی عینی و «غیرشاعرانه»، رنج نمی‌کشند. در پوست و استخوان و عضله‌ی شهر دردی نمی‌خزد. این بدن‌ها هستند که در جنگ‌ها رنج و درد را لمس می‌کنند. بدن‌ها بازسازی‌ناپذیرند، ... دیدن ادامه ›› نه معماری و بناها و شهرها. تصاویر بدن‌هایِ تکه‌پاره شده، دست‌ها و پاهایِ‌ قطع‌شده، چشمانِ از جای درآمده و بیمارستان‌هایِ شلوغ و پرزخم و عفونت نمود عینی رنج بدن‌ها در طوفان جنگ‌هاست. بدن‌ها بازتاب‌دهنده‌ی حقیقی تجربه‌ی جنگ‌اند...».
دانشجویان، یکشنبه، دوشنبه و سه‌شنبه هر هفته، می‌تواننر با مراجعه حضوری به گیشه عمارت نوفل‌لوشاتو و ارائه کارت دانشجویی خود، از ۲۰٪ تخفیف دانشجویی استفاده کنند.
عرفان و الهام یوسفی این را خواندند
فرزاد جعفریان این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
https://comma-mag.com/ارتباطات-و-مهاجرت/

به بهانه اجرای نمایش «سرزمین‌های شمالی»
چیزهایی هست که نمی‌دانی!

ثمین مهاجرانی



دخترک نمایش «سرزمین‌های شمالی» ناباورانه به مادرش می‌گوید:«من که هر بار ازت می‌پرسیدم حالت خوبه، می‌گفتی خوبم.» و پاسخ می‌شنود:«نمی‌خواستم ... دیدن ادامه ›› ناراحتت کنم.»

این شاید ترجمان یکی از بزرگترین ترس‌های آدم است که در «فاصله» پررنگ‌تر می‌شود، مهیب‌تر و هولناک‌تر:«آدم‌های مهم زندگی‌ام در حال مخفی کردن واقعیاتی هستند که دانستنشان حق من است.»

آدم‌ها در ارتباط با افراد عزیز و مهم زندگی‌شان، به اشکال مختلفی رفتار می‌کنند و این اشکال مختلف، اهداف مختلفی را دنبال می‌کند که یکی از مهم‌ترین آن‌ها «محافظت کردن» از آدم‌ عزیز است؛ از احساساتش، موفقیتش، افکارش، و جایگاهش. ما به زعم خودمان تلاش می‌کنیم از آن‌هایی که دوستشان داریم محافظت کنیم و خیلی از اوقات برای رسیدن به این هدف، به جای آن آدم عزیز فکر می‌کنیم، احساس می‌کنیم، تصمیم می‌گیریم و دست به انتخاب می‌زنیم. غافل از آنکه این اعمال در بلند مدت (و حتی گاهی در کوتاه مدت) روح آدم عزیزمان را خسته می‌کند و به مرور از بین می‌برد.



«مهاجرت» عملی است که شکل ارتباط انسان مهاجر را با اطرافیان و عزیزانش به کلی دگرگون می‌کند. مهاجر با چمدانی که تمام متعلقاتش در آن جا نمی‌شوند و با چند ساعت نشستن در هواپیما، موقعیت زندگی خود را به کلی تغییر یافته می‌بیند. حالا در کنار تمام تغییراتی که باید با آن‌ها مواجه شود، باید برای دیدن و شنیدن عزیزانش و حفظ ارتباطش با آن‌ها، ابعاد دیگری را وارد محاسبات خود کند: ابعاد زمان و مکان. مهاجر به مرور متوجه تغییر کیفی رابطه‌اش با آدم‌های عزیز می‌شود. هضم این تغییر، نیازمند زمان است. نیازمند توجه مهاجر به موقعیتش، ترجمه آن و کنار آمدن با آن. و البته نیازمند همراهی آدم‌هایی که او را می‌شناسند و در مکان قبلی مانده‌اند. اوضاع اما وقتی برای او بغرنج می‌شود که احساس کند آدم‌ها در فاصله چیزی را از او پنهان می‌کنند. وقتی که می‌فهمد در تماس تصویری به او می‌گویند «همه چیز خوبه» اما در واقع چیزی هست که خوب نیست! آنچه آدم‌های نزدیک مهاجر در لحظه‌ای که به دروغ می‌گویند «همه چیز خوبه» به آن فکر نمی‌کنند، این است که او دیر یا زود حقیقت را می‌فهمد و توانِ «بند شدن» در فاصله را از دست می‌دهد. بی‌قرار و بی‌قرارتر می‌شود چرا که فکر می‌کند چیزی در حال پنهان شدن است و این پایانِ آرامشی‌ست که قبل‌تر با شنیدن صدای آن سوی خط داشت و نقش مهمی را در کنار آمدن و پذیرفتن تغییرات ایفا می‌کرد.



