در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال رضا بهرامی | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 00:49:21
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سلام. من ۵ تا بلیط توی ردیف دوم برای فردا یکشنبه ۲۴ ام توی جایگاه Aردیف ۲ دارم که نمی‌تونم برم.
اگه کسی می‌خواد به این شماره تماس بگیره یا پیام بده
۰۹۱۲۰۸۶۹۱۲۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من خیلی وقت است که اینجا نبوده ام و نمیدانم چنین متنهایی را کجای این سایت باید گذاشت و اینکه اصلا باید گذاشت یانه؟!
این مطلب نقدی است بر خدای کشتار آقای کوشک جلالی،که دو سه روز پیش توی یکی از روزنامه ها منتشر شد.
این البته خلاصه ای جمع و جور و مطبوعات پسند!است.
کمی خودمانی تر و طبیعتا طولانی ترش را میشود از این ایجا خواند :www.2saatsardard.blogfa.com





نمایش "خدای کشتار" واقعه ای عجیب با کارکردی عجیب تر استکه این روزها درفرهنگسرای نیاوران درحال رخ دادن است.
نمایش نه چندان قدرتمندیکه ... دیدن ادامه ›› بخاطر فروش قابل توجه آن در سال گذشته،دوباره درحال اجراست.نمایشی از نویسنده ای صاحب فکر وخوش ذوق که با ریزبینی و دقت تمام دراحوال آدم مدرن به درونی ترین وقویترین امیال آدمی پرداخته است.میل به خشونت،قدرت،رجوع به غریزه وسلطه بر دیگری.
این نمایشنامه با رویارو کردن دوخانواده متمدن که برای دعوای بچه هایشان ملاقاتی ترتیب داده اند تا مثل آدمهای بافرهنگ راه حل متمدنانه ای برای آن پیدا کنند وارد دنیای شخصی و عقیدتی آنها میشود..در مسیر بحثهای این دوزوج درباره این واقعه،آنها به عللیکه باعث رخ دادن چنین اتفاقی شده اند میپردازند.گاهی این بچه و گاهی دیگری مقصر شناخته میشوند.بحثها اغلب با زنگ خوردن تلفن آلن قطع شده و اورا بی توجه به محیطی که درآن است و رعایت ادبی که از اودر این محیط انتظار میرود،در حال صحبت با همکارانش درباره مسئله ای در یک شرکت دارویی نشان میدهد.شرکتی که با تولید انبوه دارویی که عوارض جانبی آن کنترل و تایید نشده جان بسیاری از آدمها را به خطر انداخته است.
نمایش با جلو بردن چند موقعیت معمولی و حرف توحرف شدنهای مدامی که حول مفاهیمی چون احترام به دیگری(همسر،فرزند،هم کلاسی،همنوع)،حقوق بشر،جنایات رخ داده در سالهای گذشته و مسببان آن،دعوای دو بچه و مقصر آن،میگردد؛ادامه پیدا میکند.
همنیطور با پیش رفتن نمایش شخصیتها از آن پوسته بافرهنگ و مدرن و مودب خود دور شده و هریک در نشاندادن ذاتش از دیگری پیشی میگیرد.آنها از کوچکترین فرصتهایی که برای حمله و غلبه بر دیگری پیدا می کنند استفاده کرده و بی توجه به مناسبات خوانوادگی،جنسیتی یا هر قاعده دیگری که تا قبل از این برایشان مهم بود،سعی در یافتن یک حامی برای خود و اشاعه قدرتشان دارند.شخصیت‌ها‌‌مدامجبهه‌هایشانراتغییرمی‌دهندوبهطورپیوسته‌بایکدیگرمتحد ‌‌شدهوبلافاصلهازهممتفرقمی‌شوند.آنها کم کم تبدیل به هیولاهایی میشوند که دیگر با چیزی که ابتدای نمایش از آنها دیده ایم قابل مقایسه نیستند.اما اینها همان ها هستند.فقط در نشان دادن آنچه بودند تظاهر را رعایت میکردند و برای بودن، به رسمیت شناخته شدن،پیشرفت و کسب قدرت بیشتر در جامعه شان-جامعه ای که آنهم به صورت ظاهری با قوانین وقواعد متمدنانه! ای اداره میشود- به این پوسته آزارنده-چون زرهی سنگین که جنگویان برای کمتر آسیب دیدن،وزن ودست وپاگیری آن را برخود هموار میکردند-تن داده اند.
نمایش سرشار از موقعیتها و دیالوگهایی است که نوعی ابزوردیسم را به ذهن متبادر میکند.واین نگاه لاجرم به گروتسکی ظریف انجامیده است.لبخند خفیفی که از کمدیهای رفتاری و فحاشی های غیرمنتظره چنین آدمهای با فرهنگی،سر میزند،بلافاصله جای خود را به تاملی درباره آنچه درحال رخ دادن است میدهد.و تبدیل به آهی کوتاه و تلخ میشود.
اما چرا اجرا،در صحنه ای کردن چنین نمایشنامه ای ناتوان است؟:
1.کارگردانی:
در نمایش خدای کشتار،علاوه بر خوانش غلط از شخصیتها و فضا و وایده کار،طراحی صحنه ابتدایی(نه بخاطر کمینه گرایی در تعاداد یا نوع وسایل،بلکه بخاطر نامتناسب بودن آن با فضای نمایش واین اشتباه که درخانه های روشنفکر و هنردوست،همه چیز به حد کمال خود تقلیل یافته است.آنچنان که حتی کتابهایی که آنهمه برای صاحبشان گرانبهاست،کف زمین نگهداری میشود)و بخصوص کج بردن مسیر نمایش به مقصدی اشتباه،خطاهای فاحشی صورت میپذیرد که از کارگردانی که جسارت نمایشی کردن چنین متنی را به خود داده بعید است.
شخصیتها(آلن،آنت ودر بسیاری از موارد ورونیک)باآمدن جلوی سن و با چشم دوختن در تماشاچیان، به ایراد دیالوگهایشان(که اغلب جُکهای رکیک وکم مایه ای است که در متننمایشنامه چپانده شده است)میپردازند.قاعدتا شخصیتها در نمایشی واقعگرا،تماشاچیان را مخاطب خود قرار نمیدهند،چرا که در چنین نمایشی،دیواری قراردادی با عنوان دیوار چهارم تعریف شده که مرز بین تماشاچی و شخصیت است.
پس آیا شخصیتها با دیوار سخن میگویند وبرایش جک تعریف میکنند؟اگر چنین است پس باورپذیری چه میشود؟
ممکن است اینطور به نظر آید که این نمایش اصلا با رویکردی واقعگرایانه اجرا نشده است.حتی با قبول این ادعا(هرچند به غلط)رعایت چنین قراردادهایی در همه انواع نمایش،غیر از تئاترهایی که به نوعی تجربی یا آیینی خوانده میشودند و یا در نمایشی که شکستن دیوار چهارم لزومی داشته باشد،ضروری است.
