میخوام نظرم رو کامل و صادقانه بگم؛ که شاید برای دیگران قابل استفاده باشه. اما میدونم زیاد خوشایند نیست چون برای من و همراهانم اصلاً تجربهی خوشایندی در زمینهی تئاتر نبود. پس اول از خوبیهاش شروع میکنم که زهرش رو بگیرم:
باید بگم اجرای نقش بسیار عالی انجام شد و خانم حسینی به راحتی و زیبایی میمیکها و زبان بدن را در کنار صدایشان و لحنشان تغییر میدادند. این بار دومی بود که روی صحنه اشک واقعی میدیدم. اما نقش، به خودی خود، نقشِ شاهکاری نبود (کاراکتر منظورم نیست) ایفای این نقش به خوبی از پس ایشان برآمد؛ صحیح! اما این نقشی بود که بارها و بارها و بارها دیده شده، بهش فکر شده و حتی توسط بازیگر تا حدودی زندگی شده! ایفای نقش در عین خوب بودن هیچ مرز و محدودیتی را نمیشکست. (یاد نقشآفرینی مشاهده شدهی چند وقت پیش میافتم، که در تضاد شدید با این اجرا، پسر جوانی چنان نقش پیرزنی فلج را بازی میکرد، که من به گریه افتادم!!! این یعنی شکست مرز جنسیتی و سنی توسط بازیگر! یعنی القای نقش و پیام در یک آن! آیا شما چنین کاری کردید؟ خیر! آیا تقصیر بازیگر بود؟ گمان نمیکنم!) پس منتظر مینشینم تا روزی نقش دیگری از ایشان ببینم و بعد برایشان دست مرتبی بزنم؛ اما تا آن روز اقرار میکنم تلاش در اجرا هویدا بود و شکست در نقش نیز!
نکتهی دوم: بلیط اقتصادی خوب است. باعث میشود سه نفر که تا حالا تئاتر ندیدهاند به زور به تماشا بیایند. اما! اما همیشه درست است که میگویند هر چقدر پول بدهی همانقدر آش میخوری! دو نفر از آن سه نفر اذعان داشتند به شیوهی وحشتناکی احساس میکنند از تئاتر ایران زده شدهاند و تئاتر دقیقاً همان چیزیست که ازش فراری بودند: کسالت و تکرار هزاربارهی حرفهای همیشگی! آن هم به روشی خشک و خالی و به دور از تصور و مصنوعی! :/ حیف که دیگر دیر شده بود برای برگرداندن رایشان و خب شاید برای خیلیها مهم نباشد؛ اما اگر دغدغهی هنر دارید و اصلاح، باید بگویم قبل از اقتصادی کردن بلیط به کیفیت تا حدود نسبی
... دیدن ادامه ››
بپردازید!
از این جا به بعد مجبورم نقد تند و تیز و کوبندهای ارائه کنم که با گواه به اثباتش میپردازم تا خصومت شخصی تلقی نشود:
اجرا هیچ ساختار ثابتی نداشت. پس از سالها درس خواندن در زمینهی ادبیات انگلیسی و تعلیم و تربیت آموختهام که جدا از نظر شخصی برای نقد حرفهای از چهارچوبهای جهانی استفاده کنم که هرج و مرج نباشد. این تئاترِ تکپرسوناژ از یک نمایشخوانی یا حتی روخوانی کتاب کمتر دراما داشت! روایت به جای نمایش غوغا میکرد! چیزی نشان داده نمیشد بلکه مثل کتاب صوتی بیان میشد! (گریه و استفاده از کش هم همان تأثیر صدا را داشت و بس!) نه آغازی نه پایانی نه اوجی نه فرودی نه حتی شکستن اوج و آغاز و پایان و فرودی! یعنی صرفاً Chaotic.... تئاتر تکپرسوناژ دیدهام اما همیشه یا به لطف بازیگریِ فوقالعاده (مثل آقای پیروزفر که در یک آن از زنی جوان به پیرمردی هافهافو تبدیل میشد و با خودش حتی تصویری که در ذهن باقی میگذاشت را تغییر میداد) این دراما در ذهن شکل گرفته است و یا به قدرت حمایتشدن توسط متن! شما هیچیک را نداشتید! بازی بد نبود اما نقش صاف بود و متن بیهوده.....
