"اعترافات ذهن خطرناک من" رو دیروز دیدم، یعنی بهتره بگم شنیدم، چون بیشتر یه رمان بود تا یه فیلم. یعنی اگه پشت به پرده می نشستم هم چیزیو از دست نمی دادم. شخصیت (؟) ناصر یا همون فرهاد فقط یه سری داستان ها رو تعریف کرد بدون حتی کوچکترین جلوه ی بصری. تمام حس های شخصیت ها (؟) فقط توصیف میشد. من میترسم، من چیزی یادم نمیاد، این بو برام آشناس، این بو برام آشنا نیست!! حتی لحظه ای که نور چشماشو زد، دم دستی ترین بازی ممکن رو تو فیلم ندیدم، اینکه دستاشو بیاره جلوی چشمش مثلا!!! بازهم مثل رمان فقط شنیدیم: "نور چشم هامو میزد" بعضی ها میگن بازیِ بازیگران عالی بود، ولی من میگم اصلا کسی تو این فیلم "بازی" نکرد!!! سیامک صفری صرفا یه تیپ خاص واسه حرف زدن و راه رفتنش اجرا کرد. بازی کردن یعنی با حرکات خودت به تماشاگر حستو نشون بدی، ولی تو این فیلم، حس ها داشت برای ما گفته میشد فقط! منظورم این نیست که صفری بازیگر خوبی نیست، منظورم اینه که اصلا جایی برای بازی تو این فیلم نبود.
میرسیم به قصه ی فیلم: اصلا قصه ای اتفاق نمیفتاد!!! یه سری اطلاعات بازهم فقط از طریق صحبت کردن به بیننده داده می شد: این جا خونه ی توئه، لوله ترکید خونه آتیش گرفت، من زنتم، من زنت نیستم، این پسره یکیو تو بچگی کشته ..... آخر فیلم هم می فهمیم که اون دختر و پسر دارن از اینکه ناصر چیزی یادش نمیاد سوءاستفاده میکنن و ازش دزدی میکنن. اصلا ناصر چرا چیزی یادش نمیاد؟! اصلا چرا نقش بازی کردن دختر و پسره برای ناصر مدام عوض میشه؟! یه بار میگه من زنتم، یه بار میگه من برات کار میکنم و زنت نیستم. پاسخ: نویسنده میخواسته فیلمو هنری کنه!!! مصداق دیگش، قاب بندی های عجیب و غریب فیلمه که شاید قشنگ باشه (که نیست) ولی هیچی به فیلم و متعاقبا به بیننده اضافه نمیکنه.
و در پاسخ به دوستانی که احتمالا خواهند گفت این فیلم سورئال بود و این ها به خاطر سورئال بودنشه باید عرض کنم، اصلی ترین ویژگی هنر سورئالیسم، استفاده ی زیاد از تصویر و استفاده ی کم از توضیحه. مثال معروفش کتاب شازده کوچولو، تازه با اینکه یه داستانه ولی بیشتر بر پایه ی نقاشی هاش استواره و ترجیح
... دیدن ادامه ››
میده توضیح اضافی نده و خواننده رو به تصویر ارجاع میده. در مقابل این اثر که یک اثر نمایشیه و ما باید بیشتر و بیشتر انتظار جلوه های بصری داشته باشیم، تو سالن سینما فقط و فقط داریم گوش میدیم ....