*فاطمه تکدهقان*یادداشت
رد بلند دست هایت
بر گلوگاهم
تا دهانم مى خزد
لبخندم را پایین مى کشد
بعد
دست به یقه مى شود با یقه ى پیراهنم
باور کن خسته ام
و هرچه پیراهنت آبى تر مى شود
پاییز پررنگ تر است
مى ترسم
از اینکه هر دو ما
عشق
... دیدن ادامه ››
را ب یک ماهى قرمز کوچک تشبیه نکنیم
و همین تفاوت ها بین ما بنشینند
نگذارند ببىنم چند بار لبت ب شکل نام من در مى آید
از پاییز ترسانم
از رنگ قشنگى که به لباس هاى پشمى ات مى ریزد
به شالگردنت
ها کردنت
خندیدنت
درهارا مى بندم
پنجره ها را هم
زیبایى از دیوار هاى خانه رد میشود
وقتى تو از کوچه مى گذرى
پنجره ها را باز مى کند
براى خوش یک فنجان چاى مى ریزد
و درست گوشه ى چشمانت لم مى دهد
از پاییز ترسانم
تو اما
همیشه ابر کوچکى در مشتت دارى
در ادا کردن اسمم
و قتى بارانى ات را در میاورى و
باران شدیدى به این یادداشت اضافه مى شود
*
*فاطمه تکدهقان*یادداشت