متنِ بیهوده یعنی: گفتن همان حرفهایی که هر روز در روزنامه میخوانید، در تلوزیون میبینید، در خانه و خیابان میشنوید! یعنی حرف تکراری و کلمات تکراری و "روش انتقال" تکراری! ببینید همین 7 روز پیش نمایشی دیدم که به بیان حرف تکراری 7 سال دفاع مقدس میپرداخت! همان داستان همیشگی هم بود، که از کرخه تا اخراجیها استفادهاش کردهاند! اما روش بازگوییِ حرف جدید بود! یعنی در فلسفهی پسامدرنیته به زیبایی جا میگرفت! سمبلیک، با ساختار نامتقارن، تجمیع اضدادها و غیره... مضمون تکراری بود اما شیوهی بیان و انتقال جدید بود! برای شما آخر چه چیز جدیدی داشت؟ حتی همان بیبستی و بیثباتی حرفهای سبزیخورد کنی در متن چنان در ذوق میزد که فکر ترک سالن به سرم زد! گرچه همچین جسارتی رو هرگز نمیکنم! اما شما دارید اعتراض میکنید به اوبژهسازی زن، در حالی که خودتان هویت زن را به دماغی که دیگر نیست نسبت میدهید؟ حالا که دماغ نیست دیگر هویت دختر هم نیست؟ حالا که لاغر است فکر نمیکند؟ خودتان میگویید چاقی را قضاوت نکنیم! اما لاغری را قضاوت میکنید! خودتان میگویید زشتی و زیبایی نسبیست اما باز میگویید این نسبیت را شما تعیین میکنید! میگویید مغزتان را آزاد کنید اما بعد بدهیدش دست ما! فرق شما با همان کسی که دارید میکوبیدش چیست؟ مخاطب را به سالن کشیدید تا بگویید بتشکنی کنند که تبرپرست شوند؟!؟تبری که بت شماست!؟! میخواستید بگویید تجاوز و بردهداری هنوز هم هست؟ مگر کسی مانده که از این بخش که شما گفتید خبر نداشته باشد؟ بخشی که مردم خبر ندارند و در دامش میافتند آنیست که این روزها شکل خشونت خانگی میگیرد! زنی که در سن 40 سالگی به همسری که عاشقانه دوستش داشته حق میدهد که اگر فتیشهای جنسیاش را برآورده نکند به سراغ دختران جوان برود و این گونه تن میدهد به هر بردگی و اسارتی!!!دوست دخترِ برادرش میشود تا آبرویشان نرود و نگویند امل هستند!! تجربههای خدمت عامالمنفعهام در انجمن حماایت از حقوق کودکان و "صدای یارا" به من یاد داد اینهایی که شما نشان دادید سالهاست عادی شدهاند! یک سر به این جاها بزنید تا خودتان را آپدیت کنید! اگر البته قصد اصلاح دارید! مثل این است که شما به درمان مرضی به پا خواستهاید که سالهاست مداوا شده یا حداقل درمانش کشف شده!!!!............ "قانون هشتم: هیچ کس نمیتونه چیزی رو ازت بگیره اگه خودت بهشون ندی!" بعله بعله ! رواج "انکار" به عنوان یک سیستم دفاعیِ بسیار کارآمد! ببخشید یادم نبود انبوهسازی و سرکوب همیشه بهتر از راهکارهای سالم از نظر روانیه!!! اینها ضعف شماست در انتقال پیام اشتباه و نه انتقال اشتباه پیام!
در پایان باید بگم وقتی ده یا دوازده سالم بود سروش کودکان و همشهری نوجوانان را به زور کنار گذاشتم و بخش تپش جامجم را در دست گرفتم. چرا؟ بخشی از آموزش سیستماتیکم بود، برای هشیار کردن نسل نوجوان! داستانهای خانوادهی سبز و اینها که دیگر خوراک بودند. همگی اینطوری شروع میشد: فقط شونزده سالم بود که...نمیخواستم اما... بس نیست؟ این تکرار همان حرفهای بیسر و ته؟ بعله مشکل هنوز پابرجاست پس هنوز باید برای حل کردنش اقدام بشه. اما راهحلی که شما در نظر گرفتین سالهاست و سالهاست ثابت شده بیفایدهست!!! چرا اصرار دارین به ادامهش؟ یکی از همراهانم گفت شاید حرفی بوده برای گفتن اما ما متوجه نشدیم! و من گفتم احتمالش هست! تو بگو! چی بود؟ گفت شاید خواستهاند با روش مدرنیته بگویند "حرفهای ما برای مخاطب محصور در افکار خودش نیست." گفتم از تی.اس.الیوت نقل قول میکنی اما محتوا را به کدام ناکجاآباد نسبت میدهی؟!!! این artistic license رو آیا کسب کردهاید (برای خوانندهی معمولی این پیغام میگویم: اجازهی هنری، یعنی یک هنرمند ابتدا در تمام سبکهای ثابت شده به حد استادی برسد و سپس هر جوری که خواست به بان بپردازد. پیکاسو قبل از کوبیسم اول تمام نقاشی را دوره کرد و بعد به پایهگذاری سبک خودش پرداخت) آیا شما تونستهاید الف و ب تئاتر را رعایت کنید که حالا ستونی جدید بسازید؟ شما با خودتان ضدیت داشتید.
