در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال حسن علیزاده | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 06:23:58
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
چه قدر زمان زود گذشت ،
ریتم مناسب و داستانهای جذاب ، و بازیهای همگون ،نمایشی سراسر زیبایی و عشق
بعد از مدتها برای کودک و مخصوصاً پدرها و مادرها ،کاری با محتوای عالی دیدیم ، به کلیه عزیزان توصیه میکنم این تاتر زیبا را به همراه خانواده ببینند و به دیگران نیز یادآوری نمیاند .
این کار برای کلیه اعضای خانواده 4 نفره ما جذاب و آموزنده بود
از طرف ما هزاران درود بر شما
بسیار کار زیبایی بود.
تقدیر وتشکر فراوان از دوستان مجری برنامه که اهمیت زیادی به خانواده بزرگ تیوال قائل بودند .
ممنون
کیان این را خواند
شراره این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عشق من
سرانگشتانِ تو
رودخانه‏‌هایِ محبتند
در من دریایی کاشته‌‏اند
که در التهابِ دست‏‌هایِ تو
همیشه طوفانی‏ست؛
در نگاهِ تو
ناخدایِ مغروری‏ست
و در من
کشتی‏‌هایِ بی‏قراری که
نامت را
مدام
سوت می‏‌کشند
بی‏‌شک
روزی هزار بار
تو را
در خودم
سفر می‏‌کنم
ناخدای ... دیدن ادامه ›› من
کشتی‌‏ها به بندر برنمی‏‌گردند
اگر انگشتانِ تو
بر خطوطِ سینه‏‌ام جاری نباشند؛
نه
تو سرگردان رهایم نمی‌کنی
می‏دانم
به عرشه می‏آیی
و سکان را
به سمت من می‏‌چرخانی
هرگاه که لبریز از تو می‏شوم؛
به گِل می‏نشیند دلم
کویر می‏‌شود
اگر نیایی .
عشق من
آشوب می‏شود در دلِ دریا
موج برمی‏خیزد
و سر به صخره می‏کوبد
پی در پی
ماهیِ کوچکی که پُر از دوست داشتنت بود
اکنون
نهنگی شده‌ ‏است
که خود را به ساحل می‏زند
تنها برایِ نوازشی کوتاه …


از: کامران فریدی
مرا آن دل که بر دریا زنم، نیست !
به پیش روی من، تا چشم یاری می‌کند، دریاست !
چراغ ساحل آسودگی‌ها در افق پیداست !
درین ساحل که من افتاده‌ام خاموش،
غمم دریا، دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق‌هاست !
خروش موج، با من می‌کند نجوا،
که : – « هر کس دل به دریا زد رهائی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهائی یافت … »
مرا آن دل که بر دریا زنم، نیست !
ز پا این بند خونین بر کنم نیست ،
امید آنکه جان خسته‌ام را ،
به آن نادیده ساحل افکنم نیست ! …


از: فریدون مشیری
غمم دریا، دلم تنهاست ...
۱۴ تیر ۱۳۹۱
"امید آنکه جان خسته‌ام را ،
به آن نادیده ساحل افکنم نیست ! …"

ممنون و سپاس از این انتخاب زیبا
۱۴ تیر ۱۳۹۱
من عاشق شعرهای مشیری ام دست مریزاد روحت شاد
۱۶ آبان ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقل قول از صفحه
FB خانم تهمینه میلانی

چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی .....

ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت ، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ش ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در را زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه اصغر حس و حال صف نونوایی نداشتیم.می گفت نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد، ... دیدن ادامه ›› هیچ وقت.

دستم چرب بود، اصغر در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود . صدای اصغر از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد. ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. هم رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. خانواده ی اصغر اینجوری نبود، در می زدند ومیامدند تو،روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم اصغر نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.

آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم.. چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید. . اصغر توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم. گفت حالا مگه چی شده؟ گفتم چیزی نیست، اما … در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم .تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند .وقتی شام آماده شد پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.

چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با اصغر حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:» من آدم زمختی هستم». زمختی یعنی ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها .

حالا دیگه چه اهمیتی داشت این سر دنیا وسط آشپزخانه ی چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد آه بکشم. آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه.. میوه داشتیم یا نه …همه چیز کافی بود: من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک . پدرم راست می گفت. نون خوب خیلی مهمه . من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیت ش را می فهمی. نون سنگک خشخاشی دو آتشه هم یکی اش.


از: ناشناس
هوس سنگک داغ کردم :)
قشنگ بود , ممنون جناب علیزاده
۱۰ تیر ۱۳۹۱
خیلی خیلی ممنون
عالی بود
۱۰ تیر ۱۳۹۱
(چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیت ش را می فهمی)

مرسی آقای علیزاده.

