درچالش با گرانی روزافزونِ مایحتاج عمومی که روزبه روزبهترازدیروز داردمثل خوره جانِ بعضی را که مُتنعّم ازاعلی علیین نیستند را میگیرد کاسه ی چه کُنم به دست گرفته بودم که ناگهان ظریفی ازغیب درآمد وگفت : اگرقبر گران نبود ازخداوندِ منّان آرزوی مرگِ مُفاجات میکردم تا زیربارِگرانیِ بی حساب وکتاب روزی چندبارنمیرم !
گفتم : چه خوب که روزی چندبارمُردنِ تدریجی قبرنمی خواهد وگرنه حریفِ پولِ یک سنگِ قبرنیستی چه رسد به چند سنگِ قبر وباقیِ قضایا !
آن ظریفِ سراپا حقیر که چیزی برای گفتن نداشت راهش را گرفت ورفت وَهرچه دورترمیشد ظریف ترمیشد تا دیگراورا ندیدم ودوباره غیب شد . آرزوکردم خداوند آرزویش را اجابت کند .