«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
اگر از بازی ناهمگون آقای محسنی با کلیت کار و موارد بسیار کوچکی که اگر نبودند یا پخته تر بودند بگذریم باید بگم که کار بی نهایت تر و تمیز و خوب بسته شده بود. کارگردانی فکر شده، بازیهای نوری جذاب، فرم ها و موسیقی در خدمت کار و و و... خسته نباشید دوستان. لذت بردم و برای دوستانی که »تئاتر« دوست دارند ببینند پیشنهاد میکنم.
در ابتدای نوشتن باید اشاره کنم که محمد سیدی زاده دوست صمیمی و برادر جان من است و به خواست خودش صادقانه مینویسم نظرمو. این دومین باری بود که به تماشای در انتهای گلو مینشستم. یکبار موقع اجرای جشنواره هم آغاز و بار دیگر اجرای عموم. به ناچار مجبورم در مقایسه دو اجرا باهم باشم و احتمالا دید از بیرون چندان وسیعی نداشته باشم. آشفتگی، بی نظمی و گاه سرهم بندی قسمتهایی، از جشنواره به عموم چیزی در حد صفر شده. دکور مناسب و شایسته ای میبینی، رفت آمدها به نحو احسن مدیریت شده، نور و موسیقی از قاعده خارج نمیشن و کارگردانی بسیار بسیار باحوصله تر و تا حدی مینیمال تر شده. شاید بهتر بود صحنه طولانی خالد و معشوقه اش کوتاهتر میشد و یا اینطوری عنوانش کنم که شاید بهتر بود تایم کلی نمایش کمتر از 80 دقیقه بود. از بازی بارت که هم در جشنواره درخشان بود و هم در اجرای عموم به شدت صحیح اگر رد بشیم درباره دیگر بازیگران موارد و معایبی هست که بیشتر به خود کارگردان برمیگردد. مثلا احساس میکنم انتخاب امید رهبر (با آن انرژی بی پایان و بیقراری مدام که وجه شخصیتیشه) انتخاب درستی برای این نقش نبود. امید مدام در حال غلو و جنب و جوش و اکتها و میمیکهای بی پایان و در بسیار موارد نابجاست. امید اجازه نمیده ما با خالد همراه بشیم و همذات پنداری کنیم. بازی علی پیمان این رو به ما نشون میده که انگار کارگردان بهش گفته باشه خودتو بخور، حرصتو بخور، حرف نزن، ری اکت نداشته باش تا نوبتت برسه و خودتو بریزی بیرون. اگر قسمت اول نوشته ام که مربوط به توصیه کارگردانه درست هم بازی میشد ایرادی نداشت ولی متاسفانه اینچنین نشده و تو نمیتونی بپذیری این شخصیتو. همانطور که تفیکیک شخصیتی بازی خانم افشار و نمیتونی بپذیری و آن حضور اثرگذاری که از عصفور انتظار داری اما به ثمر نمینشینه انتظارت. این کار کار خوبیه، میتونی ازش لذت ببری، کارگردانی درست رو حس میکنی توش اما در انتخاب و هدایت بازیگران نامید میشی (بجز آقای شعاعی یا همون نقش بارت).
محمد سیدی زاده پر از پتانسیل و ایده اس، سواد و درک بسیار بالایی داره تو این حوزه، جوونه و داره تجربه میکنه. خوشحالم که کارش روی صحنه اس و عمیقا مطمئنم کارهای بعدیش بسیار درخشانتر خواهد بود
میدونید مشکل چیه؟ مشکل اصلی ناظرین فنی و کیفی سالن شهرزادن که این کارو مناسب برای اجرا دونستن. حالم از شروع تا انتهای نمایش، آه و تاسف و خودخوری بود.
گروهی جوان و ظاهرا بی تجربه کاری برای اجرا آماده کرده اند. زحمت کشیده اند، هزینه و وقت گذاشته اند اما هیچ فرد، دوست، منتقد، کارشناس یا مشاوری نبوده که به این دوستان کمکی، راهنمایی ای، نقدی یا نظری وارد کنه (یا بوده و دوستان قبول نکردن/یا بوده و موافق میل دوستان بوده متاسفانه). آثار هفتمین بارش ملغمه یا آش شله قلمکاری از پندهای اخلاقی کتابهای دوران ابتدایی که به بدترین شکل ممکن نوشته، کارگردانی و اجرا شده است بود. من منتقد نیستم که بصورت علمی و با سواد نقد بنویسم که چرا این نمایش از نظر کیفی حتی در سطح نمایشهای مدرسه ای هم نیست اما مخاطبی هستم که تئاتر میبیند و میشناسد. شهوت دیده شدن کارگردان (که همزمان تهیه کننده، طراح صحنه، انتخاب آهنگ و ساخت تیزر کار را بهده دارد) را دچار اشتباهی بزرگ کرده است و البته همراهی تاییدکنندگان برای اجرا نیز به آن اشتباه دامن زده است. چیزی که مخاطب تئاتری با آن روبرو میشود داستانی اخلاقی از عشق و خیانت و دروغ و اخلاق و احترام و ... است که بصورتی کاملا کاریکاتورگونه به روی صحنه رفته و تبدیل به یک کمدی کاملا بی مزه شده است. تا آنجا که مخاطب به شک میفتد که آیا کارگردان کار تابحال هیچ تئاتری را از نزدیک به تماشا نشسته یا نه که این اندازه دور و بی دانش اجرایی به روی صحنه برده است. مخلص کلام، کار بی اندازه فاجعه و غیرقابل تحمل بود. اگر مخاطب جدی هستید نبینید، اگر از دوستان و آشنایان گروه اجرایی هستید ببینید اما واقعیت را پنهان نکنید، پیشرفت از بازخوردهای واقعی حاصل میشود.