مسایل ریز ودرشتی از این قبیل در نمایش خدای کشتار وجود دارد که ناشی از نقض قراردهای ثابت شده ی تئاتری(آنهم نه بخاطر سویه آوانگارد بودن وساختارشکنشن) برای دست یابی به هدفی که همانا خندان تماشاچی به هرقیمت و بدست آوردن دل او و گرفتن رضایتش برای دیدن ادامه نمایش است.
اگر این اشتباهات خودخواسته،تنها بههمین دلیل انجام شده بود بازهم با اغماض میشد از کنارش گذشت،چراکه حقیقتا به صحنه آوردن نمایشی پر از دیالوگ و صحبتهای بعضاً حکیمانه و نظریه پردازانه، کار دشواری است و برای کارگردانهای کم تجربه،خطایی است قابل چشم پوشی.اما نه تنها دلیل این اشتباهات از نیت دیگری سرچشمه گرفته است،آقای کوشک جلالی نیز بنا بر حواشی امر،کارگردان کم تجربه ای نیستند.این فضای کمدی و خنده آنچنان در نمایش زیاد استفاده میشود،که دیگر نه فقط یک چاشنی برای تحمل شنیدن حقیقتهای تلخ متن،که مود غالب اثر میشود و آن را از بن و اساس متمحل تغییر ماهیت میکند.
نمایشی که ذاتا یک درام مدرن است به یک کمدی فیزیکالتبدیل میشود.روح ذاتی آن مکیده شده و بادی مشقی به کالبد بیجان آن دمیده میشود.
ایده ی فلسفی آن(که پر است از ارجاعات روانشناسانه و جامعه شناسانه و تاریخی)تبدیل میشود به یک دعوای پر زد و خورد زن و شوهری.
2بازیگری:
در بازیگری اصلی وجود دارد که نه تنها در کلاسهای آکادمیک،که دیگر در هر آموزشگاه کم مایه ای هم به هنرجویان آموزش داده میشود و آن اینست: حس و حال و انرژی ای که درحال بازی شخصیت،در لحظه ای معین در بازیگر وجود دارد و او درصدد بازی آن است شبیه به لیوانی است تا خرخره پراز آب.بازیگری که لیوان است از همه آن حس و حالی که آب باشد،باید تنها مقدار اندکی را بروز بدهد.این باعث خواهد شد که تماشاچی،حس بروز نیافته عظیمی که در پشت این نمونه کوچک است را درک کرده وتحت تاثر قرار بگیرد ولذت ببرد.در هر سبکی مقدار بروز این حس متفاوت است.مثلا در کمدی میشود کمی،فقط کمی بیشتر ارائه کرد.
بازیگران نمایش کشتار،به خصوص بازیگران زن این نمایش در تمام لحظات درحال نمایش دادن تمامی لیوان خالی شده ای هستند که در همان لحظات ابتدایی نمایش چندین بار،ته آن را بالا آورده اند.جیغها و فریادهای بی علت،عدم درک درست از موقعیت بازی و همبازی خود،حرکات اغراق شده و انجام هر کنش بی علت وپادرهوایی که تحت تاثیر صدای خنده تماشاچیان بر آنان عارض میشود موجب انزجار هر مخاطب فن آشنایی خواهد شد.
آدمهای واقعی همیشه بیشترین تلاششان را صرف پنهان کردن آن چیزی میکنند که واقعا هستند.بازیگران این نمایش اما آنقدر بیتاب نشان دادن شخصیت حقیقیشان هستند که از اولین و کوچکترین فرصتها برای افشای آن استفاده میکنند و همچنان انتظار باورپذیر بودن دارند.
بازی نسبتا روان رضا مولایی و تیپی که اشکان خطیبی نزدیک به شخصیت درآوردهرا البته نبایددر سایه بقیه ضعفهای کار،با بی انصافی نادیده گرفت.
3.و اما دلیل اصلی:
با توجه به چکیده کوتاهی که از طرح و ایده نمایشنامهگفته شد،انتخاب(یا توفیق اجباری) سالن اصلی فرهنگسرای نیاوران،در این شهر،تهران عزیز،انتخابی بس بجا و موشکافانه بوده است.تهران شهری است در تکاپوی مدرن شدن که این نمایش میتوانست همچون کنشی هنرمندانه، نه که علاج واقعه ای را قبل از وقوع بکند،که هشداری باشد برای بازتر کردن چشم مخاطب به آینده ای که در انتظارش است.یا باتوجه به انسانی بودن،لامکان و بی زمان بودن نمایشهایی از این قبیل،رودخانه ی گذشته ای را تصویر کند که بستر جریان تاریخ ما برای رسیدن به امروز است.
و انتخاب تماشاخانه ای در قسمت شمالی شهر،جایی که ظاهرا عناصر این مدرن شدن بیشتر نمایان است،باز میتوانست خاکی باشد ریخته روی شصت کارگردانی با ذکاوت.
اما نمایشی با چنین بن مایه و با چنین تناسب درونمایه ای با فضایی که قرار است درآن اجراشود،به شیوه ای روی صحنه میرودکه -علاوه بر ضعفهای تکنیکی کار،که شرحش در بالا رفت- قصد ایجاد تاثیری درست صدو هشتاد درجه عکس آن چیزی که میبایست،را دارد.
و متاسفانه موفق هم میشود.
نمایشنامه ای که با هنرمندی تمام قصد ایجاد تلنگری بر آدم ها دارد.و این کار را نه با رویکردی اخلاقی و تعلیمی.بلکه فقط با نشان دادن حقیقتی دردناک از حقایق روح بشر انجام میدهد،تبدیل میشود به کمدی فیزیکال و جک پرت کن کم مایه ای که باعث تخدیر و غفلت بیشتر همین بشر میشود.تبدیل میشود به لحظاتی شاد و سرگرم کننده که مخاطبش را برای یکی دو ساعت از آنچه اطرافشان میگذرد بکند و پرت کند توی جشنواره شادی و بی غصگی.
ممکن است بگویید که این کندن بشر از واقعیت خسته کننده و رنج آور اطرافش و میزبانی از او در دنیایی خندان و خیالی یکی از وظایف هنر است.
اما برای چنین قصدی استفاده از چنین وسیله ای(نمایشنامه خدای کشتار) کمی غیرمسئولانه و به نظر سودجویانه می آید.
آقای کوشک جلالی میتوانست برای نیل به این مقصود برود نمایشنامه ای کمدی بردارد و اتفاقا خوب هم کار کند تا نتیجه ی درستی هم بگیرد.و البته میتوانست این کمدی خیالی را برود آن پایینهای شهر و برای آنهایی که واقعا احتیاج به چنین مسکّن های مقطعی ای دارند اجرا کند.
به هر صورت استفاده از نمایشنامه خدای کشتار و تبدیل آن به نمایشی که خصوصیاتش را ذکر کردیم،سوای از غیر حرفه ای بودن چنین اقدامی،به نظر کاری غیر مسئولانه می آید.



