(( در کفِ هر بُلهوس ساغر شدم ))
باز امشب در غمی دیگر شدم
زین قفس در عالمی برتر شدم
باز امشب دل به قبضِ خود فتاد
شعله ور از سوزِ دل اخگر شدم
چون به یاد آمد حدیثِ زلفِ یار
همچو عود بر سینهء مجمر شدم
خاطرِ یار تا مرا در هم شکست
در کفِ هر بُلهوس ساغر شدم
آتشی در دل بجا مانده ز یار
کاتش افکن تا شبِ محشر شدم
فاش گویم این سخن گر بشنوی
دل
... دیدن ادامه ››
پریشِ زلفِ آن افسر شدم
شک مکن ایدل تو بر این آب وگِل
گِردِ شمع گشتم و خاکستر شدم
هان خدا را این قفس کی بشکند
از چه در بندِ ز خود کمتر شدم
==============