امیدوارم سعی کنیم که هیچ وقت توی زندگی طعم تلــــــــخ حسرتو نچشیم
۱۰ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
می‌بویم گیسوانت را
تا فرشته‌ها حسودی کنند.
شانه می‌زنم موهایت را
تا حوری‌ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا.
شعر می‌گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند …


از: کتاب “و دست‌هایت بوی نور می‌دهند”، مصطفی مستور
انتخاب فوق العاده ای بود

سپاس
۰۷ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عزیزان دیشب این شعر از نیما حس غریبی در من زنده کرد ،نمیدانم چرا ،بااینکه بارها این را خوانده ام ولی عجیب است .........

آی آدم ها
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید ... دیدن ادامه ›› آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند

در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون

گاه سر . گه پا

آی آدم ها

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید

می زند فریاد و امید کمک دارد

آی آدم ها که روی ساحل آرام ، در کار تماشائید !
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید :



آی آدم ها ..

و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آب های دور ی و نزدیک
باز در گوش این نداها

آی آدم ها…



از: نیما
آااااااااای آدمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــهااااااا ... !!!
۰۵ تیر ۱۳۹۱
خیلی ممنون از انتخاب این شعر زیبا آقای علیزاده
۰۵ تیر ۱۳۹۱
نیما،نیمای عزیز که درد این آدم ها رو با تمام سادگیش فهمید واسه همینه
حس غریبی بهمون دست میده با خوندن آی آدم ها...آی آدم ها خطاب نیماست
به همگی ماها کاش بفهمیم و کاری کنیم برای آی آدم هایی که خودمون هم
یکی از همین آدماییم.
۰۵ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قلبم را
جداگانه
به خاک بسپارید،
شکستنی است …


از: عباس کیارستمی
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را به بادها می داد
و دستهای سپیدش را به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است …


از: حمید مصدق
دلم برای کسی تنگ است که زیبایی روح را می ستاید،
مهربانی را دوست دارد،گذشت را می فهمد،سادگی را زیور می داند وفا را گوهر،دلم برای کسی تنگ است که چشمان خیس از اشک را می بوسد و با سر انگشت مهربانش آبی آسمان را نشان می دهد کسی که به خاطرم آفتابی می شود...
۰۳ تیر ۱۳۹۱
"دلم برای کسی تنگ است … "

حمید مصدق...

ممنون و سپاس به خاطر انتخاب زیباتون
۰۳ تیر ۱۳۹۱
ممنون جناب علیزاده,انتخاب زیبایی بود
۰۳ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نفس می‌زند موج
نفس می‌زند موج
ساحل نمی‌گیردش دست
پس می‌زند موج .
فغانی به فریاد رس می‌زند موج !

من آن رانده مانده بی‌شکیبم
که راهم به فریادرس بسته
دست فغانم شکسته …

زمین زیر پایم تهی می‌کند جای
زمان در کنارم عبث می‌زند موج !

نه در من غزل می‌زند بال
نه ... دیدن ادامه ›› در دل هوس می‌زند موج .

رها کن، رها کن
که این شعله خرد چندان نپاید
یکی برق سوزنده باید
کزین تنگنا ره گشاید
کران تا کران خار و خس می‌زند موج !

گر این نغمه، این دانه اشک
درین خاک، روئید و بالید و بشکفت
پس از مرگ بلبل ببینید
چه خوش بوی گل در قفس می‌زند موج !…



از: فریدون مشیری
از تهی سرشار
جویبار لحظه‌ها جاری‌ست
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را می‌شناسم من
زندگی را دوست می‌دارم، مرگ را دشمن
وای، اما با که باید گفت این؟ من دوستی دارم،
که به دشمن خواهم از او التجا بردن


از: مهدی اخوان ثالث
صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب‌ها در سینه‌ام می‌دوی
کافی‌ست کمی خسته شوی
کافی‌ست بایستی …


از: گروس عبدالملکیان
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن ...شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

از: ناشناس
آخی یادبچگیای خودم افتادم...خیلی زیبا بود،ممنون.
۲۶ خرداد ۱۳۹۱
درود بر حسن علیزاده کم پیدا . مرسی
۲۷ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آه ای سیاه جامه به تن در فراق دوست
آه ای نشسته به سوگ از رحیل یار
به چه می نگری؟
از چه مغمومی؟
به خدا ...
به بنده ...
به عقل ...