ممنون از نقد جامعتون جناب بهرامی عزیز که مطمئنا وقت زیادی رو صرف نگارشش کردید، استفاده کردم قربان. ضمنا می تونین این متن رو در صفحه اختصاصی خود نمایش درج بفرمایید تا دوستان بیشتری استفاده کنند:
http://www.tiwall.com/theater/khodaye-koshtar/
۱۱ خرداد ۱۳۹۲
جناب بهرامی من این نقد شمارو دیروز و قبل ازینکه اینجا بذاریدش در وبلاگتون خوندم. از زاویه دید من که فقط یک تئاتر دوست مشتاق هستم این مواردی که شما از نگاه حرفه ای تون دیدید، اصلا به این شدت نیست. بنظر من هم یکم در طنز کار زیاده روی شده بود اما اصلا کار به شکل کمدی نزدیک نشده بود، و فقط یک طنز بزرگنمایانه شده بود. در مورد بازی بازیگرا هم اتفاقا بازی خانم تیرانداز رو عالی و شایان تقدیر دیدم. اون چیزی که شما ازش به عنوان جیغ و فریاد بی مورد نام بردید از دید من انر‍ژی قوی ای بود که ایشون برای اجراشون گذاشتن. بازی خانم راهنما هم البته شاید عالی نبود اما بد هم نبود. در مورد فضای تبلیغاتی کار باهاتون کاملا موافقم. تبلیغات کار به شکلی بود که میخواست عامه مردم رو با مانور روی "پر تماشاگر ترین نمایش سال گذشته" به تماشا بطلبه، اما خب این هم لزوما بد نیست. به هر حال تهیه کننده سرمایه گذاری کرده و دلش میخاد بیشترین بازده رو داشته باشه هرچند که این مورد باعث شده که خود عوامل کار هم (دقیقا به همین علت) با مشکلات زیادی در مورد دیر رسیدن خیلی از تماشاگران و برخوردهای بد و غیر فرهنگی از جانب اونها روبرو بشن. به هرحال نقد شما هم نشانگر نظر شماست و کاملا هم با دلایلی که ارائه دادید سعی بر این داشتید که غیر منصفانه نباشه. ازتون تشکر میکنم و امیدوارم باز هم در تیوال فعالیت بیشتری از شما ببینیم. اینجا هنوز همون خونه قدیمی شماست :)
۱۱ خرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جانمی،

