دیشب این شانس را داشتم که اجرای اول این نمایش را ببینم. اگر بخواهم صادق باشم با کلی بدبینی و قضاوت به دیدن نمایش رفتم. بدبینی از این لحاظ که کار مونولوگ در یک صحنه به بزرگی سالن اصلی تئاتر شهر به سختی بتواند کار قابل قبولی بشود. البته این پیش قضاوت بی دلیل نبود. تجربیات بد گذشته و کارهایی که فقط به خاطر فروش بیشتر به سالن اصلی آمده بودند این بدبینی را در من به وجود آورده اند. حتا در لحظات اولیه ی نمایش وقتی لحن و اجرای بازیگر را دیدم، این حس بدبینی کم کم داشت پیروز می شد. هر چند طراحی صحنه و دیدن یک گروه موسیقی سه نفره کمی از شدت قضاوتهای زود هنگامم کم کرد. در مورد کارهای جلال تهرانی و نوع اجراها و لحن بازیگرها پیش زمینه ی فکری داشتم. زبانی که او در کارهایش به کار می برد منحصر به فرد است و شاید درک کردن آن و فهمیدن مفاهیم نهفته در پشت کلمه های به ظاهر ساده ای که بازیگر با لحن خشک و سرد بیان میکند کار سختی باشد، اما همیشه می توان از همان معانی ظاهری، و بازی با نور و صدا در کارهایش لذت برد. به هر حال با تمام این فکرها نمایش شروع شد و پس از گذشت چند دقیقه تمام آن بدبینی ها و شک و تردیدها کنار رفتند. طراحی صحنه، موسیقی منطبق با نمایش و البته دلنشین و حرفه ای و بازی خوب خانم بهنوش طباطبایی و مهم تر از همه متنی که روایت می شد کاری کرد که در تمام طول نمایش حتا یک لحظه کمبود چیزی را حس کنم. نمایش با همان یک بازیگر کامل بود.
داستان نمایش، روایت زنی است که خودش را گم کرده است. شخصی به نام موسی وجود دارد که زمانی در بچگی عاشقش بوده است و دختر عمویی به نام نسرین که او را وقتی برای تحصیل به دانشگاه تهران می رود گم می کند. بعدها وقتی نسرین را پیدا می کند، خانواده اش را گم می کند. این تنها خلاصه ای از متن است و من قصد ندارم مفاهیم پشت کلمات را بشکافم که مطمئنن برداشتها متفاوت خواهد بود. اما باید اشاره کنم که او از همان ابتدا در هنگام توصیف شرایطش به گنگ بودن کلمات اعتراض می کند و می گوید که چرا باید هر چه می گوییم هزار معنی داشته باشد. اشاره ای که به درستی شرایط متن را به تماشاگر متذکر می شود. چرا که در این نمایش باید به دنبال نشانه ها و اشاراتی باشیم که رموز متن را برایمان بازگشایی نمایند.
من همیشه هنگام تماشای نمایش از خودم می پرسم آیا اگر تنها صدای نمایش
... دیدن ادامه ››
را بشنوم، چیزی از دست داده ام؟ در مورد این کار، باید بگویم که در دقایق اولیه ی شروع نمایش، جوابم به این سوال، منفی بود. یعنی به این نتیجه رسیده بودم که اگر تنها صدای نمایش را می شنیدم چیزی از دست نداده بودم. اما در پایان اجرا، نظرم کاملا تغییر کرده بود. بازی با نور و حرکات بازیگر روی صحنه تماما در ذهنم مانده و در فهم نمایش تاثیر زیادی داشته است. توصیه ام به کسانی که به تماشای این کار می روند این است که به تغییرات نور و مفاهیمی که از این طریق منتقل می شوند توجه کنند.
به آقای جلال تهرانی و خانم بهنوش طباطبایی و گروه سه نفره ی موسیقی و دیگر عوامل این نمایش خسته نباشید می گویم و از اینکه لذت تماشای یک نمایش خوب را به من هدیه دادند تشکر می کنم.