از: عبدا... محمدی از دفتر شکوه ها

انسان سه راه دارد ؛

راه اول از اندیشه میگذرد،
این والاترین راه است
راه دوم از تقلید میگذرد،
این آسانترین راه است
وراه سوم ،از تجربه میگذرد،
این تلخ ترین راه است


از: ناشناس
وراه سوم ،از تجربه میگذرد،
این تلخ ترین راه است





انتخاب خوبی بود
ممنون
۲۵ آبان ۱۳۹۰
معمولا انسان از راه سوم میره!
۲۵ آبان ۱۳۹۰
من راه اول رو دوست دارم
راه سوم رو هم خیلی زیاداستفاده میکنم
وواقعاتلخ ترین راهه
برای من که مثل زهرماره...
تشکرآقای علیزاده بابت انتخاب خوب وبجاتون
۲۵ آبان ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وصف حال این روزهای من :

دریا، - صبور وسنگین

می خواند و می نوشت

- "... من خواب نیستم !

خاموش اگر نشستم ،

مرداب نیستم !

روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم

روشن شود که آتشم و آب نیستم !"



از: فریدون مشیری
زندگی آرام وتوفانیس
چون دریا و موج
گاه انسان را به پایین میبرد
گاهی به اوج
گاه تلخ و گاه شیرین
گاه سردو گاه گرم
گاه تنهایی به عالم
گاه داری دوستانی
فوج فوج

از: دوست عزیزم ،سید جهانبخش مرشدی
به پندار تو:

جهانم زیباست!

جامه ام دیباست!

دیده ام بیناست!

زیانم گویاست!

قفسم طلاست!

به این ارزد که دلم تنهاست؟


از: رحیم معینی کرمانشاهی


چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما

همیشه منتظریم و کسی نمی آید



صفا گمشده آیا

بر این زمین تهی مانده باز می گردد ؟



اگر زمانه به این گونه

- پیشرفت این است

بی تردید

حصار کاغذی ذهن ... دیدن ادامه ›› را ز هم نشکافت

و خواهش من و تو

نیم گامی از تب تن نیز

دورتر نگذشت

که در حصار تمنای تن فرو ماندیم

و در کویر نفس سوز« من » فرو ماندیم

نه از حصار تن خویشتن برون گامی

نه بر گسستن این پای بندها، دستی

***

همیشه می گفتم:

« من و سکوت؟

محال است

« سکوت، عین زوال است

« سکوت،

- یعنی مرگ !

***

سکوت،

نفس رضایت

سکوت،

عین قبول است

سکوت،

- که در زمینه اشراق اتصال به حق -

دراین زمانه نزول است .

سکوت،

یعنی مرگ .

***

کجای ای انسان ؟

عصاره عصیان

چگونه مسخ شدی

با سکوت خو کردی

تو ای فریده هر آفریده

- بر تو چه رفت ؟

کز آفریده خود

از خدای بی همتا

به لابه مرگ مفاجاة آرزو کردی ؟


از: حمید مصدق
ممنون از انتخاب زیباتون اقای علیزاده
۰۱ آبان ۱۳۹۰
بهتر آن است که غفلت نکنیم از آغاز
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز
حمید مصدق
۰۱ آبان ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دشتهای آلوده ست

در لجنزار گل لاله نخواهد روئید

در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟

فکر نان باید کرد

و هوایی که در آن

نفسی تازه کنیم

گل گندم خوب است

گل خوبی زیباست

ای دریغا که همه مزرعه دلها را

علف کین پوشانده ست

... دیدن ادامه ›› هیچکس فکر نکرد

که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست

و همه مردم شهر

بانگ برداشته اند

که چرا سیمان نیست

و کسی فکر نکرد

که چرا ایمان نیست


و زمانی شده است

که به غیر از انسان

هیچ چیز ارزان نیست


از: حمید مصدق-سالهای صبوری -تابستان 57
وقتی جهان
از ریشه ی جهنم
و آدم
از عدم
و سعی
از ریشه های یاس می آید
وقتی که یک تفاوت ساده
در حرف
کفتار را
به کفتر
تبدیل می کند
باید به بی تفاوتی واژه ها
و واژه های بی طرفی
مثل
((نان))
دل بست

((نان)) را
از
هر طرف بخوانی
((نان))
است!
۲۴ مهر ۱۳۹۰
جناب نخعی عزیز
حضور دوستانی مثل شما اعتبار دیوار هست و باعث دلگرمی ما
ممنون از لطف و توجهتون به من
۲۴ مهر ۱۳۹۰
انگار این شعر خیلی طرفدار داره..

همین دیروزم تو پستت یکی از دیواریها بود..


در کل ممنون از انتخابتون..


شعر آقای طهماسبی هم دوست میدارم..
۲۴ مهر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید