عصریخبندان، شاید تحت تاثیر شدید از کارگردان بزرگ هالیوود، تارانتینو، ساخته شده. یک نگاه گذرا به ویژگی های فیلم های به اصطلاح تارانتینویی بیندازیم: روایت غیر خطی، تصویر برداری از نماهای خاص خصوصا از بالا، وجود طنز در یک داستان جدی، موسیقی اقتباسی و در نهایت قصه گویی افراطی، مبتنی بر پیرنگ و اتفاقات کاملا داستانی.
عصریخبندان تقریبا همه ی این ویژگی ها را داشت و تقریبا هیچکدام را نداشت.
روایت غیرخطی، جابجا کردن زمان وقایع در نگاه اول اتفاق جذابی است ولی این کار باید دلیل موجهی داشته باشد. در معروف ترین فیلمی که از این حربه استفاده کرده یعنی داستان عامه پسند (همان پالپ فیکشن خودمان) ترتیب نمایش وقایع کاملا برنامه ریزی شده است و دلیل دارد. ابتدا سرانجام شخصیت ها را می بینیم سپس صحنه ی اصلی فیلم را مشاهده میکنیم، وقتی که میدانیم قرار است برای هر شخصیت چه اتفاقی بیقتد. در عصر یخبندان، اما، زمان ها جابجا شده اند فقط و فقط برای جذاب کردن فیلم، برای اینکه تماشاگر در نگاه اول حیرت زده شود و در نهایت با یک ضربه ی نهایی همه چیز را بفهمد و تکه های پازل را کنار هم بگذارد. ضربه ای که هرگز رخ نمی دهد.
یک سوال: مثلا اگر به جای سکانس اول، سکانسی که در آن بهرام رادان جنازه را به خانه اش می برد می دیدیم، چه تفاوتی در فیلم حاصل میشد؟ پاسخ: هیچ!!! بگذریم از اینکه در اواسط فیلم وقتی متوجه می شویم آن شخصیت ها اصلا پلیس امنیت نبودند تقریبا تمام اتفاقات بعد لو می رود، ماجرای اخاذی با موبایل مقتول هم که شاید میتوانست باعث ایجاد تعلیق در فیلم شود از اول لو رفته بود، بنابراین اصلا جایی برای ضربه ی نهایی در پایان فیلم وجود نداشت .... این شد که نویسنده
... دیدن ادامه ››
مجبور شد یکی از بدترین پایان های ممکن را بنویسد: از دست دادن حافظه و به دنبال آن نجات یافتن معجزه آسای شخصی که اتفاقا هیچ دلیلی برای نجات پیدا کردن نداشت و حتی هنوز هم با اینکه میدانست مقصر اصلی اوست، به شیشه کشیدنش ادامه میداد ..... در کنار آن انتقام از شخصیت سیاه فیلم (بهرام رادان) در صحنه ای که استثناعا خوب درآمده بود، خصوصا لحظه ی برخورد سرش با فرمان ماشین و صدای بوق و موسیقی ای که به جا انتخاب شده بود، هرچند همین تک صحنه ی خوب هم با ادامه دادن بیخودی و بیرون آمدن از ماشین و نمایش بارش هدر رفت!!! در کل پایان فیلم برای دهه ی 70 میلادی هم پایانی کلیشه ای بود.
تلاش نویسنده در اضافه کردن وجه طنز به فیلم هم بی حاصل بود. جملات طنز فقط به دیالوگ های دیگر وصله پینه شده بودند و نگذریم از این مساله که تکرار یک سری واژه های به نسبت زشت، هرچند در گفت و گوهای روزمره رواج داشته باشند، اما به خودمانی شدن فیلم کمک نمی کنند و بیشتر بیننده را پس میزند تا جذب کند زیرا هنوز فرهنگ ایرانی پذیرای شنیدن این واژه ها در یک فیلم سینمایی نیست (البته این نظر شخصی من است، شاید در عمل چیز دیگری اتفاق بیفتد)
در مقابل اما، نقطه ی قوت فیلم شاید بازی خوب بازیگران بود. فرهاد اصلانی و مهتاب کرامتی بسیار خوب بازی کردند. ژاله صامتی هم در همان حضور کوتاهش تاثیر خود را گذاشت.
قاب بندی ها و نماهای دوربین هم قابل قبول بود. بجز صحنه ای که مهتاب زنگ خانه را می زند، تمام صحنه هایی که دوبار در فیلم نشان داده شدند را هربار از زاویه های مختلف دیدیم و این خودش موفقیت بزرگی است. صحنه ای که دوربین از بالا و به صورت عمودی عسل را در حال گریه نشان میداد، هرچند بازهم تلاشی برای شباهت یافتن به فیلم های تارانتینو بود (مثلا سکانس آخر بیل را بکش)، اما به جا استفاده شده بود.
شاید اگر فیلم بهتر تمام می شد، خیلی چیزها فرق می کرد ....