در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | پیمان عوض پور
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:38:21
 

فعال هنری

 ۱۴ اردیبهشت ۱۳۵۱
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
زنی که دستی کشیده است به زنگاری ام
و روی دیگر سکه ی روزگاری ام
به او که به سمت کسی پیاده می خزد
بگو که برق تابش رعدی اجباری ام
به شکل زن که پابپای هرچه سیلی است
وفرم سرخ صورت بی اختیاری ام
به اشک و زن و سری که گرفته توی دست
به او بگو که من احتمال سوگ واریم
زنی که دست کشیده است از زندگی
دمی که مرگ رسیده است به مردگی!
کجای را اشتباه کرده ابم ما؟؟؟
زنی که قصد کرده است به خود کشی
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ماکه حالمان خوب است، دستمان پراز خیال شماست وقتی که او تحملی است بر غروب اجباری سرنوشت، وقتی درنگاه بشکسته ی آینه غُبار یادی از کسی نمی کند، خوب است و خوشحال از بارش نوستالژیک روزگار بر صفحه ی خیال، رو درروی صفحات مشوش عشق،خودم را ببینم یانه؟
بنشینم روبه نگاه آینه
روبه نگاه خدا
غرابتی دهشتناک میان نام شما و قصه ی خیال پریان،اتفاقی از افسانه به اسطوره، آژیدهاک بیا و این مغز،نان اضافه یادتان نرود.
سرت را که از جانماز خیالمان جدا می کنند
تازه بریده ی گردنت صدایم می کند
خون سیاهی که خیالش هیچ وقت تصفیه نمی شود
و
سرت را بر بالین شقایق هم که بگزاری؛ تازه می شوی همخواب رویای اقاقی
خانه ام وقتی که می آئی تمامش مال تو هرچه دارم غیرتنهائی تمامش مال تو
صد دوبیتی صدغزل دارم و حتی یک بغل شعرهای خوب نیمائی تمامش مال تو
و خدا آمد در جنوب ترین جهان توقف کرد
من شد
محمد فروزنده این را خواند
alireza babaie این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درام دفاع مقدس
( مقاومت)
هنر ِمقاومت به شیوه ی ایرانی
ضعف ها و قوتها
پیمان عوض پور

موصوف صفتِ دفاع مقدس
موصوف صفتِ دفاع مقدس اصطلاحی است با مفهومی خاص و مختص فرهنگ این مرز و بوم ، البته این را هم مد نظر داشته باشیم که ترکیب ِ یاد شده ... دیدن ادامه ›› که از ابتدای جنگ تحمیلی عراق بعثی علیه میهن اسلامیمان مصطلح گردیده، ریشه در تاریخ و فرهنگ ایرانیمان ، اما با اشکال گوناگون و در اعصار مختلف دارد، گو اینکه اسطوره ها افسانه ها و قصه های مردمی این سرزمین که ادبیات شفاهی تعبیرمی شوند، همواره با حماسه و دفاع قهرمانان و پهلوانان، رادان و شجاعان در برابر متجاوزان با جانبازی و جاندادگی و دلدادگی به خاک و میهن و ملت مانند اسطوره ی باستانی آرش و چه از طریق بسیج مردمی با به نظم در آمدن – ( شعر کلاسیک – اعم از مثنوی ، غزل و..... ) ، ظهور یافته و دهان به دهان و سینه به سینه سوارِ بَر ابرِ خیال نوازشگر محفل دل گشته و کم کم به آیینها و سنن تبدیل و در نهایت آیین های نمایشی را پدید آورده اند.
