«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
پدر باشی و در بدر و آواره؛ همه می خواهند تکیه گاهشان باشی از یار و دردانه دختر بگیر تا دیگران؛ نه می توانی سر بر شانه کسی بگذاری و زار زار گریه کنی و نه تو را مجال رازگشاییست که مرحوم همایی در جایی می گفت از بهر دفع غم به کسی گر بری پناه هم غم به جای ماند و هم آبرو رود.
انگاری علی درازه مالامال بود از گفتن و خواندن و شنیده شدن؛ اگر ولش می کردی تا خروس خوان برایت تعریف می کرد از تألمات و تعلقاتش و اینکه در آن پیام های بازرگانی لرزان و یواشکی به رسم گذشته حرف هایی هم برای گفتن داشت. همراه اول که می گویند همین علی کوچیکه خودمان است؛ دوئت هایش با رفیق قدیمیش هم دیدنی بود و هم شنیدنی.
با همهمه و غریو شادی آغاز می شود، انگار که مقرر کرده اند امروز را فقط خوش باشی همچون شاخه ی بیدی که فارغ البال با اندک نوازش بادی، گیسوان خود را به این سو و آن سو تاب می دهد.
آرام آرام و بی صدا نقاب ها به کناری می روند و ناگهان در می یابی که گویی به تماشای خودت نشسته ای؛ در کشاکش سفر از درون به بیرون و از برون به انتهای تاریک خویشتن ناگزیری از حرکت و رفتن و نرسیدن...
درنگی باید کرد و به خود پناه برد؛ آنجا که خار برافراشته خبر می دهد از "سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت" و آنجا که سکوت بالاترین فریاد است!
از خلسه و خیال خویش که می رهی، دل به هیاهوها می دهی؛ شاید فراموشت شود درد بی درمان زیستن را، عشق را، دلدادگی را و هوس را.
سرنوشت محتوم تو خندیدن است و گریستن و آمیختن و آرمیدن...
از ویژگی های سوسمار این است که تقریباً همه جا هست و در سایزها و رنگ بندی های مختلف از مناطق گرمسیری و استوایی گرفته تا معتدل و مرطوب و البته به جز زمهریر قطب می توان نشانی از آن یافت.
آب های راکد باغچه ها و لوله های فرسوده و نمدار را می پسندد. جایش که گرم شد شروع می کند به عاشق شدن؛ امان از دلدادگی که در پس آن در هر فصلی بسته های چند ده تایی زندگی را رها می کند به امید زیستن و حیات دوباره نسل بعدش!
این خزنده ی همیشه گرسنه، انواع حشره و عوامل امراض را هم می بلعد؛ به تاریکی های خانه ها سر می زند و هرچه نشان از کهنگی و فرسایش می یابد می کاود و می شکافد.
با این وجود لبخندهای همیشگی نمای بغلش زیباست، انگار که با همان نگاه از گوشه چشمش تو را هم می پاید.
خانه که تکانده شد، سوسمارها هم می روند، آنچه می ماند دیگر سوسمار نیست، صاحبخانه جدید است تا به هنگام فرسوده شدن، پوسیدگی و بوی نم و نای رطوب. هم اکنون خانه پذیرای میهمان های ناخوانده جدید است!!
وقایع اتفاقیه زیسته و نزیسته ی پیرمرد پیش چشمانش رژه می روند و او سان می بیند ناکرده های خویشتن را.
رفتگانی که کابوس وار بر او می تازند که هان! چه نشسته ای که چرند و پرندی را باید از نو قلم فرسایی کردن؛ لیکن او خسته راه است و بی رمق و پرآه. دل خوش کرده به فرهنگ این سرزمین کهن که از سیاست جسته است و از نبرد رسته، به کنجی خزیده شاید در اندک رمق باقی مانده اتفاق بیاضی افتد و اثر و مرده ریگی از خویش به یادگار بگذارد که مداد العلماء افضل من دماء الشهدا.
شنیدم که در گوشه ای زمزمه می کرد: این جماعت جاهلند و طماع؛ فرار شاهان نیز مرهمی بر زخم های کهنه این خلق نشد که خانه از پای بست ویران است. صبری باید که به یقین تلخ است اما به حلاوت وصال آزادی می ارزد. آری پیرمرد نوید روزهای روشن می داد پس از این تندباد سهمگین...
استیصال، آنجا که دیگر راه پس و پیشی نیست و در آن هنگام که تو را با خود کرده ات رو در رو می کنند، راهی نیست جز پریشانی و از خود بیگانگی. باید در مراسم سوگ خود زار و نزار و آشفته بگردی شاید که رستگاری سراغی هم از تو گرفت ...