در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال انوشه پویان | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 18:49:28
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
دوست عزیزی میگفت اثر هنری اش را توی ده هزار نسخه تکثیر کرده و به بازار فرستاده است.
جنبه شهرت و محبوبیت کارش را کنار گذاشتم و با خودم فکر کردم:
چقدر سخت است که آدم بیاید ده هزار نسخه از عشقش را بین مردم پخش کند
و بگذارد آنها عشقش را، احساسی که مدتهای طولانی برایش زحمت کشیده،
گوش کنند، آن را به باد انتقاد بگیرند و یا از آن تعریف کنند - گزینه آخر از همه جانفرساتر است-.
بعد بیاید توی شهر، ببیند هر کجا و هر گوشه،
یک نفر دارد نابی احساسش را زیر لب زمزمه میکند...
برای یک لحظه چشمهایم را بستم.
نه!
قابل تصور نبود برای من که فکر میکردم هرگز نمیتوانم احساسم را به حراج بگذارم...
عشق من!
همانی که ... دیدن ادامه ›› از ابتدای تولد تا پایان لحظه حیات، برای من آفریده شده بود...
اگر قرار بود آنچه را که بر ما گذشته است، در بوق و کرنا میکردم،
حالا قلب من هم هزاران هزار بار تکثیر میشد
و دیگر نابی احساسی نبود...
گاهی همین دوست داشتنها هم باید پنهانی باشد
آنقدر بی سر و صدا و آرام که کسی هوس نکند بیاید، سرک بکشد و هوای دل و ذهنت را که آلوده کرد، راهی بشود و برود.
تجربه کردنش، مثل یک جان دادن حزین، دشوار است
اما اگر تجربه اش کرده باشی خوب میدانی که باید قدر همین لحظه ها را خوب بدانی....
راستی!
دوست عزیز!
تبریک بابت آن ده هزار نسخه عاشقانه ای که که فکر میکنم هربار که به آن گوش کرده ام
بیشتر از پیش «دلتنگ» شده ام...

پانوشت:
1.وقتی جزوه های درسی سنگین باشن و از طرفی احساس مسئولیت کنی در قبال هنری که براش زحمت کشیدن، خب بهتر از این نمیشه نوشت...
عذر تقصیر...
2. آلبوم «مهم نیست» رضا بیجاری رو باید شنید. بسیار ارزش گوش کردن رو داره
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کسی میداند یک رابطه سه نفره چقدر زجرآور است؟!!
یک طرف ماجرا تو هستی و فردی که بینهایت دوستت دارد
و طرف دیگر، خیال کسی که برایت همه دنیاست
و بی وجود حتی رویایش
زندگی عذاب بی انتهایی است که
عشق بر سرت بی محابا نازل کرده است...
پایان این مثلث مرگ را با آمدنت، انجام ببخش...
در من توانی برای ستیز با این ناامیدی لعنتی نیست...
بیا
باید برگردیم‌ به اولین خیابان
این بار من میروم
تو شاعر شو
به همان خیابانی که
من تورا پیدا کردم
باهم تا نیمه های شب قدم زدیم
دست در دست
دستم را رها کردی
رفتی
در همان خیابان
تورا گم کرده ام
یک عمر تنهایی
و تاوان یک عمر تنهایی من
تمام خاطراتی بود
که مرور ... دیدن ادامه ›› هر کدامشان
مرا هزار بار
به ورطه ی مرگ میکشاند
حالا نوبت توست
میبینی که
عشق چه بازیها که در آستین ندارد
مردنی که نمیمیراند
سقوط میکند
به قهقرای عمیقترین خاطراتی که
پوچ شدنشان اتفاقی نیست
زمان به پوک شدن جمجمه ام
چه تیرهای بیخیالی که
خالی نکرده است
شنیده بودم که سکوت علامت رضاست
با این سکوت طولانی
دیوارهای اتاقم هم
شاعر شده اند
یادت می آید؟!
همیشه میگفتی
آدم عاشق
تنهاست
دیوانه است
راست میگفتی
حالا که تنها هم سخنم
دیوارهای اتاق شده است
باید هم بگویی که دیوانه ام
اصلن تورا چه به عشق؟!...
تویی که فارغ از همه ی دردها
سختی ها
آسوده
شبها دیده بر هم میگذاری
و من هم تنها
فقط و فقط
برای سرکوب اشکهایی که بی محابا میریزند
دیدگانم را برهم میفشارم
و یادم می آید
که هیچوقت بمن دروغ نگفته ای
بلد نبودی
اما گفتی که میروی
کاش راست نگفته باشی
کاش دروغ گفتن را آموخته باشی
که این نفسهای تلخ
بدون تو دیگر
مزه نمیدهد
تراوش این خونابه را تمام کن
که دارد شاعری را
قطره قطره
تمام میکند
و حالا
آخر همه ی این قصه ای که گفتم
و تو از ابتدایش را
درست مثل خودم
خوب میشناختی
آخر همه ی دردهایی که گفتم
و تو در نهایت ناباوری
هیچگاه درکشان نکردی
چه عاشقم باشی
چه به دروغ
هرگز دوستم نداشته باشی
هنوز هم ابتدای همان خیابان ایستاده ام
بیا ....
نمیخواهم بروم
تا تو عاشق بشوی
مگر کدام عاشق دوست دارد که معشوقه اش
دچار درد بی پایان بشود
هزار بار دیگر عاشقت خواهم شد
تا حتی یک لحظه هم
دردی به قلبت را نیابد!

پانوشت: بند اول این متن از خانم نیلوفر جعفری هست
خیلی خوب بود دوست من

با این سکوت طولانی
دیوارهای اتاقم هم
شاعر شده اند...
۰۵ تیر ۱۳۹۴
بانو امینی عزیز و جناب افق
ممنون از توجهتون
۰۵ تیر ۱۳۹۴
"عشق چه بازیها که در آستین ندارد
مردنی که نمیمیراند
سقوط میکند
به قهقرای عمیقترین خاطراتی که
پوچ شدنشان اتفاقی نیست "
بسیار زیبا بود
۰۵ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درد است
این که حضور تو را در زندگی ام پر رنگ تصور می کنند
اما...
کاش می دانستند
سهم من از بودن تو،
هیچ است...
آن قدر هیچ
که قرمزی لبهایم
بدون آن که تغییر کند
دست نخورده به خانه برمیگردد
و من...
هرگز خیال هم نمیکردم
بتوانم نفس بکشم...
در هوایی که عطر تو در آن نپیچیده است!...
شاید سالها بعد
وقتی نگاهت به این نوشته ها بیفتد
لبخند بزنی بر احوال آشفته ام
و هیچ ندانی که چه بر من گذشته...
و چه میدانی احساس من چه بوده وقتی اینها را برایت مینوشتم...
اما نه تو و نه هیچ کس دیگری نمیداند...
همین حالا...
همین حالا که برایت مینویسم...
دلتنگ توام...
هنوز هم می شود رد پاهایت را دنبال کرد
بیایم دنبال تمام خبرهای دنیا
دور از هیاهوی رفتن های بی خبرت،
همان جا که حجم انبوه خاطره ها بیداد می کند
آن جا که بی شک تمام عاشقانه های دنیا جمع شده اند
می شود گوشه ای، آرام تو را یافت...
متن زیبایی بود
بدون خصوصیت های شعر
۱۰ مهر ۱۳۹۳
توی محیط کار شلوغ
بهتر از این از کار در نمیومد
۱۰ مهر ۱۳۹۳
شعر نبود
یه متن ساده بود فقط
۱۰ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«... بهم حق بده...
حق بده که بروی خودم نیارم چه احساسی بهت دارم...
حق بده که به زبون نیارم چقدر دوستت دارم...
من هروقت چیزی رو دوست داشتم، از دستش دادم...
بهم حق بده از این که تو رو از دست بدم، ترس به جون مبیفته...
من می ترسم از روزهایی که تو نباشی و جای تو فقط اشکهایی باشه که گونه هامو خیس کنه...
من از نبودنت توی زندگیم می ترسم...
از سرنوشتی که هر لحظه ممکنه تو رو از من بگیره؛ وگرنه من تمام این سالها فقط به عشق تو زنده بودم...
اگه عاشقانه زندگی کردم به خاطر حضور ... دیدن ادامه ›› تو بوده...
حرفهایم که به این جا رسید، به هق هق افتادم»
.
.
.
پانوشت:
بخشی از یه خاطره دور که وقتی خوندمش، دلم به حال روزهای عاشقانه مان -که حالا شده اند خاطره- سوخت...
حق بده که بروی خودم نیارم چه احساسی بهت دارم...
حق بده که به زبون نیارم چقدر دوستت دارم...
من هروقت چیزی رو دوست داشتم، از دستش دادم...
زیبا بود
۰۹ مهر ۱۳۹۳
someone بیگ لایک!
۱۰ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بهار...
تابستان...
پاییز...
زمستان...
چه فرقی می کند
تو که نیستی
اما این بار نمی گویم تو که نباشی چهار فصل من عین زمستان است!!!!
نه...
تو که نیستی...
بهار است همه فصل های من...
.
.
.
.
.
ولی بین خودمان بماند...
این بهارها همه رنگ باخته اند...
ولی بین خودمان بماند...
این بهارها همه رنگ باخته اند...
۰۹ مهر ۱۳۹۳
این بهارها همه رنگ باخته اند...
۰۹ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دفترم را
نخوانده می بندی
شعرهایم
دسته جمعی
زنده به گور می شوند
"محمد مسعود کرمی"
شاید در تمام عمرم شعری عاشقانه برای عشق نسروده باشم
شاید هیچ وقت نتوانسته ام احسام را آن طور که باید، بیان کنم
اما...
به آرامش آسمان آبی پاییزی ام قسم...
من هم گاهی..
تنها گاهی...
دلم می خواهد تمام دنیای کوچکم را بدهم
و فریاد بزنم:
"من هم قلبی دارم که عاشقانه برای یک نفر می تپد"....