آنقدر زیبایی که نزدیک است باران ببارد!

از: ریچارد براتیگان
ای کاش آدمی
وطنش را
همچون بنفشه ها
میشد با خود ببرد هرکجا که خواست....

از: شفیعی کدکنی
ممنون از شما و یادآوری به موقعتون.
و معذرت به خاطر این اشتباهی که نمیدونم چطوری رخ داد!!!
۰۳ بهمن ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کُند
همچون دشنه زنگاربسته،
فرصت
از بریدگیهای خون بارِ عصب میگذرد.


از: شاملو
سلام به دوستان تئاتر دوست دیوار نشین.
من رضا بهرامی هستم.آنچنان که میدایند.شاید هم ندانید.
راستی چه خوب میشود اگر برای این دیوار قسمتی هم به عنوان "پنجره" تعبیه کنیم تا هر کس دلش گرفت برود پنجره را باز کند و به اندازه یک نفس دلش باز شود.میشود آنجا را اختصاص بدهیم به کارهای آوانگارد یا کارهای بسیار خوبی که در عرصه هنر توی این مملکت اتفاق میافتد(اگر بیافتد).گاهی هم بد نیست خوشحال بشویم.
بقیه دیوار هم بماند برای دلخوریها و ناراحتی هایمان از نمایشهایی نظیر صدسال تنهایی و تراس وفیلمها و خلاصه 80 درصد تولیدات هنری فخیم مان!
الغرض
من رضا بهرامی هستم....این را گفته بودم ببخشید.
نمایشی را میخواهم آماده کنم برای جشنواره دانشجویی و خوشحال میشوم اگر آنرا با همکاری دیوار تئاتر شهر انجام دهم.هرچند ترجیح میدهم اگر قرار شد انجام بشودو بروشوری آماده شد فقط اسم گروه "دیوار"تویش باشد.عبارت تئاتر شهر کمی آزار دهنده است به نظرم.
این نمایش از روی یکی از متنهای خودم ساخته ... دیدن ادامه ›› خواهد شد. متنی با این عنوان" بیایید برقصیم،صدای ساز میاید".متنی که مال همین روزهاست!
به همین خاطر اولاتقاضا میکنم از همه دوستان علاقه مند که نمایشنامه را بخوانند و حتی اگر تمایلی به همکاری ندارند؛نظرشان را،نقدشان را،پیشنهادشان را بدهند.
دوما،دوستانی که تمایل به همکاری دارند،(بازیگری،طراحی وساخت دکور،موسیقی،ویرایش متن حتی و...)بعد از خواندن متن همانجا توی وبلاگ یا زیر همین پست آمادگی شان را اعلام کنند تا برای بقیه مسیر تصمیم بگیریم.
سوما از آقای "هسته راهبردی سایت"تقاضا میکنم راجع به عملی بودن این قضیه و امکان اجرا شدن آن ونحوه همکاری توضیحاتی را زیر همین پست بفرمایند.و ...همین.
نمایشنامه هم این زیر است:
http://2saatsardard.blogfa.com/post-134.aspx
رضا جان در اولین فرصت نمایشنامه رو میخونم...

هر کمکی از دستم بربیاد خوشحال میشم انجام بدم
کارهایی مثل : چای ریختن برای عوامل ، تی کشیدن صحنه و ....

