«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
بامداد امروز
که شرق و غرب تهران دریده خو شده بود
یعنی
جانِ من، درکجا بودی؟ هراس بر جانِ تو و جانانِ تو اُفتد؛ بِدان من مُرده ام!
هیچ کس هیچ کس است
اما
تو همه کسی!
تو همه کسِ هیچ کسی!
...
دنیا نیرزد یکدم ، گر دَمِ تو پاک نگرداندش!
یار شکر ریز من ، شهد بپاش و بچرخ!
یاد بیاور چرا؟
دستنویست، چه شد؟
چاپ کُنَش عشق من! ای عَشَقِ جان من!
دل نگرانِ توام! آن اثرت را گُذار
قبلِ غروبِ تنم ، پیشتر از رفتنم! باد به غبغب کنم، که عاشق و هیچ کسِ این زنم!
زیبای دلفریب!
لبانت همیشه خندان باد!
چقدر دلتنگ چشمانت بودم...میدانستی؟!
سبز به رنگ صورتت چه می آید ؛ عجب می آید سبزِ یشم!
صورتت خورشید را می ماند!
تو خورشید حیاتی ، فقط بتاب!
همیشه بتاب!
آه ، به چشمانت می نگرم ...
چشمانت پناهگاهیست در انبوهِ جنگلِ سبز!
اصلا این تصویر، تفسیر اسم توست!
لبانت همیشه خندان باد!
زیبای دلفریب!
دنیا بدون نوشته های تو
توهم است ،
وهم است!
دیر زمانیست در انتظار خواندن داستانی کوتاه بلکه حتی بلند از تو موهایم کم شده
سفید هم شده کم!
توکه نمی دانی چه تپشی داشت آن روزی که پرتقال خونی چیدم... ای خدا! چندبار؟ چندبار خواندم؟!
و آن روزی که
دیدم می شود گاهی انار را در مشقی سیاه، دید و چیدو خواند!
لطفا
لطفا بنویس یا اگر نوشته ای، بر دیواری بیاویز بلکه وهم آلودترین این روزهای تلخ دنیا را بشود زندگی خواند!
خخخخخخخخ!
نه آن خخخخخخخخ
این خخخخخخخخ، لحظه خفه شدن است؛آنی که در خیال غرق شده ام....
نجاتم نداد بلکه غلیظ تر کرد و فرو رفتم...
من ته خیال را دیده ام
دری بود با نقش تو
باز کنم، نقشت محو می شود...
اکنون ته خیال رو به دری با نقش تو نشسته ام،
باز کنم می روی ، باز نکنم خفه می شوم...خخخخخخخخ!
می خواهم
دیریست که می خواهم
برایم ترانه ای بسرای!
می خواهم بخوانم
می خوانمش...
از قلب ترانه ات
با تپش حنجره ام
مولودی خواهیم داشت....
نامش را تو بگذار...
اذان اولش با من...
پس لال کلامی یعنی این ، اینکه نه بخوانی نه بنویسی ، نوعی مردگی بر شریان مغز تا نوک شست و اشاره، سایه کرده! پس مردگی یعنی لا کلام....
مانند کسی که از اعتصاب غذا رنجور است، گرسنه و نحیف درد می کشد...اما نمی تواند لقمه بردارد ... آن قدر اعتصاب کرده که از خوردن ابا دارد...
حال این روز های من است ، حصر کلمات در سینه ام انفجاری را رقم خواهد زد ، می دانم....اما هرچه از دل می نویسم با Del پاک می شود ...ابا دارد...
ابا دارم....
شب که می شود
فریاد ، کر می کند مرا
نه! این نه صدای بلندی است،
سکوت ، همه نمایان کند نجوایم را
شب که می شود ،کر می شوم
نزدیک شو
دور که هستی نجوای گم روز، فریاد بلند شب است، هرشب!
حال دیگر رخ نهان می کنی!
سر دلبران مشق می کنی هنوز!
وقتی قاب را پشت به رو می کنی،
شاید به دین مستان ، دعوت به دیدار باشد!
شاید مست به دیدارت بیایم!
شاید پشت قاب نوشته باشی ، برو به ...
شاید هم پشت قاب، لبخند چشمهایت را ،دوباره ببینم...
چه بخوانم....چه ببینم ، زنده نیستم که آزرده شوی...
سوخته ام
به خاکسترم ، هیچ کس فاتحه می خواند هر روز!
۹ چه می شد اگه ردامون به رنگ یار بود؟!
۸ شاید، من و تو با هم ، می شد همه کس!
۷ شایدم نه!
۶ می دانم
۵ هیچ کس تنها نیست ، بجز هیچ کس!
۴ حالا اما،
۳ سالها از تب دار ترین آذرم گذشته،
۲ چیزیم نیست ، گذشته خواری می کنم...وقتی هنوز هیچ کس نبود...
۱ چیزیم نیست...
مبارک است زاده شهریور! زادروزت، این بار پیشتر گفتم!
گم شده ات پیدا شد! در قابی نهان، دیدمتان!
آن هم مبارک است! مبارک است!
می دانستم، گفته بودم...جام بعدی حذفیست...
گل طلایی به سر ، بنشاندت ،
نوازشت کند، محبتت کند،
دوستت باشد و دوستت بدارد،
هم صحبتت باشد ، پای رمان هایت بنشیند و بخواندت...آی بخواندت...
راستی هر وقت توانستی ، بدهیت را پرداخت کن!
تو به من ، نه نه! به دنیا ، دست کم، یک رمان بدهکاری ...آی بخوانمش...
پروانه را سوخته دیدم!
شمعی که روشن نبود، هزار سال،
بال هایش را سوخت!
انگار خیالِ شعله شمع ، واقعاً می سوزاند!
بی خیالِ شمع،
انگار خیالِ شعله ، واقعا می سوزاند!
بی خیالِ شعله،
خیال می سوزاند!
بی خیال،
می سوزاند!