اما و اما ، متاسفانه همین سنن و آیین نمایشی به علت هجمه ی فیزیکی و فرهنگی بیگانگان، فرم، شکل و ساختار نمایشی به صورت یک نمایش ایرانی برگرفته ی از همان آیینها را نیافته است، و همانگونه که خود مستحضرید وقتی فرهنگی عرصه ی تاخت و تاز بیگانه بشود به گونه ای که در موارد بسیار مفتضحانه و متقنی کتابخانه ها و نوشتار های یک فرهنگ ( حمله ی اسکندر مقدونی – مغول ،اعراب و غیره ) نابود گردند آنوقت چه باید قضاوت کرد، هرچند آئین های نمایشی ای همچون سوگ سیاوش و آئین مغ کشی و دیگر آئین ها که جنبه های نمایشی ملموسی را ارائه داده بودند اما باز به واسطه ی همان قطع ارتباط از اسطوره و افسانه به نمایش از میان برداشته شده اند.
از آن پس به ناچار همان ادبیات که بیشتر در قالب نظم و از برای سهولت در خواندن و ثبت در اذهان مورد توجه اقشار قرار گرفت و همچنین به خاطر در خاطر ماندن دلاورمردیها و آهنگین و موسیقیایی بودنشان با شکل گیری مجالسی در گوشه و کنار، بانام شهنامه خوانی که با گردآوری و خلق اثری به قوت، و حماسه نامه ای جاودان به دست وذهن حضرت فردوسی پاکزاد که رحمت برآن پاکباد، و در ادامه ی راهش عده ای از دیگر شعرا نیز و همین ، دو کاکرد مورد اشاره ذیل را بوجود آورد؛
1- مثبت ، از آن جهت که قسمتی از تاریخ و ادبیات دراماتیک بواسطه ی اشعار حماسی و حتی وجود ادبیات شفاهی اقوام ماندگار شدند.
2- منفی ، ازآن حیث که متاسفانه آیینهای نمایشی در حد همان ادبیات حماسی و نظم ماندند، جلو تر نرفتند و نمایش به معنای خاص آن شکل نگرفت و همانگونه که مستحضرید تا کنون هیچ گونه مدرکی که دال بر وجود تئاتر در اصلاح و و حتی مفهوم اخص آن در تاریخ گذشتگانمان باشد کشف نگردیده است ( هرچند به تعزیه سیاوش ، یا همان سیاوش خوانی و آیین مغ کشی در مختصری از تاریخ اشارت گردیده اما اینها همه یا حدسند و گمان تاریخی و یا آیینند و نه نمایش تدوین و ثبت شده ).
در اینجا باید این نکته را مد نظر قرار داد که جنگ در میان ملل و کشورهای مختلف دارای جایگاه ویژه ای است که با وجود فرهنگهای ملی هریک ، لیک قهرمان پروری و بزرگنماییهای دور از واقعیت ، و فانتزی ، یکی از ویژه گی های بارز، اصلی و استاندارد هنر و ادبیات جنگ آنهاست با وجود بزرگداشتهای سالی یکبار و آن هم در یک روز و معمولا" تحت عنوان روز سرباز و پس از آن فراموشی آن آرمانها و پشت کردن به ایشان، هرچند در مواردی انگشت شمار، هنرمندان آزاد اندیشی نیز پدیدار می شوند که از سر حقیقت جویی و حق طلبی اثری قابل توجه خلق کنند ، اگر توجه کرده باشید خواهید دید که در گورستان جنگ و مثلا جنگ جهانی دوم. مجموعه ای از صلیبها را بر روی گورهای سربازان بی نام و نشانی می بینیم که کلا فراموشی را تداعی می کند و بس. ولیک در مقابل، در هر قبرستان ما محلی آراسته و آزین شده می بینیم که به گلزار شهدا معروف است و کشته شدگانمان را شهید می نامیم و نه تنها خانواده های شهدا، بل عموم مردم از سر احترام و تقدس بر سرمزارشان که همچون زیارتگاهیست حاضر می شوند و احترامی میکنند و فاتحه ای می خوانند و در روزهای مذهبی مراسم دعا برگزار می کنند و گاها عروس و دامادهائی هستند که برای تبرک زندگیشان را در گلزار شهدا و بر مزار شهدا و حتی شهدای گمنام آغاز می نمایند.
