در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال ویدا قدس طینت | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 10:36:30
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
وقتی اسم رضا بهبودی و حسن معجونی میاد ناخودآگاه انتظارت می‌ره بالا.
ولی در واقعیت چی؟
بازی‌ها ضعیف بودن (به جز آقای بهبودی که کلا همیشه خوبن)
دیالوگ‌ها بی‌ربط و سطحی
نمایشنامه بدون انسجام بود و اصلا طوری نبود که درگیرت کنه.
یه کار کاملا بی سر و ته که شاید از یه نمایش تجربی دانشجویی انتظار داشتی. ولی از گروه آقای معجونی اصلا.
شخصیت پردازی به شدت سطحی بود. یک سری آدم‌ها حضور و نقششون اون وسط وصله ناجور بود.
زیادی کش‌دار و طولانی بود، زوائد زیادی داشت که کمکی به جذابیت کار نمی‌کرد.
من نمایش قبلی باغ آلبالو با حضور مرحوم استاد هما روستا رو ... دیدن ادامه ›› دیده‌ام. اصلا قابل قیاس با این اجرا نبود.
کارکرد آلارم موبایل برای یادآوری قرص اون وسط چی بود؟ (این مدل سوال رو می‌شه در مورد خیلی چیزای دیگه این نمایش پرسید.)
منم دقیقا ربط اون دختر شعبده بازه و هومن کیایی رو با خانواده نفهمیدم چی بود 🤔
۲۷ خرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بر خلاف انتظار، نمایش کمی دچار کلیشه شده بود. گاهی تلاش زیاد برای نشون دادن عمق فاجعه، نتیجه معکوس داره و شاید باید از احساسات‌گرایی در اکت و متن نمایش کاسته می‌شد تا تاثیر بیشتری بذاره. به نظرم اگر داد زدن‌ها و گریه کردن‌های بازیگران کمتر بود نمایش بهتری از آب درمیومد. ساختن نمایش در مورد جنگ ایران، مثل راه رفتن روی لبه تیغه. می‌تونه کاملا شبیه همه آثاری بشه که در تمام این سال‌ها از تلویزیون یا توی مدرسه در مورد جنگ و شهدا تو چشممون کردن، هم اینکه می‌تونه خیلی تاثیرگذار باشه و دید آدم رو نسبت به اون دوران و نسبت به تک تک آدم‌هایی که خواسته یا ناخواسته توی این جنگ 8 ساله به نوعی زندگیشون خراب شده بازتر بکنه. به نظر من این نمایش نتونسته بود خیلی این تعادل رو رعایت کنه و در بعضی از صحنه‌ها شعارزده شده بود. (مثلا قسمت مربوط به مرد ارمنی)
بازی‌ها می‌تونستن بهتر باشن، خانم معتمدآریا و آقای بهنام شرفی به نظرم بهترین بازی‌ها رو داشتن. آقای آزرنگ هم اگر از نقششون در مرد ارمنی چشم‌پوشی کنیم، عالی بودند.
در کل با توجه به کامنت‌هایی که خونده بودم انتظار نمایش خیلی بهتری داشتم.
و یک چیزی که تازگیا توی تئاترها دارم می‌بینم، این «عززززیززززم» گفتن تماشاچی‌هاست که واقعا مثل موبایل بازی و بلند حرف زدن و بیخودی خندیدن، رو اعصابه و یا شایدم بیشتر از اونا. آخه یعنی چی این حرکت؟ یعنی انقدر بروز ندادن احساسات قشنگتون نسبت به بدبختی آدما سخته؟ اگه اینجوریه صبر کنین فیلم نمایش‌ها بیاد بیرون، بخرید و توی منزل تماشا کنید و همه‌ش توی همه صحنه‌ها بگید عززززززیزم
shima zamani، امیر و آوا فیاض این را خواندند
علیرضا ظریف، حمیدرضا مرادی، زهره مقدم، علی اکبری، me و گالنا این را دوست دارند
سپاس از حضورتون