«این یک پیپ نیست»
نمیدونم در حین تماشا پلک زدم یا نه، رو صندلی جابجا شدم یا نه، حتی یادم نمیاد نفس کشیدم یا نه. نمایش تماشاگرش رو به اسیری میبره. «این یک پیپ نیست»ِ ظالم چنان تورو در خودش حل و محو میکنه که توانایی هیچ کار دیگه ای جز تماشارو نداری. این معماری باشکوه، این سینمایی ترسناک، این تئاتر بینظیر نیاز به تمرکز و تفکر بسیار بالایی دارد. از دیشب درگیر و گیج این نمایشم و مطمئنا حداقل یکبار دیگه باید ببینمش تا گره ها برام باز بشه. اگه بی طاقتید، اگه دوست دارید گوشی چک کنید وسط نمایش ولو برای دیدن ساعت، اگه دنبال خنده و تفریح و چیزهای دیگری هستید این یک پیپ نیست رو نبینید. ثانیه به ثانیه اینکار ارزشمند و در قصه تاثیرگذار هست. تبریک میگم به بازیگران کار که در نهایت تمرکز و مهارت ایفای نقش کرده اند. به مساوات که از قصه ظهر جمعه به بعد تمامی کارهاشو دیدم و بی نهایت شیفته تفکرات و اجراهاشم. سید منو یاد «دنیس ویلونوا» میندازه. همونقدر مبتکر، همونقدر خلاق، همونقدار توانا در تمامی ژانرها
خسته نباشید واقعا
دوست داشتن جمله ای با درجه اهمیت پایین تری هست برای ابراز احساسات در مورد نمایش «مثل آب برای شکلات». از خوب و بلکه عالی بودن کار هرچقدر بگم کم گفتم. شگفت انگیز شاید بتونه تا حدودی حق مطلب رو ادا کنه. رنگ های چشم نواز، بازی های بازیگرانِ جوان با انرژی های تمام نشدنی علی الخصوص تیتا و خُوان. محمد سایبانی متفاوت، صدای جادویی حسین، بازی دلچسب مارکو و اقتدار و سیطره ی بی پایان رویا نونهالی بر صحنه. آخ از موسیقی، آخ از موسیقی که حرفی برای گفتن باقی نمی ذاره.
«مثل آب برای شکلات» نقاشی بود، شعر بود، رمان بود، سینما بود و یک نمایش فوقالعاده
خسته نباشید دوستان
کار بازی های خوب و نسبتا خوبی داشت اما شاید بهتر بود کارگردان قید بازی را بزنه و تمرکزش را بیشتر روی کارگردانی بگذاره. ایده ی اجرایی خوب پرورش داده نشده بود و ما شاهد آشفتگی زیادی در طراحی میزانسن ها بودیم ...
آینده مال شماست :-)
خسته نباشید دوستان
لذت بردم از کار و بازی های خوب
امروز در عرض چند ساعت بیش از یک سوم بلیط های نمایش در بارانداز برای سه اجرای اول فروش رفته و هنوز هفت روز تا اولین اجرا فرصت هست. بهتون قول میدم که هفته بعد در چنین روزی و بعد از اجرا به فکر این باشید که یکبار دیگه بلیط نمایش رو بخرید و بیایید برای تماشای مجدد :-)
کارپیک:تنها کاری که ما می کنیم اینه که دندونامونو رو هم فشار می دیم
من دیگه نمی تونم این وضعیت رو تحمل کنم
باید یه کاری بکنم
سلام به همه دوستان عزیز بزرگوار تئاتری و تیوالی.
به قول استاد عزیزم آقای اهنین جان، کشتی سربلند و خوش نفس «حکومت در بارانداز» به چند متری ساحل امید رسیده تا دست رنج ماهها عمر و تلاش خود را به مخاطبانش هدیه بدهد.
اتفاق بزرگی که جوانان جویای نامی رو بمدت چندین ماه در یک خانواده گرم و صمیمی در کنار هم گرداورده تا بهترین اجراها با ایده ای ناب و منحصر بفرد به تئاتری ها و تماشاگران خوبمان تقدیم گردد. امیدوارم که در کنارمان باشید و لذت ببرید