پس انصافا" باید گفت: فرهنگ دفاع مقدسِ ما مملواز جانفشانی های بی نام و نشانی است که با ویژه گی های ادبیات و هنر جنگ دنیا و بالاخص غرب تفاوت اساسی دارد .
در ادامه توجهتان را به این نکته مهم تاریخی جلب می کنم که با شکل گیری حکومتهای شیعی و از زمان نخستین پادشاهی صفویه در ایران مردمِِ اکثرا" شیعه مذهب، با رهایی از جور حکومتهای پیشین بتدریج شروع به برپایی مراسم تعزیت سرور و سالار شهیدان امام حسین ( ع ) و یاران با وفای ایشان نمودند و با وجود شعر و شاعری که در رگ و خونشان جاری بود سُرایش اشعار تعزیت و مجالس تعزیه ( باز هم توجه داشته باشید ، دوباره از طریق سرایش شعر و نه نثر نمایشی و حتی نثر ) شکل گرفت اما باوجود تمام تلاش و صوابی که در این راستا به کار گرفته شد، متاسفانه مجالس و اشعار اکثرا" توسط کسانی سروده و تدوین گردید که علمشان در این زمینه کم بوده و بیشتر حسی و دلی کار می کرد ه اند ، و همین امر هم وجود ضعفهایی آشکار را در آثارشان موجب گردیده است ، که مثال بارزش در سرایش اشعار نمود میابد . هرچند ، با وجود همین ضعفها هم این حرکت عظیم و مورد توجه ، سبب بسترسازی در جهت بسط و گسترش ادبیات حماسی مذهبی و دراماتیک و بنا به تعبیر پیتر بروک بوجود آمدن ِ تراژدی ایرانی گردید.
مراد از پردازش به این مبحث وجود احساس شرقی حماسی و توجه به موجودیت آن در فرهنگ و تمدن ایرانیان و توجه آنان به این مقوله در گذر اعصار و قرون بوده وهست و لیک از دیگر منظر ادبیات دراماتیک ایران را می توان در کلیت آن البته به جز چند حرکت قوی، ادبیاتی نوپا دانست که پخته و آبدیده شدنش زمان طویل و صبرجزیل و هزینه ی بسیار می طلبد، علمی که ( تئاتر )چند دهه از ورودش ( توجه بفرمایید از ورودش ) نگذشته و ، در دنیا حالا تازه دارد خود را معرفی می نماید ، متاسفانه باید اذعان کرد که در کلیتش ، با آن گستردگی ، ژانر ، تم ، موضوع ، و مضمون هنوز اندر خم یک کوچه است ، حتی با آن پیشینه ی قوی شفاهی و مردمی و تاریخی ای که در بالا به اشاره رفت . چگونه انتظار می رود تا دفاع مقدس که از همه ی این لحاظات دوچار فقر است و محدود تر از آن ، آنقدر به پیش برود و کم ضعف بنماید.
چگونه می توان انتظار داشت تا با وجود خود یک ژانر بودن و نوپا بودن ِ درام دفاع مقدسمان و تازه طی کردن ِ دوره ی گذار از شعار ، درآن آنقدر قوی باشیم ، هرچند اسطورههای نو و تازه آفرین آن که با اسطوره های دینی و مذهبی عجین شده اند این پتانسیل را در جهت جهش و برونرفت از بحران ها و ضعف های عمده کنونی بوجود آورده است .