۰۸ آذر ۱۳۹۰
ممنون از حرفهای خوب و درستت امیر گ_ی.موافقم با تو که آدمی که حرف میزنه مسئولیتش سنگین میشه.من هم سعی کردم حرف نزنم.اما اون دوتا نمایش واقعا دیگه به اینجام رسوند.با همه این قضایا حتی اگر حرفی هم نزده بودم این مسئولیت رو در خودم داشتم که اولا تمام تلاشم رو برای ارائه یک کار خوب بکنم وثانیا اون نمایش رو صادقانه برای مخاطب اجرا کنم.راجع به نمایشنامه.جاهایی رو باهات موافقم.نقص داره.طبیعیه.برا همین گفتم که ایراداشو بهم بگید.و ممنونم ازت.ولی یه جاهایی رو داری کاملا اشتباه میکنی راجع به احمد و رحیم و مرگش و...شاید هم اشتباه نباشه وبرداشتت این باشه.که باز این به نفع نمایشنامه منه که جای فکر وبرات گذاشته.اما جاهای دیگه رو باهات موافقم و امیدوارم توی اجرا اصلاح بشه.
مرسی نیکو.وتبریک!:)
۱۰ آذر ۱۳۹۰
نمایشنامتونو خوندم، خسته نباشید به عنوان یه مخاطب عام خواستم نظرمو بگم به نظر من داستان خیلی کلیه، نمی دونم میتونم منظورمو درست بگم یا نه یعنی به نظرم کل داستان مثل تیتر یه مقاله میمونه جزییات داستان خیلی کمه که این از جذابیت کار کم میکنه. مثلاً اینکه رحیم داستان فقط چون سواد دارد متفاوت است. متن برای جذابیت بیشتر به یک نوع اجرای غیر کلیشه ای و خلاقانه احتیاج داره. در ضمن متوجه نقش نیره داستان نشدم، به نظرم هم ارز نقش مادر رحیم نبود البته اگه مقصود این بوده که باشه. امیدوارم نظر غیر کارشناسانه من هم به دردتون بخوره، ممنون از اینکه نمایشنامه زیباتونو به اشتراک گذاشتین
۱۲ آذر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"سوگواری"*
تنهایی درشکه چی نیست.
اسب درشکه چی نیست.
حتی مرگ پسر درشکه چی هم نیست.
تنهایی،شبی است که درشکه چی،
مرگ تنها فرزندش را در اصطبل،
با اسب گرسنه اش در میان میگذارد.
_______________
*"سوگواری" عنوان یکی از داستانهای کوتاه چخوف است.که پیشنهاد میدهم هرکس تابحال نخوانده،بخواند!

از: من
با این متن من رو جذب این کتاب کردید
ممنون
۰۶ آذر ۱۳۹۰
ممنون رضا جان خیلی خوب بود
۰۶ آذر ۱۳۹۰
ممنون از شما،دوستان من.
۰۶ آذر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

ماکاندو شده است،

هر شهری که برای ابرهای آسمانش شعرگفته ام؛

بی آنکه سرهنگ بوئیندیانا باشم.

از: من
من نفهمیدم یعنی چی؟
۰۵ آذر ۱۳۹۰
رمانی فوق العاده... فوق العاده...
۰۵ آذر ۱۳۹۰
ممنون بچه ها.
ولی چیز جالبی که راجع به بغضی از نوشته های من اینجا اتفاق می افتد این است که بعضی از دوستان به کلی میگویند نفهمیده اند یا یک همچین چیزهایی و بعضی دیگر خیلی خوششان میاید.
مرسی بیتا جان بابت پی نوشت خوبت.نخواستم خودم راجع به شعر چیزی بنویسم.واین پی نوشت شما این را از روی دوش من برداشت!
۰۶ آذر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"فیلسوف"

سر صبحانه سیبیل نیچه از کله پاچه چرب شد

پدرم صورتش را شست

و من فیلسوف شدم.




از: من
آقای بهرامی عزیز
واقعاشرمنده ولی منظورشونفهمیدم بجون خودم :(
۲۷ آبان ۱۳۹۰
یک چیزی هم بنظرم باید راجع به "شعر ترجمه"بگویم:اینکه پس از سالهای دهه چهل و پنجاه وبا ترجمه شعرهای غربی.نوعی شعر توی ایران به وجود آمد که به لحاظ تشابهات و تاثیر پذیری اش از ترجمه شعرهای غربی به شعر ترجمه معروف شد.شبیه شعرهای عباس صفاری وخیلی های دیگر.که شعرهایشان را علی رغم گیرایی خاص ونقاط شاعرانه روشن،در هیچ دسته بندی خاصی نمیتوان قرار داد.
و خیلی حرفهای دیگر را هم میشود راجع به نهضت هنر برای هنر و فرمالیسم و ساختارگرایی و...گفت که به بحث کمک کند.اما از حوصله این موضوع خارج است.
درهرصورت ممنون از حساسیتتان دوستان.
۲۷ آبان ۱۳۹۰
جلال جان خودت حتما بهتر میدانی که اثر هرچه کوتاهتر باشد،اهمیت کلمات توی آن بیشتر میشود.مثلا مهم نیست توی یک رمان 500 صفحه ای 20،30 صفحه هم توصیفات زائد باشد.خیلی به چشم نمیاید.ولی توی یک داستان کوتاه.هر جمله ای اگر توی اثر کار نکند بیهوده است و باید حذف شود.این قضیه در شعر فوق العاده بحرانی تر است.من نبیاد از اثر دفاع کنم.خودش باید بتواند جواب بدهد.اما فقط به عنوان روشن تر کردن بحث تفاوت واژه"صبح" و "سرصبحانه"را میگویم.همه،همه جای دنیا به صبح میگویند صبح.به زبانهای مختلف.اما شما وقتی میخواهید با یک عبارت_مثلا صبحانه_هم مکان هم زمان و هم موقعیت جغرافیایی و حتی نوع فرهنگی که راوی به کار یبرد را بگویید،مجبورید توی کلمات دقت بیشتری کنید.:)
خیلی حرف زدم به نظرم.قانون زیاد حرف زدن که نداریم؟!:)
۲۷ آبان ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"آشپزباشی"

