گفتم امروز رو کلا واسه خودم باشم...💖
صبح پاشدم رفتم سینما که یه کم حال و هوام عوض شه...
اما فیلمش خیییلی بد بود... خیلی...🙁
بعدش واسه ناهار رفتم رستوران مورد علاقم... عاشق ساندویچهاشم...
اونم اینبار خیلی چرب و شور بود...😑
یادم اومد تو کامنتای نمایش خونده بودم نمایش راس ساعت شروع میشه، واسه همین با استرسِ ترافیک، زود
... دیدن ادامه ››
راه افتادم سمت باغ کتاب...اتفاقا چند تا کتاب میخواستم...
گفتم فوقش زود میرسم و میرم یه چرخی میزنم و کتابایی که میخوام رو میگیرم...
کتابها رو نداشت... اصلا هیچی نداشت... اسمش هم باغ کتابه... گفتم حقا که ر.ی.د.ی...😒
راه افتادم رفتم سمت سالنهای تئاتر... هنوز یه ساعت وقت بود، نشستم تو کافه و یه آیسکارامل سفارش دادم... این یکی که دیگه اصلا افتضاح بود...😖
ساعت ده دقیقه به شش رفتیم سمت ورود به سالن...
نمایش برخلافِ گفتهها با ۲۰ دقیقه تاخیر شروع شد!!!
اما چه نمایشی؟!
واقعا چه نمایشی؟!
من واقعا واسه این نمایش از حدود دو ماه جلوتر بلیط گرفتم؟!
ولم کن تو رو خدا... 🤦♀️
هی تو طول نمایش، این پا رو انداختم رو اون پا، اون پا رو انداختم رو این پا... مگهههههه تموم میشد؟!🤦♀️
فقط یه ویترین قشنگ...😒
خلاصه نشد که بشه...
البته شاید فکر کنین بهم خیلی سخت گذشته! 😌
ولی برعکس... حالم خیلی خوش بود... 👊
از درون خوب بودم خدا رو شکر😁
خدا، خودمو واسهخودم حفظ کنه 😌🤲💖
😁😉