ورود آئین های نمایشی به ایران پس از ورود اسلام
در این میان می توان مبحثی را نیز واگویه کرد و آن بحث آئین های نمایشی پس از ورود اسلام به ایران است که وام گرفته از مجالس عزاداری، تعزیه و تعزیتِ سوگ سرور و سالار شهیدان امام حسین (ع) و یاران وفادار ایشان است که با روضه ی رضوان، روایت مظلومیت کربلا و پس از آغاز سلسله ی آل بویه که خود را شیعه و پیرو امامان (ع) و اهل بیت علیهم السلام و در ادامه آن سلسله صفویه و حتی قاجار است با تکیه ها و تعزیه گاههای متعدد آن مانند بنای تکیه دولت که متاسفانه با گذشت زمان دیگر اثری از آن بر جای نمانده است، آئین های نمایشی ای مانند تعزیه و شبیه خوانی و شبیه گردانی و دیگر آئین های نمایشی منشعب از آن مانند نمایش روحوضی، تلخک بازی، پرده خوانی، سیاه بازی و ...
از نظر بنده می توان بر تعزیه، شبیه خوانی و دیگر اشکال نمایشی ایرانی تکیه کرد و با دلسوزی و تحقیق و پژوهش طاقت فرسا و زنده کردن آن اشکال با توجه و تمسک به فرهنگ ناب ایرانی اسلامی و حماسیمان شیوه ای مستقل از نمایش را بدون وابستگی به نوع غربی آن ایجاد و تثبیت کرد. به امید آن روز
در زمینه ی تئاتر تجربی و تشکیل و ورود گروهها و تیم های مختلف و گزینش نوعی زندگی در تئاتر و برای تئاتر البته با موضوعات مختلف دفاع مقدس و مقاومت و حتی ورود هنرمندان دل سوخته به دفاع مقدس ( در حال حاضر حضور در دفاع از حرم و شرکت در مقاومت و کسب تجربه و سپس حضور در مردم کوچه و بازار و خیابان و امتزاج آن تجربه ها با تئاتر و تزریق و تعریف و هم تجربه کردن با مردم و حتی عوام ) و انجام آزمون و خطاهای متعدد و گسترده و همه گیر نیز می تواند کارگشا باشد.
پیشنهادات؛
و اما در زمینه تئاتر دفاع مقدس پیشنهاداتی را مطرح می کنم شاید که بتوانند کمی و اندکی راه گشا بوده و سبب آزاد شدن و در به فعل در آمدن پتانسیل ها کمک آفرین باشد، هرچند که تا وصول به مقصود ، برنامه ریزی کلان و گسترده و صرف هزینه و وقت بسیار می خواهد .
نخست ؛
درام دفاع مقدس هنوز عمقی نگر نشده و از عدم تحقیق و پژوهش و تفحص کافی رنج می برد ، و باید جایگاهی بس رفیع دراین بخش برایش قائل شد .

دوم:
شاید اگر تئاتر دفاع مقدس صاحب روندی فنی تر و هم حرفه ای تر بشود و به بخش خصوصی هم
راهی بیابد بتواند در عرصه رقابت نیز موفق عمل کند ، (هرچند در زمینه ورود تئاتر به بخش خصوصی در کلیت آن مشکل داریم) علاوه ی براینکه کار کرد مهم ِ، اجراء عمومی و کشاندن عموم به تماشا و مضان قضاوت هوشمندانه را نباید فراموش کرد .
و سوم :
اینکه ، از شعار و یکسو نگری و یک بعدی بودن دست برداشته شود و برخی از واقعیت های تلخ و مستند آن نیز عیان شود و به ابعاد دیگر جنگ نیز مانند جنگ شهرها ( حملات هواپیماهها – بمباران – موشک باران – گلوله باران ) ، مشکلات روانی اجتماعی پس از جنگ و اثرات آن همچنین خانواده های رزمندگان ، ایثار گران ، و شهدا و آسیب دیدگان جنگ و دیگر موضوعات و مضامین مرتبط با جنگ نیز عمیقا" پرداخته بشود .
