گفتی می آیی و من ایستادم
ذره ذره سایه ات
در زیر آفتاب نیم سوی پاییزی
تیز شد و بسویم کشیده شد
و خود تو رمیده شدی از من و از خیالم
اما هم چنان سایه ات ایستاده
ایستاده و تاب آورده
در کنار هجوم کلمات من
ایستاده و ماندگاری را
در من به معنا رسانده
ایستاده بدون تو
ایستاده بدون من
غروب میشود
تو رفته ای و سایه کشیده
... دیدن ادامه ››
ات از روی دیوار
سرک میکشد راه رفته ی تو را
و به انگشت نشان میدهد به من
که ببین او رفت!
اما من گردنم کوتاه تر است
و راه بلندتر از قامت من
صبح که میشود از نردبان سایه ات بالا میروم
می بینمت!
در پی چیستی؟
اینجاست!
بازگرد و پس گیر
وگرنه تابه انتهای عمر گم کرده ای داری
به زمین نگاه کن
بی ریشه ای!
بی سایه ای!
و حالا تو سرگردان بدنبال نیمه ی دیگر
دنیا را دور میزنی و دنیا تو را
این را سایه ات به من می گوید
- نینا