به مناسبت زادروز خجسته استاد بیضایی
"آقای ناشناس! بانوی محترم!
بعد از سلام گرم، و با عرض احترام،
لابد شنیده اید_ وبر ذات آن جناب مخفی نمانده است _
که خورشید مهربان،
چندی است خر شده!
آن هم به این دلیل،
که تنگی قافیه،
هر روز بی دلیل_ و هر لحظه بیشتر _
هی تنگ می شود!
و این نکته گفتنی است،
که تا چند وقت پیش،
تنگی
... دیدن ادامه ››
قافیه، چندان نبود تنگ.
لیکن جنابتان_ با عرض معذرت_
در خواب بوده اید،
و رفت آنچه رفت!
و شد هر آنچه شد!
آقای موش کور_ که همسایه ی شماست_
در روزنامه خواند
که خورشید روشن است.
و گفت زیر لب نفرین به روشنی!
انکار میکنم این حرف یاوه را!
تقصیر عینک است!
اغلاط چاپی است!
کلاً مزخرف است!
از این چه فایده، که نابینی مرا
فاش میکند_ بر همه ی جهان!
آنک نگاه کرد (این سوی روزنی، و آن سوی پنجره)
برخاست و با روزنامه اش،
بست محکم تنها امید را!
خورشید تیره شد:
افسوس_ من سالها تافتم_
بر این کویر خشک!
بر موشهای کور،
که چشم دیدن هرگز نداشتند!
آقای موش کور فریاد میزند:
ممنوع میکنم! ممنوع میکنم!
آفتاب را که بتابد
بر چرک های من!
او فریاد می کند،
و روزنه ها بسته می شود،
یک یک، با روز نامه ها!
اینک از قرص آفتاب چیزی نمانده است
(جز قرص های خواب)
اما بعید نیست،
_ و در طالع شماست _
و از ناصیه ی شما این می زند تتق،
که روزی( کدام روز؟)
بیدار میشوید
در ظلمتی که هست،
و هی قرض می کنید
آفتاب را_ از سرزمین ابر،
از پایتخت باد!
آقای محترم، اوضاع مضحکی است،
که چندان غریب نیست.
این عادت شماست
که عادت کنید زود
به این بود یا نبود!
زیرا مسلم است( البته بر شما )
که عمری دراز نیست،
این نیز بگذرد!
و البته بهتر است
که در خواب بگذرد!"
از: (بهرام بیضایی، دنیای مطبوعاتی آقای اسراری) با آرزوی سلامتی و عمر طولانی برای این استاد گرانقدر