شاید روزی اگر فرزندی 10 ساله داشته باشم و بخواهم نشانش بدهم که تئاتر را باید بیاموزد و بخواهم همزمان برای اولین بار بهش یاد بدهم که خشونتهای این دنیا چیست او را به این نمایش بیاورم (البته با این رشد فساد احتمالا باید دختر 5 سالهام را بیاورم! بس که سریع آگاه میشوند!)
خب نکتهی آخر: نقد فرویدی؟ مگه نقد روی شخصیت خود نویسنده اما با کدوم پشتوانه؟ وقتی کاراکتر جویده جویدهست و کاروانیست از شترهای دزدی! نقد لکانی؟ اصلا حرفش رو نزن! آینه کجا بود؟ نقد مارکسیستی؟ دوباره بگوییم عدهای دارند سواستفاده میکنند؛ خب پس راه حلش کو؟ آیا نویسنده خودش به پیام خودش پایدار مانده؟ خیر! نقد یونگی؟ انقدر صاف بود که به عنوان تخته شنا هم ازش استفاده نمیشد تو دنبال ریشه میگردی؟ نقد دریدایی؟ بیخیـــــــــــــال! ژیژاک؟ یعنی شاید همان یک جمله که میگفت: «اونقدر میگی دماغ دماغ که کلمهی دماغ مفهومش رو از دست میده» فکر کنم نویسنده و کارگردان و عوامل هم در همین دردسر افتاده بودند! نقد برشتی؟ مخاطب همیشه بیشتر درگیر احساس میشد به زور تا درگیری انتلکتوال پیدا کنه. نقد ارسطویی؟ کدوم ساختار؟ کدوم پلات؟ کدوم کاراکتر؟ نمایش اعمال بالاتر از روایت باشه؟ نبود! نقد رمانتیک؟ طبیعتش و سابلایمش کجا بود؟ خب اثری که تا این حد پالپ فیکشن است چرا اینهمه تعریف دریافت میکند؟ نقد اکسپرسیونیست؟ کدام خواب و کدام رویا کدام ناخودآگاه؟اصلا نیست!
به شخصه به تعریف دیگران اهمیت دادم و تقصیر خودم بود! این نظر رو نوشتم دقیقاً به همین علت! که شاید کسی در تئاتر دنبال چیزی به جز مدیای در دست بازیچه باشه و پالپ نخواد بلکه مثل من آخر نمایش معذرت خواهی نکنه........
باید در انتها یه چیز دیگه هم بگم: هر کاری که پاش وقت، هزینه، دغدغه و حتی لحظهای احساس بره، ارزش داره! ارزش این کار به خاطرهسازیش بود! شما برای ما خاطره ساختید و ما رو به چالش جدیدی کشیدید: "معنایی که نیست را بیاب" (کنایه یا طنز و یا شوخی و نیشخند نیست) ما شاید قصد داشتیم وقتمان را جور دیگری بگذرانیم اما هنوز هم تأکید میکنم وقتمان هدر نرفت! لااقل گشتیم حتی اگر نبود! هر روزی که خاطره بشه یه روزِ زندگیشدهست! پس خسته نباشید میگم؛ ولی امیدوارم کمی بهش فکر کنین..... شاید ما هم حرفی برای گفتن داشته باشیم! "لطفاً حرفهای تکراری را حداقل به نوعی جدید به ما بگویید. به مقدسات هنر قسم، دیگر خسته شدیم از این وضع! شما با بقیه فرق کنید!" مرسی بابت تلاش؛ عذرخواهی نمیکنم بابت حرفهایم اگر ناراحتتان کرد.
بدرورد.