ارتباط داشتن و رابطه برقرار کردن با عزیزی که دور است، نیازمند سطحی از آگاهی‌ست که همه ندارند و نیازمند تجربه‌ایست که شاید همه آن را از سر نگذرانند. به رسمیت شناختن اینکه حق هر انسان است دانستن اطلاعاتی که مستقیما به او، زندگی‌اش و آدم‌های مهم زندگی‌اش مربوط می‌شود، شاید در ظاهر بدیهی باشد و آسان. اما وقتی پای مهاجرت در میان است، صدها گزاره توجیهی سر بر می‌آورند:«چه کاری از دستش برمیاد اون سر دنیا؟»، «حالا از کار و زندگی می‌افته طفلک!»، «الان که نمی‌تونه پاشه بیاد، بهتره بهش نگیم.» و… . در تمام این گزاره‌ها عملا هیچ ارتباطی شکل نگرفته و بدون شکل گرفتن ارتباط، به جای نفری که غایب است و به حقیقت مربوط به خود آگاه نیست، تصمیم‌گیری شده.

در این موقعیت، فرد مهاجر هر زمان که حقیقت را بفهمد، برای همیشه چیزی را درون خودش از دست رفته می‌یابد. چیزی که خیلی ساده می‌توانست باشد. چیزی که همه آدم‌هایی که دور نبودند و به موضوع مرتبط بودند، تجربه کردند و از نظر روانی به آمادگی برای ادامه زندگی‌شان رسیدند؛ خواه عزاداری، خواه کنار مریض عزیزی بودن، خواه خداحافظی و… . اما او دیگر زمان رسیدن به آن نقطه‌ی روانی را ندارد و در این نرسیدن، تصمیم خودش دخیل نبوده است.



در نمایش «سرزمین‌های شمالی»، دخترک ایستاده و می‌گوید:«اگر می‌دونستم آخرین باره که می‌بینمت، همه چیز فرق می‌کرد…» . آدم‌هایی که می‌مانند، بهتر است باور کنند با ندادن اطلاعات به فرد مهاجر، با تصمیم گرفتن به جای او، با عدم برقراری ارتباط صادقانه، سالم و دو طرفه با او، بخشی از وجودش را از بین می‌برند و او را شاید برای همیشه به آدمی ترسو، مشکوک و خود سرزنشگر تبدیل می‌کنند. ما در سرزمینی زندگی می‌کنیم که متاسفانه تعداد عزیزانمان که تصمیم به مهاجرت می‌گیرند کم نیست. شاید به همین خاطر است که برای ارتباط با آدم‌های دور، باید به الگوهای انسانی‌تر برگردیم و توان همذات‌پنداری‌مان را قوی‌تر کنیم. باور کنیم ارتباط معیوب، نتیجه معکوس دارد و با این ارتباط از فرد دور مانده از خودمان، محافظت نمی‌کنیم. با تصمیم‌گیری جای یک نفر دیگر، فرد مهاجر شاید هرگز موفق به پر کردن حفره‌ای که فاصله بین او و آدم‌های عزیزش ایجاد کرده، نشود.
امیر مسعود، امید رستگار و کیاوش این را خواندند
آقای سوبژه (محمد لهاک) این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستان گرانقدر،
درباره موضوع مطرح شده در کامنت‌ها پیرامون «صحنه‌هایی از یک ازدواج» برگمان، باید توضیح بدیم که «بر اساس سریال تلویزیونی صحنه‌هایی از یک زناشویی اثر اینگمار برگمان»، در صفحه فروش بلیت این نمایش در وبسایت تیکیت و تمام لیست‌هایی که از طرف گروه، برای سایت‌ها و خبرگزاری‌ها ارسال شده، بلافاصله بعد از نام نویسنده و کارگردان عنوان شده است. بنابراین چیزی برای پنهان کردن نیست. احتمالا این خطایی سهوی از طرف دوستان عزیز ما در وبسایت تیوال است که این جمله را در انتهای لیست عوامل عنوان کرده‌اند.
این نمایشنامه بر اساس سریال برگمان نوشته شده و بازنویسی انجام شده است؛ صحنه‌هایی اضافه و صحنه‌هایی کم شده. اگر هدف پنهان کردن نام برگمان بزرگ بود، نام ایشان در تبلیغات گروه اجرایی از ابتدا عنوان نمی‌شد. اتفاقی که بارها در ایران در نمایش‌هایی بدون عنوان کردن اثر مبدا افتاده است. در اینجا واژه‌ی «بر اساس» در عنوان یعنى وام‌دار بودن متن نمایش به زمینه اصلی اثر برگمان است، با تغییرات مشهودی که به اقتضای فضای هنر تئاتر اثر و همین‌طور امروزى شدن آن و اضافه کردن دغدغه‌هایی تازه با اتکا به بستر اصلی صحنه‌هایی از یک ازدواج برگمان انجام، بازنویسی و اجرا شده است.
گروه همیاری (support)
درود بر شما
سرکار خانم مهاجرانی گرامی، توضیح مربوط به متن، در کنار بخش نویسنده نیز درج شد.
با سپاس از توضیحات شما
۲۹ آذر ۱۳۹۷
دوستان عزیز تیوال، بسیبار بسیار از انجام این اصلاح سپاسگزارم.