۱۶ دی ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شاید در نگاه اول یک نمایش معمولی باشه، حتی شاید بعضیا حس کنن حوصله‌شون سر رفته (مثل خانومی که ردیف پایینی ما با گوشیش بازی می‌کرد و آخر با تذکر تماشاگران گوشی رو گذاشت کنار)، ولی انقدر پشت این ظاهر ساده حرف بزرگی قایم شده که بعد از دیدنش انگار یکی محکم تکونت داده باشه. الان که چند ساعت از دیدن نمایش گذشته، تازه دارم می‌فهمم چقدر خوب بود و چقدر این سبک تئاتر، به اون چیزی که واقعا باید تئاتر باشه نزدیکه. چقدر خوبه که در کنار اجراهای تجاری این روزها، مثل بینوایان و امثال اون، می‌تونیم همچین نمایشی، با همچین عوامل فهیمی ببینیم که از همه لحاظ، چه کیفیت اجرا، چه طراحی لباس و صحنه، چه اهمیت به زمان‌بندی و چه قیمت، به تماشاگر احترام می‌ذاره.
وقتی کاری از آقای بهبودی می‌بینم همیشه برام جای تعجبه چطور یه نفر می‌تونه انقدر خود نقش باشه؟ چطور انقدر هر کاراکتری رو مال خودش می‌کنه؟ تمام دردها و پریشون احوالی‌های شوپه رو انگار سال‌ها زندگی کرده بود. چه اونجا که معده‌اش از ناراحتی می‌سوخت و از اضطراب پاهاشو تکون می‌داد، و چه اونجا که نت‌های پیانو رو با آواز خوند، خیلی راحت تماشاگر رو با حس و حالش درگیر کرد و این بزرگترین قدرت یک بازیگره.
ممنون از آقای سلیمانی که چه هنگام ورود به سالن و چه هنگام بیرون رفتن، جلوی در ایستاده بودن و انقدر به تماشاگر احترام گذاشتن.
یکی از بهترین نمایش‌هایی بود که دیدم. واقعا قوی و فکر شده. همه‌چیز سر جای خودش بود و من در طول نمایش تک‌تک شخصیت‌ها رو در چهره و حرکات آقای پیروزفر دیدم. تمام صحنه‌ها رو به‌راحتی تجسم کردم.
هنر یعنی بتونی اجرایی به این زیبایی با یک دکور خیلی ساده و یک بازیگر داشته باشی. و در عین حال کلی حرف بزنی و تماشاگر رو میخکوب کنی، طوری که گذر زمان از دستش در بره.
با وجود آقای پیروزفر می‌شه به آینده تئاتر امیدوار بود.
امیدوارم نمایش تمدید بشه و بتونم یه بار دیگه ببینمش.
بازی‌ یحیی انقدر عالی بود که هنوز بعد از چند روز به حالت چهره‌اش فکر می‌کنم و لبخند میاد رو لبم. در حیرتم چطور یه پسربچه تو این سن می‌تونه انقدر روان و تاثیرگذار بازی کنه.
در مورد خانوم معتمد آریا هم که دیگه حدی برای تعریف و تمجید نمی‌مونه. بس که نفوذ می‌کنن تو روح و روان آدم.
و اما داستان فیلم... هرچی بگم لو می‌ره. در همین حد می‌گم که شاید دغدغه خیلی از ما باشه و احتمالا یکی از هولناک‌ترین‌هاش.

به قدری لذت بردم از فیلم که یک لحظه هم گذر زمان رو حس نکردم.
فارغ از محتوای اثر، بازی بازیگران و چیدمان صحنه، که نظر دادن در موردش نیازمند دانشیه که من ندارم، خوش‌آمدگویی شخص خانوم تیرانداز به تماشاگران در بدو ورود به سالن کار خیلی قشنگ و ارزشمندی بود.
خنده‌ای که روی لب همه خشک شد.

اوج و فرود نمایش واقعا جذاب بود. و پایان میخکوب کننده‌اش نشون دهنده تفکری بود که پشت همه‌ی اون جملات به ظاهر بی‌ربط نشسته بود.

خوشحالم که این نمایش رو دیدم. و احتمالا تو دسته بندی "فراموش نشدنی‌ها" قرار خواهد گرفت برام.

فکر کنم خیلیامون یه شهرام درون داریم که غیرمستقیم از همه می‌پرسه: "وات ایز یور نیم؟" اما آخرشم هیشکی سراغش نمیاد.