دارم یک ماکارونی خوشمزه می پزم
و
شعری توی ذهنم است که هنوز...

اُوه

داشت نمک یادم میرفت.

شعری که هنوز انگار پخش وپلاو...

باید موقع آشپزی حواسم به کارم باشد

مثلا همین روغن را

اگر یادم برود ... دیدن ادامه ››

یا کم بریزم

خودش را نمیگیرد غذا.

پرچرب درست میکنم همیشه

با کمی فلفل

که مزه ای ملس به آن بدهد

گوشت را ترجیح میدهم - اگر باشد - به سویا،

کنارش هم توی سفره

سبزی خوردن میگذارم و ماست.

تره و ریحان و

ترب.

بله تربچه کنار ماکارونی میچسبد

ماست هم پرچرب باید باشد

ومحلی.

و یک نوشابه ی خنک

محض حسن ختام.

وای،
شعرم داشت ته گرفت...

آه اگر کلمات توی شعر

حسابی جا افتاده باشند

و موقع گرسنگی هم شنیده شود آن شعر

- وقتی که آب از لب و لوچه آدم سرازیر شده باشد-

میچسبد

مثل گوشت به تن



از: رضا بهرامی
وای اقا رضا این چی بود نصف شبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من ضعف کردم:)
۲۶ آبان ۱۳۹۰
چه خوب..این بهترین واکنشیه که تاحالا به این شعر شده.!
ضغف کردن! :)
۲۶ آبان ۱۳۹۰
یاد فیلم ماهیها عاشق میشوند افتادم با اون صحنه های اشپزی رنگارنگش. با خانواده رفته بودیم . پسرم گشنه اش شده بود و پدرش در اومد ( در عین لذت بردن از فیلم) تا فیلم تموم شد و اومدم بیرون و شامی خوردیم.
۲۶ آبان ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تمام صبح داشتم روی آخرین نسخه یکی از شعرهایم کار می‌کردم و یک کاما از آن حذف کردم. بعدازظهر برگرداندمش سر جایش. / اسکار وایلدفرق

از: a man called old fashion
امشب میمیرم

مثل بقیه شبها.

وای بر کسی که مردن امشبش مثل دیشبش باشد.

از: رضا بهرامی
من تنها برای تو مرده ام
و میمیرم
نه دیگری
و نه دیگران
۲۰ آبان ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عدالت تنها شبهاست که اجرا میشود.
به شرطی که من هم خوابیده باشم.
زیر این پلکهای بسته از مادرزادیم.

از: رضا بهرامی
این ها فقط نظر من است!