درباره بروشور، چاپ شده و از دو شب گذشته، در اختیار تماشاچیان قرار داده می‌شه.
۰۴ دی ۱۳۹۷
سلام عزیزم ممنون از زحمتاتون تن شوری بی نظیر بود .
یعنی من و شما فامیل هستیم ؟؟ باعث افتخاره
۲۷ دی ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مجید اسلامی:«نقاشی اشر را پریشب دیدم و در کل دوست داشتم. ظرایف متن کار محمدحسین معارف (که با الهام از نمایشنامه مک‌دانا نوشته شده) چشمگیر و بازی‌ها (به‌خصوص مونا احمدی، آوا درویشی و جاوید قائم‌مقامی) جسورانه است. آن را از دست ندهید.»
یادداشتی در مورد «نقاشی اشر»
روزنامه‌ی هفت صبح، سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷
نوشته‌ی احمد حجارزاده:

درباره نمایش «نقاشی اِشِر»
دیوید لینچ، مارتین مک‌دونا و دیگران
احمدرضا حجارزاده
نقاشی اشر
نویسنده: محمدحسین معارف
کارگردان: فریبرز کریمی
بازیگران: مونا احمدی/ آوا درویشی/ آوا شریفی/ مهسا طهماسبی/ نوید فیاض/ جاوید ... دیدن ادامه ›› قائم‌مقامی/ فرزاد نام‌آور
مکان و زمان اجرا: تئاترشهر، سالن قشقایی/ ساعت19:15
چرا باید این نمایش را دید؟/ فریبرز کریمی را بی‌تعارف می‌توان یکی از پدیده‌های قابل توجه تئاتر امروز دانست. او گرچه جوان است و تازه‌نفس اما با معدود اجراهایی که از سال 94 تا کنون روی صحنه برده، خبر از ورود یک استعداد و نخبه را به جامعه تئاتر کشور داد. نمایش‌های درخشان «لانه خرگوش» و «در باب تفریحات سالم و غیرسالم» به کارگردانی کریمی هنوز در یاد و خاطر علاقه‌مندان به هنرهای نمایشی باقی مانده است، و حالا این شب‌ها او با نمایش تازه‌اش باز هم دوست‌داران تئاتر را غافلگیر کرده است. با این تفاوت که کریمی در اجرای «نقاشی اشر» سراغ یک داستان کاملاً سرگرم‌کننده، عامه‌پسند و فانتزی رفته و شاید این امتیازهای ویژه، به نوعی تنها نقطه ضعف نمایش او هم باشند، زیرا موجب شده‌اند نمایش عملاً خالی از پیام و تفکری برای مخاطب باشد و تنها رسالت آن در تفریح و سرگرم‌سازی تماشاگر اجرا خلاصه می‌شود. با این همه، نمایشی که روی صحنه می‌بینیم، لذتی ماندگار به مخاطب تزریق می‌کند که در اغلب آثار این کارگردان جوان موجود است. «نقاشی اشر» پیش از هر چیز، قصه مهیج و بانمکی دارد: آرام، پسرِ نقاشی که همه‌جا را سیاه و سفید می‌بیند، احتمال می‌دهد با خوردن رنگ اکریلیک مشکل بینایی‌اش حل بشود! ولی چون چندان از نتیجه کار مطمئن نیست، از برادرش «سپاس» می‌خواهد به جای او خوردن اکریلیک را امتحان بکند و اگر زنده ماند، یک تابلو نقاشی از اِشِر ـ نقاش مشهور هلندی ـ را صاحب بشود! بستر رویدادهای نمایش و حتا دیالوگ‌ها، در ظاهر همه منطقی و رئالیستی به نظر می‌رسند اما ساختار مدرن و آمیخته با بلاهت شخصیت‌ها، جهانی کارتونی و تخیلی پدید آورده که هر اتفاقی را روی مرز «ممکن هست» یا «ممکن نیست» پیش می‌برد و این‌گونه است که صحنه پایانی و ورود خریدارِ اجساد، هرچند رویای توهم‌آلود «نِل‌جون»، شاید در اثر دیررسیدن داروهای او، به نظر می‌رسد اما بلافاصله با ذکر مکرر عبارتِ «دَوا، دَوا»ی پیرزن بی‌رحم و جنایتکار، در نظر مخاطب باورپذیر و موجه جلوه می‌کند. همین مساله را می‌توان در مورد رفتار و گفتار دیگر شخصیت‌ها نیز مورد بررسی قرار داد. موقعیتی که این آدم‌ها به خاطر ترس از گم‌شدن تابلو نقاشی یک برادر ناتنی در آن گرفتارند و واکنش‌های‌شان در عین حال که عجیبند، ولی تماشاگر کاملاً با آنها به عنوان یک رویداد امکان‌پذیر کنار می‌آید. در حقیقت، همه ماجراهای غیرواقعی نمایش، ناخواسته ـ یا شاید به عمد نویسنده ـ در فضایی حقیقی رقم می‌خورند. بنابراین هنر کارگردانی فریبرز کریمی همین‌جا هویدا می‌شود که در جهانی سرشار از فانتزی و وهم و خیال و سوررئال، نمایش‌گر روابطی ملموس و حقیقی در دنیای آدم‌های نه چندان عاقل نمایش می‌شود. این همان قاعده آشنای موجود در آثار کارگردانان و نویسندگانی همچون «مارتین مک‌دونا» و «دیوید لینچ» است،که آدم‌های عجیب و غریب را چنان به خورد بیننده می‌دهند، انگار اگر قدم به کوچه و خیابان بگذاریم، نمونه‌های عینی‌شان را اطراف‌مان می‌بینیم؛ دنیایی که در آن هر کسی و هر چیزی عادی است. با وجودی که پارادوکس‌های بامزه‌ای هم مثل اختلاف نام «آرام» با روحیه خشن او و تمایلش به آدم‌خواری در کار دیده می‌شوند. از این‌رو شاید کریمی و نویسنده اثرش ـ محمدحسین معارف ـ تا حد زیادی در نگارش و اجرای «نقاشی اِشر» متاثر از چنین کارگردان‌های نابغه‌ای بوده‌اند.کما این‌که کریمی تابستان امسال میکروتئاتری با عنوان «دینید اینچ» نیز روی صحنه بُرد. غیر از متن و کارگردانی، نباید از جزییات مهمی مانند بازی‌های خوب بازیگران و طراحی صحنه و لباس و حتا موسیقی فوق‌العاده و متناسب کسرا پاشایی غافل ماند. همه این عوامل در کنار هم، نمایشی دیدنی و به یادماندنی پدید آورده‌اند با نام «نقاشی اِشِر» که دیدن آن خالی
از لطف نیست.
بلیت‌فروشی این نمایش در تیوال هر روز ساعت ۱۵:۳۰ بسته می‌شود. روزانه امکان خرید بلیت از گیشه به شکل حضوری مهیاست.
محمد لهاک و مهدی (آرش) رزمجو این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امکان خرید بلیت روزهای سه‌شنبه و چهارشنبه، در تیوال فراهم شد.

برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مخاطبان نمایش «دینید اینچ» تا پایان اجرا از تخفیف خرید گروهی از تیوال بهره‌مند هستند.

هر شب ساعت ۲۰:۳۰ در عمارت روبرو

عاطفه گندم آبادی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش «دینید اینچ» در روز شنبه (۳۰ تیر ماه) ساعت ۲۰:۳۰ اجرا خواهد شد.
عاطفه گندم آبادی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشت نسیم احمدپور درباره «دینید اینچ» منتشر شده در خبرگزاری خبرآنلاین

نسیم احمدپور: فاصله گرفتن از اجراهای متعصبانه، این روزها برای نسل جدید کارگردان‌های تئاتر کاری آشنا است. روزگار نه چندان دوری، برخی منتقدان و اجراگران تئاتر به فاصله هرچه بیشتر هنرها از هم برای حفظ کردن آنچه که اصالت هنری می‌نامیدند، تلاش می‌کردند.

تئاتری که فقط تئاتر باشد، سینمایی که تنها تصویر باشد و ادبیاتی که آنقدر خالص ادبیات باشد که نتوان آن را بر پرده سینما و صحنه‌ تئاتر تصور کرد. هنوز هم هستند کسانی که به این مرزها باور دارند و در توصیف یک تئاتر خوب و یا یک فیلم مورد پسند از عبارت «تئاتر خالص» و «فیلم تصویری» استفاده می‌کنند، غافل از اینکه نسل جدید کارگردانان و هنرمندان مسیر متفاوتی را طی کردند. آنچه که به هم‌پوشانی مرزهای هنر ... دیدن ادامه ›› معروف است.