پایان
پیمان عوض پور
منابع : کتاب تئاتر تجربی - تاریخ تئاتر ایران استاد بهرام بیضایی – مقالات تعزیه استاد دکتر جابر عناصری درمجله های نمایش و مجله های نقش صحنه
امیر مسعود و میثم محمدی این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مولود کدامین خدایی چشمان دریا
دلت آرزو
بر بی کران سپردو بعد
چشمانت آرزو
یک نمایش، یک فیلم کوتاه و یک فیلم مستند
بسم الله الرحمن الرحیم

فیلمنامه کوتاه
«نوایی»

نویسنده:
پیمان عوض پور



خلاصه طرح فیلمنامه نوایی
قهوه خانه روستایی خراسان، عاشیقعلی خواندن ترانه محلی نوایی را می کند و سازش را کنار می گزارد و چایش را ... دیدن ادامه ›› می نوشد. شیرمحمد در حالی که قلیان می کشد به سرفه افتاده و حالش بد می شود. عاشیقعلی به همراه ذوافقار قهوه چی از قهوه خانه خارج می شوند. مردان حاضر در قهوه خانه هریک چیزی می گویند، یکی از آنهاروی پاهای شیرمحمد نشسته و با مشت دو دستی بر روی سینه و شکم او ضربه وارد می کند. خون از دهان و بینی شیرمحمد به بیرون می پاشد. عاشیقعلی و ذوالفقار قهوه چی با لاغی وارد شده و شیر محمد را برای بردن به درمانگاه برروی الاغ می گزارند. در همین حال عاشیقعلی مردان حاضر در قهوه خانه را به خاطر اظهار نظرها و انجام کار اشتباه در باره شیرمحمد، سرزنش می کند. آنها شیرمحمد را با الاغ از قهوه خانه خارج می کنند و در حالی که دور می شوند دوباره مردان حاضر در قهوه خانه شروع به اظهار نظر می کنند.
روز- داخلی-کافه روستا
صدای نوایی نوایی فضا را پرکرده، شیر محمد که مردی کوتاه قد و چاق است، در حالیکه چهارزانو نشسته است، شیلنگ قلیان را با دست چپش از جلو دهانش کمی دور می کند و دهانش را که باز می کند، حجم زیادی از دود غلیظ بالای سرش را پر می کند. غلومی نوجوان دوازده ساله لاغر و ریزاندام، شاگرد قهوه خانه ذغال گردان را مثل فرفره می چرخاند، (صدای ترق توروق ذغالها بلند است)، ذوالفقار قهوه چی در حال شستشوی تعداد زیادی استکان نعلبکی است (صدای برهم خوردن استکان نعلبکی ها بلند است)چند مردمیان سال که لباس محلی برتن دارند و در حال قلیان کشیدن هستند (همزمان صدای قُل قُل قلیان های چند مرد که قلیان دود می کنند و در استکان های کمر باریک چای می خورند و کلی حرف می زنند شنیده می شود.) عاشیقعلی مردی حدودا پنجاه ساله و قد بلند و چهار شانه است، او دوتار رنگ و رو رفته اش را کناری می گزارد، چایش را برداشته و لاجرعه بالا می کشد، در همین حین همه به او احسنت و بارک الله می گویند، شیرمحمد هم با گفتن احسنت احسنت در حالی که دود غلیظی از دهانش بیرون می آید، شروع می کند به سرفه کردن، در ابتدا زیاد مهم جلوه نمی کند، اما پس از گذشت چند ثانیه، سرفه هایش زیاد می شوند و حالش وخیم می شود، به گونه ای که عاشیقعلی و ذوالفقار قهوه چی و بعد از آن دو، مابقی حاضران مضطربانه خود را به بالینش می رسانند. ذوالفقار قهوه چی دست خالی و عاشیقعلی ساز در دست، می دوند و از درب قهوه خانه خارج می شوند، بقیه بر بالین شیرمحمد گرد می آیند و با دست پاچگی هریک چیزی می گوید.
اولی: غلومی یالله بپر آب بیار. دومی:حتما ذغالش خوب جرق نشده. سومی: نه بابا غلومی کارش را خوب بلد است چهارمی: ها برای خودش استادی است با این سن کم. پنجمی: شیرممد یه ساعت دودو تو سینش نگه میداشت، جل الخالق عجیبه که این طور شده...!
