انسان درجهان بینیِ سُنّتی جُزئی ازیک کلیّتِ مُقدّر و ازپیش پذیرفته شده است وبینش واندیشه وتجربه اش نقشی درزنده گی مادّی ومعنوی اش ندارد . جهان بینی مُسلّطِ سُنّتی با ایستائی وسنگواره گی خود مانع ادراکِ بی واسطه ی جهان است . درچنین حالتی انسان دربرابرکلیّتِ یک نظام قراردارد که هم مانع برآورده شدنِ نیازهای معنوی درپیوند با هستی است هم مانعِ پاسُخ به نیازهای مادّی ومعنوی مُرتبط با نظامِ اجتماعی است که جامعه را دُچارِ ایستائی وانحطاط وسقوطِ ارزش های انسانی می سازد .