دیشب با گروه همیشگی نشستیم به دیدن تئاتر شرقی غمگین در سالن شهرزاد
اولین بار بود که به این سالن میرفتم یه مجموعه تر و تمیز. ما ردیف ٩ نشستیم اگه شانس بیارین و ادم های قد بلند جلوتون نشینن به نسبت دید خوبی دارین به صحنه.
تجربه من از این تئاتر با همه تجربه هام متفاوت بود برای همین باید خیلی محتاطانه در موردش بنویسم... همیشه روالم اینطوره که بعد از کلی بررسی خوندن نقد کاربرها تئاتری که میخوام برم انتخاب میکنم و این روال برای این تئاتر هم طی کردم اما تمام چیزهایی که در طول مسیر داستان تجربه میکردم تعجب منو بیشتر میکرد چطور تئاتری که اینقدر ازش تعریف شنیده بودم تا این اندازه برای من ناملموس بود از صحبت های طولانی اول علی شرقی به عنوان ضبط پادکست های رادیو غمگین تا شوخی ها و رفیق بازیهاش با سعید رفیق جانش
همش برام تو لایه ای از سطح باقی موند نمیدونم چرا اما داستان و بازی ها متاسفانه نتونست اون تاثیری که روی همه گذاشت رو من بگذاره نتونستم با داستان عشق دلبر و علی همراه بشم شاید چون در طول داستان فقط شنیدم که دلبری بوده که دو ساااله علی و ول کرده رفته مهم نیست چرا مهم اینه که علی الان داره زجر میکشه اینکه حال این روزهای علی چطور میگذره هم فقط قسمت ترک دنیا کردنش ملموس بود و شعرهایی که ضبط میشد
کلا در طول داستان تمام تلاش شده بود که درک بشه این وسط ادمی داره درد عشق عاشقی میکشه و اینکه تا چه میزان این سخته اما اون چیزی که به من انتقال
... دیدن ادامه ››
داده شد کافی نبود تا حس غم علی درک کنم یه حس ناب یا یه کلام خاص نبود
کل داستان اون حس منسجم روایت گری داستان عشق برای من نداشت......مخصوصا اخر داستان که واقعا وقتی چراغ ها روشن شد من جا خوردم یعنی واقعا تموم شد!!! من اون نقطه اوجی که میخواستم تو داستان باشه حس نکردم برای همین تموم شدن ناگهانی اون منو کاملا متعجب کرد
باز هم ممنون از گروه اجرایی و بازیگران و کارگردان و نویسندش که زحمت کشیدن