آن ها در همین حال شیرمحمد را بر روی تخت چوبی قهوه خانه که بر رویش نشسته بود دراز می کنند و بالشی(متکایی) را زیر سرش می گزارند. مرد میانسالی به سرعت بر روی پاهای( ران های ) شیرمحمد می نشیند و با دو دستش محکم بر روی شکمش ضربه وارد می کند، چند نفر دیگر هم دستوراتی را صادر می کنند...
اولی: محکم تر. دومی: ها بزن تا از توی شکمش بیرون بزنه لامصب. سومی: بیا این طرف، کار تو نیست. چهارمی: راست میگه انگار دستات جون ندارن مرد. پنجمی: بزار ین کارش رو بکنه ، ای بابا...!
صدای عَر عَر الاغ در حالیکه نزدیک می شود از بیرون قهوه خانه شنیده می شود. ذوالفقار قهوه چی از درب وارد می شود و طناب الاغ را گرفته و آن را با خود به داخل آورده و به تختی که شیرمحمد را رویش دراز کرده اند نزدیکش می کند، دو سه ثانیه بعد عاشیقعلی پشت سر ذوالفقار وارد می شود، او دیگر سازی در دستانش ندارد. شیرمحمد حالش بدتر می شود و یک مرتبه از فشار زیاد نیم خیز می شود و با سرفه های پشت سرهم و شدیدی خون از دهانش به بیرون جهیده و به مردی که روی پاهایش نشسته است و اطراف و اطرافیانش می پاشد، همه از دوروبرش عقب می روند، عاشیقعلی اما به سرعت شیرمحمد را از روی تخت بلند می کند و با عصبانیت به مردی که روی پاهای شیرمحمد نشسته بود و حالا سیگار لفی را تابیده و با زغال گداخته قلیان شیرمحمد روشنش می کند بد و بیراه می گوید.
عاشیقعلی: چه می کردی مردک دیوانه؟! هین هین. این خر از تو بیشتر می فهمه...
سپس شیرمحمد را به کمک ذوالفقار سوار الاغ کرده و در حالیکه به پهلوهای الاغ می زنند به سرعت از قهوه خانه خارج می شوند. و به سرعت از آن جا دور می شوند، در حالیکه ما از درگاه خروجی قهوه خانه آن ها را نظاره می کنیم و پشتشان به ما است.
چند لحظه پس از آن، مردان حاضر در قهوه خانه با اکراه از درب قهوه خانه خارج شده و پس از این که آن سه از قهوه خانه دور می شوند، هریک چیزی می گوید:
خارجی-روز- دم درب قهوه خانه
اولی: ای بابا سرتاپایمان نجس شد. دومی: خدا شفایش بدهد، داغان شد، داغانش کردی. سومی: مگر چه کارش کردم؟! فشارش دادم تا چرک و خونش بیرون زد. چهارمی: من بروم جمع کنم... پنجمی: ها غلومی تو برو. ششمی: گفتم شیرممد این قدر دود توسینت نگه ندار...
پایان -پیمان عوض پور
و چشم سوزن از نخ نگاه مادرم شانه خالی کرد و بعد...
امیرمسعود فدائی، محمد فروزنده و میثم محمدی این را خواندند
پیمان عوض پور این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند سطر پیرامون نمایش باطوریسم اثر تازه ی مهدی حسن زاده به قلم امیرقربانی :

داستان باطوریسم که این روزها در تماشاخانه ی هنر شهرستان تربت حیدریه روی صحنه می رود چیست ؟،اولین سوالی که با دیدن نام نمایش هنرمند شهرمان مهدی حسن زاده به ذهن مخاطب خطور می کند ،اسمی که با تیز بینی نویسنده و با تغییر کوچکی در نوشتار باتوریسم ایجاد شده بود تاهم به لحاظ نوشتاری و هم به لحاظ گمراه کردن بیننده تا سرحدامکان اسمی جذاب ایجاد شود ،
باتوری نام ملکه ای سنگدل است که از خون دختران باکره برای لطافت و شادابی پوستش استفاده می کند و این مهم، میسر نمی شود مگر با .... .این اولین چیزیست که با تایپ این اسم در فضای مجازی به چشم می خورد.
