«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
به تمامی عوامل خسته نباشید میگم اما در مجموع کار رو دارای چفت و بست مناسبی ندیدم...بخصوص پایان کار که یه سرهم بندی عجولانه و مدل هندوو...وانه ای بود..
فکر میکنم در این تیاتر ، جدا ساختن بازیگران از هم و اینکه هر کدام از بازیگران به تنهایی راوی داستان خود بودند این کار را از امکان طلایی، رویارویی ، مراوده ،کلام و بیان و برقراری روابط احساسی بین بازیگران چون خشم و نفرت و عشق بی بهره نموده است...به هیچ عنوان زحمات بازیگران را نفی نمی کنم که در جای خود داستان و سرگذشت خود را به هنرمندانه ترین گونه ای بیان کردند...اما به نظر نگارنده در برخورد های نقش ها با یکدیگر طوفانهای دراماتیک زیبایی خلق می شوند..در نهایت به همه دست اندرکاران و کارگردان این اثر که بی شک از محبوب ترین چهره های تیاتر امروز ایران است خسته نباشید می گویم
محبوب من...بگو... به کجا می کشانیم
با این نگه.... که طعم جام قدح می چشانیم
من کوچکم..حریف چشمهای زلال تو نیستم
باش و ببین «به خاک سیه می نشانیم»
این پنجره که به ساحت خوبان گشوده اید...راهیست پر جلال که در جان گشوده اید
این جلوه های نیک ز بازی روزگار...در کار کرده صبر و قرارم ربوده اید
نگاه تو این روزها چقدر شکاک شده! سالها پیش در خیابانهای خلوت این شهر چه دوستانه تر از کنارم می گذشتی آن سالها ساده تر به نا آشنایی چون من، لبخند میزدی...و امروز که از تو ساعت باران را یا نشانی کوچه کودکیمان را می پرسم با نگاهی شکبار یامی گریزی یا به باد نفرینم می گیری....دلم می سوزد برای درختانی که سالهاست در کوچه های نفرین شده این شهر خاکستری لبخند تو را به خود ندیده اند...گرمای دستانت کجاست پسر آدم ، نگاه مهربانت را می جویم،دختر حوا ....بی آنکه بی اندیشی در این میان از تو چیزی به یغما میرود که صاحب آن هستی و به من چیزی اضافه می شود که لایق آن نیستم
لالای ترانه ای دور در گوشم می پیچد
به گمانم زمزمه خاطره های شیرینی ست که از تو می گویند
ترانه، نشانه ی خوبیست
شاید اینبار دنیا به کام من چرخید
برایم بسیار دعا کن
خدا و من میدانیم دعای تو گیراست
روزی که تو را دیدم
آسیمه سرم کردی
در زمره ی مردان
عاشق......... نگهم کردی
سوزاند نگاهت دل
آشفته شدم ، بی دل
آنگونه دقایق را
من تاب نیاوردم
رستم همه بنیانها
عاصی شدم و تنها
... دیدن ادامه ››
حالا که گذشت است آن............. ایام وجدا ماندم
صد جلوه ی سوزانم
صد خانه ی ویرانم
تا باز مرا خوانی.......
میمیرم و............ می مانم
باران هم سر ناسازگاری داشت
عطر خاطره ها که هیچ
رد پای محبوب را هم شست و برد
من چراغ راه می خواهم بیا
در رهم ، همراه می خواهم بیا
ای که رویت رنگ صدها خاطره
من طلوع ماه می خواهم بیا
من آن هجرم که پایانی ندارم
همان دردم که درمانی ندارم
به جان آشفته ی دنیای عشقم
ولی دستی به دامانی ندارم
در اعتراض کسی که دو روزه مهمانیست
ببین که چشمهای دل من چگونه بارانیست
به هر تپش که بیادش گذشت معتادم
نمی کشی که بدانی چه مرگ ارزانیست
تو نابترین شعر شاعرانه های منی
تو نغزترین نثر عاشقانه های منی
تو ترجمان رسیدن به قله های وصال
نتیجه ی تمامی اندیشه های منی
بعد از این هرچه شعر ناب می بینی
جمع کن که روزی به خواب می بینی
یـار دلـدار نشـسـته بـه بـر
و تو یک کوه التهاب می بینی
راز دل از زبان غزل برخوان
و ببین خنده های ناب می بینی
ما هم به درد شما مبتلا شدیم
در دست اهل سفاهت فنا شدیم
دیگر نه صبر نشستن نه تاب جنگ
همچون غریق در شب توفان رها شدیم
یاری که تاب پریدن به بال داشت
از این قفس پرید و به عزلت فنا شدیم
آن وعده ها که وارثان زمینید ،گل نکرد
خرمن گذشت و در صف دژخیم جا شدیم
بر این قصص که شهد فشانند دل مبند
ما سالهاست خام این طنزها شدیم