"حقیقت اینه که تماشاچیا هم باید توی یه همچین سطحی از فهم و شعور باشن.منتها مشکل اینجاس که ما تئاتریا،انقدر مزخرف به خورد تماشاگر میدیم که تتمه شعور اون بینوا هم از دست میره.تربیت نگاه همون قدر مهمه که تربیت خلاقیت.شما اگه جلوی یه آدمی که تو زندگیش شربت نخورده،آب حوض بذاری و بگی این شربته از شما قبول میکنه.بعد هم حالش به هم میخوره و دیگه لب به هیچ شربتی نمیزنه.تو تئاتر هم قضیه همینه.هی مزخرف میبریم رو صحنه ومیگیم این تئاتره.بعد هم که سالنا خالی شد میگیم مردم فرهنگ تئاتر دیدنو ندارن.اما اگه کار قوی اجرا کنی،تماشاگر رو همراه خودت میکشی بالا.اون وقت دیگه اون تماشاگر آب حوضو به عنوان شربت ازت قبول نمیکنه.وبه نظر من فرهنگ یعنی همین:یعنی عامه مردم بتونن دوغ و دوشاب رو از هم تشخیص بدن."
تن شاعر/ژاک لو کوک
مردم ما فکر میکنن فرهنگ فقط یعنی خوش برخورد بودن.فقط آرووم بودن.فقط اتو کشیده و خوشبو تو جمعا رفتن.تئاتریای ما(در واقع تئاتر ببینای ما خ چیزای عجیب تر و به جای فرهنگ اشتباه میگیرن)یعنی اگه توی یه سالنی دوساعت مدام بازیگر بهشون فحش بده(مستقیم یا غیر مستفیم)و شعورشونو مسخره کنه.اونا بعداز تموم شدن نمایش بلند میشن و دوقیقه یک نفس براش کف میزنن.چون فکر میکنن نباید تو سالن تئاتر بی فرهنگ بازی درآورد.فکر میکنن اگه چیزی رو نمیفهمن مشکل از اوناس.احنمالا ... دیدن ادامه ›› متخصصا و تئاتریا اون تئاترو میفهمن.
نمیدونن که اصلا اون تئاترو همونا باید بفهمن و باهاش حال کنن واگه این اتفاق نیافته،هنرمند درواقع به اونا فحش داده.اگه قرار بود فقط متخصصا و تئاتریا بفهمن پس برای چی مردم عادی رو دعوت به دیدن نمایشا میکنن؟خوب برن بدن همون تئاتریا و متخصصا ببینن دیگه.
خیلی بده که ما توی سالنای تئاتر کسی رو هو نمیکنیم چون فکر میکنم بی فرهنگیه.خیلی بده که ما سر همه تئاترا تا آخر میشینیم و تحمل میکنیم.اگه اینطوری باشه پس اون به اصطلاح هنرمند از کجا بفهمه که کارش خوب بوده یا نه؟ملت از کار خوششون اومده یانه.اگه اینطوری باشه که دیگه برای طرف فرق نمیکنه که دوغ بیاره برا تماشاچیا یا دوشاب.چون پیش خودش میگه:ما که هرکاری جلو اینا بکنیم،فرقی نمیکنه که.پس چرا خودمونو زحمت بدیمو یه کار حسابی انجام بدیم.یه شرووری تحویلشون میدیم و راحت میکنیم خودمونو.اگرم یکی چیزی گفت میگیم شما نمایشو نفهمیدی.یا چارتا سوال فنی ازش میکنیم و چنتا حرف قلمبه سلمبه میزنیم تا طرف حساب کار دستش بیادو بره رد کارش.
ده آخه اگه من نمایشو نفهمم پس کی باید بفهمه؟تو که برا مریخی ها نمایش اجرا نمیکنی؟منم تو همین جامعه بودم و باهمین زبون حرف میزنم.شعورمم اندازه افلاطون اگه نیس اما انقدی میدونم که"دوتا نون بیشتر از یکیه"*.حالا گیرم که اسم گروتوفسکی و استانیس نمیدونم چی چی رو نشنیدم.....
بیایید هو کنیم.نه هر نمایشی را ونه هر تقصیری را.ولی اگر نمایشی استحقاق هو کردن را داشت جان مادرتان هو کنید.من یک تئاتریم که این حرف را میزنم.ومیدانم هو شدن بازیگر روی صحنه یعنی چه.اما جان مادرتان ادای فرهنگ درنیاورید.بخدا بی فرهنگی تمام است این.
آنوقت است که اگر نمایشی را تشویق کردید میچسبد به بازیگر.آنوقت است که فرق میکند یک کار با کار دیگر.آنوقت است که ماهم به عنوان تماشاچی باهم فرق میکنیم.به عنوان آدم باهم فرق میکنیم.وفرقهایمان را متوجه میشویم.میشناسیم.آنوقت است که احترام را میفهمیم،حریم را متوجه میشویم.فرهنگ را بلد.آنوقت میشود از توی این فرقها و برخورد سازنده آنها باهم امید پیشرفت و تولید را داشت.
. خیلی حرفهای دیگر...
اینها را به خاطر دو نمایشی که اخیرا دیده ام نوشتم.البته مستثنی نیستم خودم از این حرفهایی که زدم.چون منهم هو نکردم.کارهایی کردم.اما کافی نبود.
به اصطلاح نمایش:صدسال پیش از تنهایی ما
و"تراس"
البته بیشتر به خاطر صد سال تنهایی.خیلی خیلی بیشتر بخاطر صد سال تنهایی.
....و!
____________________________________________

*
"پسر کوچکم می‌پرسد: باید ریاضی بخوانم؟
دوست دارم به او گویم: به چه دردی می‌خورد؟
همین طوری هم می‌فهمی
دو تکه نان از یکی بیشتر است."
برتولت برشت
"خیلی بده که ما توی سالنای تئاتر کسی رو هو نمیکنیم چون فکر میکنم بی فرهنگیه.خیلی بده که ما سر همه تئاترا تا آخر میشینیم و تحمل میکنیم