ایده ای که به خوبی دستمایه داستانی از جنس غیر واقع قرار گرفته و این به زیبایی هرچه تمام تر توسط مهدی حسن زاده صورت پذیرفته است که البته با چاشنی شاخ و برگ داستانکهایی همچون فرار دختران باکره از محل فرمانروایی ملکه و حضور دختر خود ملکه که در بین دختران شهر جذابیت بیشتری پیدا کرده و به نگارش در آمده است ،نوشته ای که شاید آنطور که باید و شاید نتوانسته در قامت گفت و گو در آید ولی در کارگردانی و به تصویر کشیدن داستان موفق بوده است ، به گمانم طرح صحنه ی نمایش ، پایبند به سبکی خاص نیست و بیشتر دنیای ذهنی نویسنده و کارگردان را به تصویر کشیده (گرچه در بعضی مواقع ساختار ذهنیت فشرده را تداعی ... دیدن ادامه ›› می کند )و فقط شاید بتوان از شلوغی وبهم ریخته گی لحظاتی سخن گفت که البته با توجه به فضای موجود در سالن و البته نحوه به تصویر کشیدن نمایش ،بیشتر به چشم آمد ،موردی که بهتر بود با ریزبینی بیشتری در آن عمل می شد، عنصر رنگ بود ،که می توانست در نشان دادن دنیای ذهنی کارگردان بیشتر به او کمک کند ، تنوع رنگ در آکسوسوار (بطری ها و تخت روان باتوری )در به هم ریخته به نظر اثر بی تاثیر نبود و به نظر من یکسان سازی رنگ آکسوسوار و صحنه می توانست از نظر ذهنی تماشاگر را بیشتر به داستان وصل کند ،انتخاب لباس جلوه ی خاصی به کار داده بود که البته جدای از طرح در کنار رنگ خنثی زمینه می توانست بیشتر به چشم بیاید .
در مورد موسیقی با توجه به انتخابی بودن موسیقی ،علی رغم استفاده از موسیقی نزدیک به اثر خیلی خلاقیت خاصی در زمینه شنیداری کار اتفاق نیافتاده واین نشان دهنده خالی بودن نمایش از موسیقی زنده بود .
در نمایش باطوریسم حضور بازیگرانی که علی رغم تجربه کم موفق به انجام تقریبی دستورات کارگردان شده اند کاملا به چشم می آید و این از نقاط قابل تامل نمایش است ،بازی نسبتا خوب و روان بازیگران اصلی و حضور به موقع بازیگران همراه به ثبات ریتم نمایش کمک شایانی کرده است ، استفاده از شیوه ی اپرت گونه در گویش لحظاتی از نمایش ،شاید به دلیل متفاوت بودن جالب به نظر می رسید . ایده ی استفاده از بطری هایی دارای رنگ قرمز آویزان از گردن بازیگران که نشان دهنده ی زندگی بود به خوبی حیات و زندگی را در کارکترها نشان می داد ونشان از وجود ایده و فکر در خلق اثر می باشد .
در مجموع ،نمایش باطوریسم ،کاری قابل احترام و کامل تر از آثار قبلی خالق اثر به روی صحنه رفت ، چیزی که در این برهه ی زمانی ،لازم به نظر می رسید و لازم است قدردان گروهی همدل که با کمترین امکانات دست به خلق اثری قابل تامل زدند بود .
🎭🎭🎭🎭
دیروز همین حوالی خلاصی زدو آن تندیس
توی ایستگاه ایست ممنوع
من هم
شاید بایستدو یک جلد خدا بخرد
 

زمینه‌های فعالیت

سینما
تئاتر