بسمه تعالی
مادر
پسرک گوشه اتاق ، روی تخت دراز کشیده بود. محو خاطرات دور بود و خیره به قاب عکس کتار تخت .
امشب اما خوابش نمی برد؛ بغض امانش را بریده بود.
میان سیاه وسفید زندگی ، در تاریکی شبهای تنهایی، آرامش بخش او ، آغوش مادر بود.
زیر لب آغوش مادر را دعا می کرد.
مادر به او نگاه میکرد ... با همان چشمان همیشه نگرانش. با همان لبخند آرامش بخش .
این جا از درون قاب هم مراقب او بود .
پسرک قاب را روی قلبش گذاشت.
چشمانش را که بست ، مادر آمد... همه جا روشن شد ...
مادر آمد ...
... دیدن ادامه ››
با آغوش باز ، خندان همچون عکس درون قاب .
پسرک مادر را که دید ، دلش لرزید. بغضش فرو ریخت ؛ به سویش دوید.
دستانش را گرفت ، بوسید و روی قلبش گذاشت.
نوازش مادر ، آرامش کرد . با لالایی مادرانه خوابید ... شیرین ترین خواب در آغوش مادر .
چشمانش را که باز کرد، همه جا تاریک شد.
مادر رفته بود ... قاب روی قلبش نبود. برخاست به امید پیدا کردن مادر ...
خانه را جست ، اما اثری از مادر نبود.
روی زمین ، کنار تخت ، عکسی روی زمین افتاده بود ... قابی شکسته همراه با شیشه های خرد شده روی عکس مادر .
دعای مادر کار خودش را کرده بود ... این بار مادر عکسش را برای دیدار پسر فدا کرده بود ...
پارسا پرهام
20 / 1 / 1394
روز مادر مبارک