همین دو خط از نوشتتون نشون داد که ....
۱۷ آبان ۱۳۹۰
آقای بهرامی اول فکر کردم مشخصا منظورتون نمایش صد سال پیش از...بود و به دنبال انتقادی از این کار تو صحبت های شما بودم. اما بعد متوجه شدم که یک پیشنهاد فرهنگی بود. با حرفاتون موافقم اما باز هم میگم با هو کردن موافق نیستم.
۱۷ آبان ۱۳۹۰
حالا حتما نباید هو کرد.وکسی هم هو نمیکند.میدانم.ما داریم به مرگ میگیریم که تب راضی شویم.
اما قضیه بلیطو این حرفها،خانم طباطبایی اصلا قانع کننده نیست.
به خاطر همون حرفهایی که راجع همراه شدن با جمع و مسخ شدن و از دست رفتن هویت زدم.ودیگه تکرار نمیکنم.
اما چیزی که به نظرم برای تئاتر ما احتیاجه وبرای هرتئاتری؛تماشاچی سخت گیر و معترضه.نه مخاطب راحت فریب و بی خیال.باید نسبت به اتفاقی که اولن روی صحنه میافته وبعد اتفاقایی که در کل گستره تئاتر ایران میافته حساس بود.همین.
۱۷ آبان ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نبینید.آقا این به اصطلاح نمایش را نروید پول بدهید.نبینید.
آدم برای فحشی که بهش میدهند که پول نمیدهد که...
من هنوز نمایش رو ندیدم رضا ... بگو ببینم از چیش نالانی؟؟؟
۱۶ آبان ۱۳۹۰
"...البته خب آقای بهرامی رزومه ی شما نشون میده که از تئاتر خیلی خیلی خیلی بیشتر از من میدونین.."
خودتان هم میدانید خانم فلاح شایان که اینطور نیست.
تئاتر ریاضی و فیزیک نیست که بگوییم هرکس که مدرکش را دارد یا رزومه ی پروپیمان تری دارد،بیشتر میفهمد.(البته نقش تجربه را نفی نمیکنم).
تئاتر از "دیدن" میاید.دیدن یک "بازی" روی صحنه.و هرکسی میتواند با دیدن یک بازی خوب روی صحنه حال کند.یا حتی روی صحنه یک بازی خوب ارائه کند.و این فقط به رزومه و این حرفها...نیست.
:)
۱۸ آبان ۱۳۹۰
خانم شایان عزیز حق با شماست.
اما بعضی کلیشه ها را نمیشود کاری کرد.اصلا نباید کاری کرد.
ریاضی و فیزیک زیر سوال نمیروند.فقطبهترین و دم دست ترین نمونه ها برای مثالهای این چنینی اند.
درضمن من کارشناسی شیمی هم دارم.و فوق العاده به درسهای کوانتوم و طیف سنجی(جایی که ریاضی،قیزیک وشیمی به هم پیوند میخورند)علاقه مند بودم و هستم.
محض اطلاع فقط و همدردی:)
۲۰ آبان ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آیا آنها که میدانند با آنها که نمیدانند برابرند؟

از: خدا...یا نمیدونم یکی که به اسم مستعار مینوشته!
این جمله یکی از آیات قران هست ...

و در ضمن به قوانین هم توجه بفرمایید : هر روز ، هرفرد،یک یادگاری
۱۵ آبان ۱۳۹۰
ببخشبد من قوانینو نمیدونم.یعنی کامل نخوندم.میخونم ورعایت میکنم.البته میشه اینطوریم بهش نگا کرد که من مثلا ده روز چیزی نمیذارم و ممکنه یه روز سه تا نوشته بذارم.
۱۵ آبان ۱۳۹۰
درود بر شما جناب بهرامی

فکر میکنم در هر صورتی باید به قوانین احترام گذاشت ...

کسانی اینجا هستند که ماهی یک بار مینویسند !

سپاس از توجهتون
۱۵ آبان ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


پاکت سیگارم خالی است میدانی....

انگار که واجبی کشیده باشند؛

خیابان خلوت است.

صدای روشن و خاموش شدن چراغ خطر

تنها پهلوان پنبه این شهر

برای گلاویز شدن باسکوت شب است.

و یک معتاد

-که هفت هشت روزی هست ... دیدن ادامه ›› قاچاقی زنده است-

توی جوی خِس خِس میکند.

من،

روی خط عابر پیاده ایستاده ام.

وبه شدّت میدانم

تا خانه

به اندازه دو پاکت سیگار

راه باقی است.

پاکت سیگارم...

میدانی

....?

از: کی میخواستی باشه؟
ای سیگار لعنتی....

ول کن نیست با وفا
۱۵ آبان ۱۳۹۰
خیلی فضای جالبی بود من کلی چیز از شعر شما یاد گرفتم.ممنون
۱۵ آبان ۱۳۹۰
مرسی شیرین و عباس.لطف دارین!
۱۷ آبان ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گنجشک همسایه کرمی از باغ ما گرفت،
من با سنگ سر ممد آقا را شکستم.


از: خودم
مانیا رستمی، حسام خالقی و امیر اسعدی این را خواندند
محمّد مهدی ندّاف این را دوست دارد
چه با حال:)))
۱۴ آبان ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گنجشک همسایه کرمی از باغ ما گرفت،
من با سنگ سر ممد آقا را شکستم.


از: خودم
مردی شدید سیگار میکشید
در کوچه ای جدید سیگار میکشید
"لیلا عروس شد لیلا عروس شد"
این را که میشنید سیگار میکشید.

از: ناشناس
بی نظیر بود انتخابتون
۲۷ مهر ۱۳۹۰
لعنت به هرچی سیگار..


زیبا بود..

ممنون..
۲۷ مهر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید