@mehdi_koushki با اختلافِ زیاد، متفاوتترین برداشتِ نمایشی از یک موضوع کاملاً آشنا بود. و با وجود جدید و نامأنوس بودن فضا، بعد از گذشتِ چند دقیقه تا انتها عمیقاً مخاطب رو همراه و وادار به همذاتپنداری میکرد. تا حدی از لوپِ تکرار بعضی میزانسنها در دقایقی قدرت پیشبینی داشتم؛ باورم نمیشد که در نهایت از اشک ریختن بیاختیار خودم اینقدر شگفتزده بشم. بازیِ بینظیر هر دو بازیگر و البته سورپرایز حضور هوشمندانهی صدای آقای کوشکی که بینهایت به تصویرسازی کار کمک میکرد.
خسته نباشین و آرزوی توفیق
خط داستانی مطلوب و اقتباسی خوب، بیان و اکت گیرا که برای یک مونولوگ و تایم تقریبا طولانی کاملاً درگیر کننده و تماشایی بود و ارتباط مخاطب در هیچ لحظهای قطع نمیشد.
از نکات جذاب کار به اینترکشنهای دلچسب و گاهاً غافلگیرکننده و البته بداهه! میشه اشاره کرد.
طراحی صحنه و اثرگذاری تمام آکسسوار و اجزای صحنه.
صحنهی آخر و اکتهای جالب در لباس «نازنین»...
در کل، شبی اسرارآمیز و متمایز
من اتفاقی و همراه دوستم رفتم و کار رو دیدم اما واقعا مدتی بود که کاری خوب در این حدود ندیده بودم؛ ایده و طراحی صحنه و گرافیک خیلی خوب در کنار بازیهای ظریف و پرکار؛ البته سطح بازیها خیلی متفاوت بود. خسته نباشین به همگی
مضمون، طرح و روایت موضوع که دقیقاً یکی از پررنگترین دغدغههای روزگار ماست، به شکلی بدیع و گیرا برای مخاطب بیان میشه و اشارههایی خیلی بهجا، سرضرب و دلچسب به زمان و زبانِ حال ما داره؛ که با ظرافتهای بازیگری همراه میشه و یه کمدی سیاه لذیذ میسازه. با وجود اینکه دو پرسوناژ روی صحنه داریم اما بازیها کاملا روان (با اینکه شب اول، اجرا رو تماشا کردم.)، به قدر کافی با جزئیات و ریزهکاری هست که در کل زمان اجرا ارتباط مخاطب با کاراکترها قطع نمیشه؛ به خصوص با «کاراکتر فوق متفاوت کارمند» !
مضمون، طرح و روایت موضوع که دقیقاً یکی از پررنگترین دغدغههای روزگار ماست، به شکلی بدیع و گیرا برای مخاطب بیان میشه و اشارههایی خیلی بهجا، سرضرب و دلچسب به زمان و زبانِ حال ما داره؛ که با ظرافتهای بازیگری همراه میشه و یه کمدی سیاه لذیذ میسازه. با وجود اینکه دو پرسوناژ روی صحنه داریم اما بازیها کاملا روان (با اینکه شب اول، اجرا رو تماشا کردم.)، به قدر کافی با جزئیات و ریزهکاری هست که در کل زمان اجرا ارتباط مخاطب با کاراکترها قطع نمیشه؛ به خصوص با «کاراکتر فوق متفاوت کارمند» !
«زندگی گاهی وقتها درد داره، گاهی وقتها هم فقط حسش نمیکنی...!»
به جرعت میتونم بگم یکی از ماندگار ترین دیالوگ ها همین بود!
گرچه تلخ ولی حقیقت.
که با بازی شما قطعا تاثیر گذار تر هم شد
به طرز شگفت و غریبی از دیدن این نمایش به وجد آمدم و لذت بردم شاید بشه گفت مدتها بود که تا این حد ریتم و سیالیت در یک اجرای اپزودیک یا به عبارت بهتر «یک سمفونی آشفته»، را شاهد نبودم که تقریبا از ابتدا تا انتها موفق در جذب تماشاگر و ارائهی لحظات و نقاط شگفتانگیز به مخاطب باشه؛
به عنوان یکی از طرفداران کارهای ساختارشکن و نوشتههای هاروارد پینتر، به شدت از ایده و متن نوآورانهی آقای سعیدی لذت بردم.
و بازیهای زیبا و روان همگی به خصوص در موومان ۱-۳-۵ و بازی تحسینبرانگیز آقای شهروز دلافکار، جایی برای درنگ در دیدن حتی چندبارهی این نمایش نمیگذاره.
«زندگی گاهی وقتها درد داره، گاهی وقتها هم فقط حسش نمیکنی...!»
نمایش و اجرای خیلی خوبی بود؛ سیر اتفاقات اپیزودها و داستانها تقریبا تمپوی خوب و روانی داشت. نکتهی بدیع نمایش، ترکیب نمایش و موسیقی زنده بود که اتفاق مثبتی بود اما شاید میتوانست به نحوی، با بخشی از بازیهای روی صحنه همزمانی بیشتری داشته باشد.
بازیها خوب و دلنشین بود؛ به ویژه آقای شهروز دلافکار و خانم گلاره عباسی.