تئاتر «دینید اینچ» در دسته‌ چنین کارهایی قرار می‌گیرد. در پوسته‌ بیرونی‌اش با سینما و تئاتر و هم‌پوشانی آنها کار می‌کند و در لایه‌های داخلی‌اش با فرم‌های نمایش برآمده از نمایش ایرانی و به طور مشخص‌تر، پرده‌خوانی. بازی از اسم شروع می‌شود که شنونده را در مرز درست شنیدن یا نشنیدن اسم دیوید لینچ نگه می‌دارد؛ در ساختاری که قرار است مرز بین تماشاگر و اجراگر را تا حد ممکن کم رنگ کند.

در اجرایی که من شاهد آن بودم، فریبرز کریمی از آشنایی‌اش با برخی تماشاگران، بیشترین استفاده را کرد. استفاده‌ای که نه به الگوی «تماشاگر فعال» در پروسه‌ اجرا شبیه بود و نه عکس‌العمل خاصی را از او می‌طلبید. کریمی به خوبی از ایده تئاترش که ظاهرا سلف‌پرتره‌ای درباره خود اوست استفاده می‌کرد و اشاراتی گذرا و کوتاه به برخی تماشاگران و شناختی که از آنها داشت می‌کرد؛ دختر تماشاچی که دیر آمد و مادر خودش که در پایان اجرا او را تشویق می‌کرد از آن جمله بودند.

از طرفی «دینید اینچ» اجرایی است که به انواع نمایش ایرانی بی‌شباهت نیست. اجرایی که در دل آن، اجراگر، پرده‌خوان تئاتری می‌شود که جای پرده‌اش چند جعبه‌ مقوایی قرار است صحنه را بسازند، چند اسباب بازی کوچک، اکساسوار است و دوربین هندی‌کم دست اجراگر، همان چوب نقالی. او روایتی عاشقانه از خودش را برایمان می‌گوید که بی‌شباهت به دنیای ذهنی آثار چارلی کافمن و دیوید لینچ نیست. روایتی که بیشتر از ذهنیت ما و از تاریخ تصاویری که دیده‌ایم کمک می‌طلبد برای آنکه بتواند ما را به داخل این جعبه‌های مقوایی خالی ببرد و آن‌ها را با دنیایی سوررئال و فراواقعی پر کند. و اینجاست که مهم‌ترین ویژگی اجرای دینیداینچ برایم شکل می‌گیرد. و البته سادگی و خونسردی کریمی در اجرا کمک می‌کند که ما در مرز همه‌ی این‌ها باقی بمانیم. مرز بین اجرایی که خودش را جدی فرض کرده، با اجرایی که صرفا قصد دارد به ما یادآوری کند که فقط کاری در حوزه تجربه بصری با تماشاگر است و همین.

جایگزین کردن شیوه پرده‌خوانی با مونولوگ، داستانی سوررئال برای بیان روایت سلف پرتره و همچنین استفاده از ایده‌ دوربین هندی‌کم با اجرایی عامدانه ساده و ظاهرا غیر حرفه‌ای و حتی شلخته در تئاتری که مبنایش را بر رابطه تصویری از طریق پروژکشن با تماشاگر گذاشته، همگی از ویژگی‌های مثبت اجرای «دینید اینچ» است که من را منتظر دیدن کارهای بعدی فریبرز کریمی، این کارگردان مستعد و سختکوش نگه می‌دارد.


لینک مطلب: https://goo.gl/fwAhKB
عاطفه گندم آبادی و امیر این را خواندند
فریما ظهیری این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امکان خرید بلیت برای روز دوشنبه (اول مرداد ماه) در تیوال فراهم شد.

عاطفه گندم آبادی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شروع اجرا: ۲۹ تیر ماه

بلیت‌های سه روز اول اجرا را با ۲۵‎٪ تخفیف از تیوال خریداری کنید.

اعضای پلاس تیوال، از ۴۰٪ تخفیف بهره‌مندند.

شنبه (۳۱ تیر ماه)‌ هم اجرا خواهیم داشت.



عاطفه گندم آبادی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به این گروه خسته نباشید می‌گم. حاصل کار بسیار دوست‌داشتنی شده و بازی بازیگرها قدرتمند و دیدنیه. به خصوص بازی آوا تدین.
امیدوارم در فرصت محدود اجرا در ایرانشهر، تعداد بیشتری بتونن کار رو ببینن.
نظر لطفتونه :)
۱۴ تیر ۱۳۹۷
خانم مهاجرانی عذرخواهی می‌کنم که اینجا سؤالم رو مطرح می‌کنم، خانم تدین عزیز این کار همون کار «در نیومده» است که در تالار مولوی اجرا رفت؟
۱۴ تیر ۱۳۹۷
هم بله و هم نه، یعنی پایه ی کار همونه اما کلی تغییر کرده و به یک اجرای جدید تبدیل شده
۱۷ تیر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

جهان خشنِ تارانتینویی
درباره «کشتن کفتر چاهی» به کارگردانی رضا حداد

نویسنده: محمدحسن خدائی/ روزنامه شرق

رضا حداد این بار به سراغ متنی از چرمشیر رفته که سوال بنیادین اش این است: بشر امروز در چه جهانی زیست می کند و جهان مطلوب کدام باید باشد. جهانی گرفتار ملال و زشتی و بیماری. جهانی که بهتر است از لوث امر غیر زیباشناسانه، پاک شده و زیبا شود. متن به صراحت می گوید «زیبایی» همان خیر است؛ همان صلاح و سعادت. گفتار راوی، همان عنصر مردانه نمایش«کشتن کفتر چاهی» بیان بصیرت هایی ست در قبال جهان آلوده این روزها، که چگونه حذف و طرد بیماری/ بیماران، ... دیدن ادامه ›› تحقق آرمانی زیستن مردمان سالم و زیباست. راوی با صدای شاعرانه و مرموز آتیلاپسیانی، مکرر بیان می کند جهان مطلوب، همان جهانی که پروردگار وعده آن را بشارت داده، جهانی ست زیبا و عاری از ناپاکی و زشتی. حال که بیماری، نقصان و زشتی همه جا را آلوده کرده است، باید دست به کار پالودن شد. تیغ برکشید، حتی گلوله شلیک کرد و گاهی هم راه نفس کشیدن برید. «کشتن...» روایت همین پالودن هاست؛ با دخترانی که از سر ملال، ماجراجویی یا حتی کنجکاوی دوران جوانی، دست به جنایت می زنند و به قول راوی، بیماران و دردکِشندگان را راحت می کنند. «کشتن...» میان ساحت اخلاقی کیرکگاردی و ساحت زیباشناسانه نیچه ای، دومی را برمی گزیند. ساحت اخلاقی با عنایت به «دیگری»، نقاط منفی، نقصان ها و بیماری «دیگران» را می پذیرد؛ چراکه این را اخلاقی ترین کنش می داند، اما در ساحت زیباشناسانه نیچه ای که «من» اهمیت کانونی دارد، جهان زیبا برای «من» است که معنا و مفهوم دارد؛ جهانی فارغ از سستی و زشتی، بیماری و به تمامی زیبا و دل انگیز. تو گویی، جنایت، کشتن یا همان راحت کردن، تنها امکان ساختن آن جهان آرمانی ست و به نوعی، مقاومت در قبال ابتذال زمانه و ضدیت با زیست حقیرانه. جهان «کشتن...» جهان خطرناکی ست. آدم ها به ساده ترین بهانه ها، می کشند و کشته می شوند. هر نقصی و هر لاعلاجی، وسوسه ای ا ست برای حذف، قتل و راحت کردن. یک جهان خشنِ تارانتینویی انگار که آن مازاد سرگرمی کننده سینمای تارانتینو را آن چنان ندارد. بیشتر کلنجار رفتن با بطالت و ملال روزگار است، آن هم باخشونت، ماجراجویی، دراگ و الکل. قربانی کردن «دیگری» است، بدون سویه های الهیاتی و بشارت دهنده گی. وقتی در آغاز نمایش، آن اجتماع دختران، زنی بیمار و سرطانی را برای حذف، کشتن و راحت کردن انتخاب می کنند، می توان جهان هولناکی را متصور بود که چگونه توجیه فلسفی یافته است. وقتی تصویر ویدئوی ضبط شده همان زن سرطانی بر صحنه احضار می شود که از رنج خود می گوید که چگونه سرطان، شش ماه بیشتر امکان زیستن را برای او باقی نگذاشته؛ همه ما، ما مخاطبان، با وجدان های معذب، با او همدلی می کنیم و البته می دانیم آن دخترانِ عاشق زیبایی جهان، دست به کار شده و با کشتن او و سپس جدا کردن سر از بدن، بیمار سرطانی را راحت کرده اند. جهانی بس وحشتناک و گرفتار بی معنایی. جهانی که باید از شرش رها شد و دیگران را هم از شرش رها کرد. «کشتن...» در سیر تطورآمیز خشونت ورزی هایش، بهانه های کشتن را ساده تر می کند. به یاد بیاوریم آن صحنه استعمال مواد مخدر و خنده های هیستریک آن دو دختر را، که چگونه به شلیک کردن و کشته شدن یکی شان منجر می شود، یا آن صحنه آتلیه عکاسی که در نهایت به خفه کردن یکی از دخترها می انجامد، فقط به خاطر آنکه یکی از دخترها از پاسخ دادن به اینکه پیشنهاد دهنده عکاسی پورنوگرافیک کیست و چه کسی دارد از آن ور خط حرف می زند، امتناع می کند و از پس این کشتن ها، این حذف ها و این راحت کردن ها، شخصیت ها دست های آلوده و البته وجدان های معذبی خواهند داشت. یک ننگ ابدی که حتی اعتراف کردن و تسلیمِ قانون شدن هم آن را التیام نخواهد بخشید. فقط مرگی زیباشناسانه احتمال بخشایش و زیست قهرمانانه را مهیا می کند. یک مرگ رمانتیک و شاعرانه، که قرار است با مرگ خودخواسته و زیباشناسانه، جهان را به بُهت و حیرت و تامل وا دارد. «کشتن...»، در فقدان زیستن در ساحت اخلاقی، در فروغلتیدن تمام عیار در ساحت زیباشناسانه، فاقد چشم اندازی روشن و رهایی بخش است. در این جهان تیره وتار، کنش های فردی، توانِ غلبه بر زشتی جهان را ندارد. جهانی بی امید، مشغول بازنمایی قتل دیگری و ژست های احمقانه گرفتن، هنگام سلفی گرفتن کنار جنازه و به نمایش درآوردن آن در جهان فیس بوکی/ اینستاگرامی. جناب رضا حداد، با دلبستگی مثال زدنی به تکنولوژی های پیشرفته اجرائی، امکان به صحنه درآوردن ناممکن ها را مهیا می کند، برخلاف رویکرد کمینه گرای گروتفسکی - که دلبسته کاستن از اشیای صحنه است- مشغول افزودن ها و افزودن هاست. این تکنولوژی زدگی تحت نام ها و توجیهاتی چون تئاتر روز دنیا و... آن چنان تمام روایت/ اجرا را از آن خود کرده که حتی به نظر می رسد، بازیگران را هم به تملک خود درآورده است. به نظر می آید، آنها هم قسمتی از همان عمارت عظیم فوق مدرن شده اند و مقهور چرخ دنده ها، نقاله ها و نورپردازی های به ارمغان آورده شده به وسیله صنعت. یادآور موجودی به نام فرانکنشتاین که چگونه تکنولوژی مدرن، او را می سازد و بعدتر گرفتارش می شود. جهان دیستوپیایی «کشتن...» البته تلاشی ست برای روایت اینجا و وضعیت ما، اما در نهایت توان اندکی برای بازنمایی وضعیت ما دارد و در چنبره جهان معنایی خودش گرفتار لکنت و پرگویی توامان است. «کشتن...» امکان چندانی برای رهایی و رستگاری ندارد، برای زیستن اخلاقی در جهان بی اخلاق شده ما. اثری که گرفتار کشتن سادیستی دیگران یا خودکشی مازوخیستی شاعرانه خود است. چرمشیر و حداد، با فراموشی خشونت های ساختاری، تمام خشم خود را معطوف به آدم های بیمار و از کار افتاده و البته مطرود می کنند و اینجاست که باید پرسید، تکلیف متن با ساختارها، نهادها و دولت چیست؟ کسی که سرطان گرفته، آن که گرفتار بیماری وسواس است، همگی پیش تر، توسط ساختار دولت، به نوعی حذف و سرکوب شده اند، چرا «کشتن...» مشغول تغافل همدلانه ست در ندیدن آن خشونت هیولاوش ساختاری؟ مراد فرهادپور، به امکان رهایی جهان بیش از حد مردانه ما توسط هیستری زنانه اشاره داشت. «کشتن کفتر چاهی» حتی این هیستری زنانه را هم در نهایت، کنترل و به مرگ زیباشناسانه تبدیل می کند. آن هم با صدای دلنشین و آشنای جناب پسیانی.
بیتا نجاتی و شهره صاحبی این را دوست دارند
خشنود شدم که زاویه نگاه نگارنده و من یکی بوده.
۲۶ خرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زمان خوبی برای مُردن
جواد طوسی

