زنی که دستی کشیده است به زنگاری ام
و روی دیگر سکه ی روزگاری ام
به او که به سمت کسی پیاده می خزد
بگو که برق تابش رعدی اجباری ام
به شکل زن که پابپای هرچه سیلی است
وفرم سرخ صورت بی اختیاری ام
به اشک و زن و سری که گرفته توی دست
به او بگو که من احتمال سوگ واریم