علاقه‌مندان به هنرهای نمایشی در طی این سال‌ها با سلیقه و شیوه کار رضا حداد حتما آشنا شده‌اند. این بازی با فُرم و زبان ساختارشکنی که گاه از اغلب قواعد کلاسیک تئاتر فاصله می‌گیرد و با قالب‌های نمایشی و بصری دیگر (به‌ویژه سینما) کنار می‌آید، به یک اجرای کلاژگونه پست‌مدرن می‌رسد، موافقین و مخالفین سرسخت خودش را دارد. اما گویا این بار رضا حداد، در اجرای «کشتن کفترچاهی»، با نویسنده کارش محمد چرمشیر، به همفکری اولیه برای معاصربودن در برخورد با نسلی عجیب، ‌پیچیده و غیرقابل پیش‌بینی رسیده است. از این جهت خود متن نیز در مقایسه با دیگر آثار چرمشیر که عمدتا بنا را بر پرسه‌زدن در دنیای انتزاعی و شاعرانه همراه با تک‌گویی‌های مطول خاص خود گذاشته، تفاوت‌های آشکار دارد. درواقع، این دوستی‌ها و همراهی‌های آنی و آمیخته با جنون که به اجرائی پرخشونت در دل پوچی می‌رسد، تصویر دِفُرمه و شناسنامه نسلی هویت‌باخته و بدون آرمان است.
در میزانسن و شیوه طراحی صحنه، رنگ سیاه بر همه‌جا سایه انداخته. گویی این دخترانِ‌ سیاه‌پوش که مرز بین شفقت و نفرت، ‌معصومیت و شرارتشان مشخص نیست، در دنیای هذیانی و کابوس‌زده و متوهم‌شان زود بزرگ شده‌اند و از این رشدِ زودرس خیری ندیده‌اند و برای نمایش موقعیت معاصر بغرنجشان، با کلام‌های دوپهلو ... دیدن ادامه ›› و کنایه‌آمیز و فاعلیتِ‌ به‌خون کشیده، ‌از خودشان و این زمانه انتقام می‌گیرند. آغاز و انتهای این حضور انبوه زنانه مرگ‌بار، وضعیت یکسانی دارد. گویی ما میهمانِ یک بالماسکه به ‌خون آلوده شده‌ایم. لهجه‌ها رنگ‌وبوی تخلیه‌شدنی را دارد که به امید، پوزخند می‌زند و به مرگ خوشامد می‌گوید: «امروز روز خوبیه برای مُردن، روزی برای کشتن». در اعتمادبه‌نفس و تناقض غریب این دختران مرگ، همین بس که سر یکی از بچه‌های هم‌سن‌وسال خود را بریده‌اند و در کوله‌پشتی گذاشته‌اند و در امتدادش از بدبختی و نکبت‌هایشان می‌گویند: «چی شد که پرت شدیم تو این کثافت؟ می‌شه پاک کرد دنیا رو از عیباش؟» در یکی دیگر از این صحنه‌های اپیزودیک، در صحبت دو دختر متوجه می‌شویم یکی از آنها جنینش را کشته و بعد با صراحت لهجه همدیگر را به گند می‌کشند و در صحنه‌ای دیگر زیر باران با هم می‌رقصند. آنها در پشت این چهره‌های هولناک که خشونت و نمایش خون برایشان عادی شده، صادقانه اقرار می‌کنند: «اقرار می‌کنم خونی که ریخته شده به دلیل شورِ ‌جوونی بود/ واقعا آدمی که نه جلو داره، نه عقب، کجاست؟ ترسناکه». ما به عنوان تماشاگرانی بهت‌زده انگار ورسیون این‌جایی از «پرتقال‌کوکی» کوبریک را با بازی‌های زنانه می‌بینیم. در این دنیای مخوف زیرزمینی، ‌چقدر ترانه قدیمی «سنگ خارا»ی مرضیه، تابلو و بیگانه با این زمانه است. در چرخه این روابط و مناسبات جنون‌زده، هیچ نام و نشانی از شوالیه‌های تاریکی نیست. دست‌های همه بازیگران مرگ، به خون‌ آلوده است. کُنش‌مندان گمنام و ترسناک این روزگار، مرگی را آرزو می‌کنند که خوب تکانشان بدهد. آنها حتی در دم‌دمای مرگ هم با ما شوخی دارند: «شما رو با این روز روشن آفتابیِ ‌گُه، تنها می‌ذارم». این نیهیلیسم دهه هفتادی، ‌ارمغان رضا حداد و محمد چرمشیر به ما و نسلِ واخورده این زمانه است.
چرا باید انتقام معضل "درک نکردن " نسل دهه هفتاد را با نشان دادن آنها در کسوت " جانیان مریض و بی هدف " جبران کرد؟
این که در هر جامعه ای مصادیقی از بزه کاری و جنایت وجود دارد امری است قابل درک اما تعمیم این بزه کاری ها و جنایت ها به یک نسل ،خود از مصادیق جنایت نیست؟
این توهین مسلم به تمام جوشش ها و خواست ها و شکل های زیستی متفاوت یک نسل نیست؟
۲۳ خرداد ۱۳۹۵
من هم با خانم نجاتی موافقم
کار خوبی بود
۲۷ خرداد ۱۳۹۵
بیتای عزیز ،جناب حیدری گرامی، دلیلی که برای عدم تمایل به تماشای این نمایش گفتم را در این محیط نمیتوانم باز کنم میدانم ک متوجه منظورم هستید اما اگر فرصتی تا پایان اجرا بدست آورم به احترام شما بزرگواران خواهم دید ، پرند عزیز هم چنین نظری داشتند
سپاسگزارم از توجه تان
۲۹ خرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید