در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال وحید عمرانی | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 14:47:48
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
2️⃣ زبان و ماهیت اولیه و پر رمز و راز آن مقوله ای بسیار مهم و کلیدی در زندگی بشر است. پدیده ای که ارتباط بین انسان ها را ممکن می سازد و امکان ... دیدن ادامه ›› انتقال مفاهیم درونی هر شخص را به شخص دیگر فراهم می کند. زبان نیروی زیادی دارد و چنانکه حتی در تاریخ خود ما نیز مشهود است، بزرگی همچون فردوسی با استفاده از قدرت زبان می آید و یک فرهنگ، تاریخ، تمدن و حتی خود همان زبان را ماندگار و جاودانه می سازد. در طول تاریخ تا به کنون قدرتی که زبان در مقاطع مختلف زندگی بشر اِعمال کرده همواره قابل مشاهده و بررسی است، چنانکه تابلوهای بسیاری را در گذر سالیان از قدرت تأثیر و نفوذ خود به نمایش گذاشته است. حال چه می شود که در دنیای معاصر بسیاری از انسان ها حرف همدیگر را نمی فهمند؟ چه می شود که نزدیک ترین افراد به یکدیگر؛ زن و شوهر که غالباً عمری را با یکدیگر به سر می برند از درک کلام و زبان یکدیگر قاصرند و پیرو آن زندگی ای نامنتظر و نامطلوب را سپری می کنند و طبیعتاً بر فرزندان خود نیز تأثیر سوء می گذارند؟
در این نمایش یک واقعۀ اسطوره ای که ریشه های تاریخی نیز دارد با این اپیدمی روزمره و فراگیر پیوند می خورد و در بستر داستان روایت می شود؛ واقعۀ برج بابل. برج و همچنین باغ های معلق بابل جزو یکی از عجایب هفت گانۀ جهان باستان به شمار می روند. طبق آیه هایی از انجیل در آغاز، زبان تمام مردم زمین یکی بود. در سرزمین بابل مردمی جاه طلب زندگی می کردند که تصمیم گرفتند برج بلندی بسازند. آنقدر بلند که به بهشت برسند. با این کار درصدد آن بودند نام خود را در تاریخ ثبت کنند و برخلاف دستور خدایشان که به پراکندگی در زمین حکم کرده بود، در یک جا جمع شوند. کار ساخت این برج آغاز شد. ذات الهی از این عمل ناخشنود شد و حکم بر آن قرار گرفت که در زمین پراکنده گردند و هرکدام به زبانی صحبت کنند به طوری که هیچ یک زبان دیگری را نفهمد. حکم الهی بر آنان جاری شد، زبان های مختلف جهان به وجود آمدند و مردم در سراسر زمین پراکنده شدند. برخی عقیده دارند که این فقط داستانی است بدون ریشه های تاریخی و در طول ادوار و ازمنۀ گذشته هیچ گاه تمام انسان های کره زمین به یک زبان واحد سخن نگفته اند. برخی نیز بر این عقیده اند که این داستان کاملاً جنبه نمادین دارد و احتمالا این تنها توجیهی بوده است که انسان های پیشین برای تعدد زبان های موجود داشته اند. پرداختن به ریشه های اسطوره ای و تاریخی برج بابل بحثی جداگانه و به تفصیل می طلبد اما هر چه که است نمایشنامه نویس، این ماجرا را به عنوان دستمایه ای برای این معضل نفهمیدن حرف یکدیگر در زندگی زناشویی انتخاب کرده و به خوبی آن را در ساختار دراماتیک متن گنجانده و پرورانیده است. این که انسان با کسی زندگی کند آن هم به درازای یک عمر، در حالتی که زبان همدیگر را نفهمند و از پایه با مفهوم حرف های یکدیگر بیگانه باشند به واقع کابوسی است شکنجه وار که هم اکنون در اجتماع خود نمونه های بسیاری را از این حالت ها می بینیم. اشاره ام به حالتی است که از آن با نام طلاق عاطفی یاد می کنند. بسیاری از زوج های این چنینی به دلایلی از قبیل وجود فرزندانشان، ناتوانی اقتصادی در صورت جدایی، بی کسی و تنهایی و ... تن به ادامۀ زندگی مشترک می دهند اما گویی یک عمر زندگی خود را با یکدیگر در کنار برج بابل می گذرانند، بدون اینکه هیچ زمانی حرف همدیگر را بفهمند و این عذابیست بزرگ. حرفی که دانیال در پایان نمایش می زند مبتنی بر همین معناست. او نمی خواهد به این دنیا بیاید تا پدر و مادرش فقط به خاطر او یک عمر در کنار هم بمانند اما با رنج و آزردگی زندگی کنند بدون اینکه لحظه ای طعم یک حیات سعادتمندانه را بچشند.
زن و شوهر داستان این نمایش افرادی هستند عالِم و تحصیل کرده آن هم در رشتۀ زبان که نه تنها یک زبان بلکه بسیار بیش از آن را می دانند. زن استاد زبانی انگلیسی است و تدریس می کند و مرد دکترای زبان های باستانی دارد. آنها هر دو به چم و خم و ریزه کاری های زبان خود و بسیاری زبان های دیگر واقف هستند و به درجات بالای علمی در این زمینه دست یافته اند، اما با این حال باز هم از فهمیدن زبان و مکنونات قلبی یکدیگر عاجزند! از همین روست که نویسنده از منظر نفرین خدایان بابل به این ماجرا می نگرد و از نگرۀ این ماجرا این سؤال را مطرح می کند که پس چرا ما زبان همدیگر را نمی فهمیم؟! گویا به راستی نفرین آن خدایان از دل تاریخ و اسطوره ها هنوز هم تأثیر خود را حفظ کرده و همچنان ما را محکوم در عدم درک زبان یکدیگر نگاه داشته است! گویا ما همگی ساکنان جوار برج بابلیم؛ جامعه ای که در آن زبان همدیگر را نمی فهمیم، به حرف و کلام یکدیگر وقعی نمی نهیم و روز به روز شکاف و افتراق بین ما از این لحاظ بیشتر و عمیق تر می شود، آمار طلاق سر به فلک گذاشته است، تنهایی ورد زبان جوانان معاصر و آهنگ ناله های شبانه روزی آنهاست و فاصلۀ انسان ها با یکدیگر روز به روز رو به افزایش می گذارد.
وجهۀ دیگری که تحت لوای مسئلۀ زبان در این اثر به آن پرداخته می شود مربوط به برخی آسیب شناسی های اجتماعی است که تحت عنوان کنترل مستقیم انسان ها در برخی جوامع از سوی عوامل قدرت انجام می پذیرد. کنترل ها و نظارت هایی که در صورت افراط موجب می شوند تا فرد همواره، فکر خود را، عقیده، نظر و حتی زبان خود را سرکوب کند و بر خلاف شخصیت و جایگاه فکری اش مجبور باشد به قامت دیگرانی درآمده و تنها در همان محدودۀ آنها بیاندیشد که چه بسا سقفی کوتاه تر از او دارند و فارغ از تفاوت های انسانی همگان را موجوداتی یکسان و سری دوزی شده می پسندند تا مبادا به ساختارهای نهاد قدرت خدشه ای وارد آید. در صحنه ای از زبان شخصیت مرد نمایش چنین مطرح می شود: «چقدر این هشت سال آدم هایی که فکر می کردیم خیلی عاشق همند از هم جدا شدند. شاید به خاطر اون بیرونه. چون نمی تونیم بریم داد بزنیم، می گیرن می برنمون یه جایی که معلوم نیست کجاست. اینه که می آییم خونه و سر هم دادمون رو می زنیم.» یعنی وقتی فرد مدام در هر جامعه ای از نظر فکری، زبانی و ابراز نظر و عقیده محدود شود، همۀ اینها عقده وار در درونش تجمیع می شوند و در فضای خانواده که تحت کنترل خودش است سر باز کرده و چون سدی کهنه ترک برداشته و می شکنند تا موجبات تنش و اختلافات را فراهم کنند که این خود باعث دوری افراد از همدیگر در بنیادی ترین واحد اجتماع خواهد گردید. به دنبال فروپاشی واحد بنیادین جامعه، بخش های دیگر نیز به مرور دستخوش آسیب و تخریب می شوند و در نتیجه این معضل از جزء به کل نیز تسرّی خواهد یافت.
دغدغه های انسانی مطرح شده در متن، ترکیب و تجمیع افسانه و اسطوره و تاریخ با زمان معاصر، موسیقی، بازی‌های مطلوب و قابل قبول و غیره همگی دست به دست هم داده و موجب شده اند تا نمایشی شکل گیرد که فراتر از خصیصۀ سرگرم کردن تماشاگر، برخی سوال های اساسی و کلیدی در زندگی بشری را مطرح کند و مسائلی انسانی را به منظور تحریک اندیشه و غور به مفاهیم باطنی عنوان سازد به طوری که مخاطب را با وجهه هایی درونی از وجود خود به مواجهه بکشاند تا در این چالش فکری چه بسا به کشف حقایقی نامحتمل که همواره در پس ذهن خود داشته، رهنمون شده و راه های جدیدی را در ساحت تفکرات او پیش رویش بگشاید.
1️⃣ نمایش «زبان تمشک های وحشی» اثری است که در فرم و ساختار چه در متن و چه شاخصه های اجرایی و کارگردانی از مکتب سورئالیسم پیروی می کند. متنی پر ... دیدن ادامه ›› ابهام و پر گره که اندک اندک مجهولات خود را روشن و مفهوم های پنهان را هویدا می سازد به طوری که در پایان نمایش و معرفی و حدیث نفس کاراکتر پسر جوان (دانیال)، ناخودآگاه تماشاگر تمامی صحنه ها را یک بار دیگر با شناخت جدیدی که از شخصیت مجهول الهویه به دست آورده مرور کرده و ربط ماجراها و صحنه ها را کشف می کند. تم و زمینۀ فراگیر اثر، زبان است و مسائلی از قبیل حدود درک انسان ها از یکدیگر همراه با ترکیبی از افسانه، تاریخ و واقعیت به پروردن آن کمک می کنند.
داستان نمایش، روایت زن و شوهری است (داوود و دنیا) که طبق آیین مشخصی که برای خود قرار داده اند هر سال مسیری را که برای اولین بار در ماه عسل خود از تهران تا شمال رفته اند، دوباره طی می کنند و در تمامی مکان هایی که در آن روز توقف داشته اند، غذا خورده یا استراحت کرده اند دوباره از نو توقف می کنند و روز اول زندگی مشترک را از نو با جزئیاتش تکرار می کنند. این بار آنها با قصد متفاوتی این سفر را آغاز می کنند و آن هم این است که از مادر زن عقدنامه و مدارک ازدواجشان را بگیرند تا بتوانند پس از بازگشت به تهران از یکدیگر جدا شوند. قبل از آغاز این سفر پسر جوانی را می بینیم که زیر تأکید نوری در گوشه ای از صحنه اعلام می کند که می خواهد مرتکب قتل بشود و چراغی را در ذهن تماشاگر روشن می کند که همان بوی حادثه است. این پسر در جای جای سفر پیش رو به سراغ این زوج جوان می رود، هر بار به بهانه ای، یک بار در قالب پسرک تمشک فروش، یک بار به عنوان خدمه رستوران، یک بار مأمور امداد خودرو، یک بار پسری در راه مانده که می خواهد برای مادرش که در حال زایمان است دکتر ببرد و ... او می خواهد کاری کند تا هر طور شده این زن و شوهر یا از بین بروند، یا به تهران برگردند، یا سریع تر بروند و به مقصد که خانۀ مادر زن است برسند و اما به هیچ وجه آن شب را در هتل بابل به صبح نرسانند. دلیل این تلاشها مجهول می ماند تا اینکه در پایان، پسر جوان به جلو و نقطۀ طلایی صحنه می آید و اعلام می کند که او دانیال فرزند این زن و شوهر جوان است. او خارج از بُعد زمان و مکان معمول این دنیا آگاه است که پدر و مادرش پس از این که ماشینشان در جادۀ جنگلی در آن شب بارانی خراب می شود به هتل بابل خواهند رفت و علیرغم اینکه قصد جدایی دارند نطفۀ او را در همان شب خواهند بست. دانیال با دید و شناختی که از این دنیا دارد می خواهد اجازه ندهد تا این اتفاق بیافتد و به این دنیای نابسامان مملو از جنگ، آسیب، محرومیت و حرمان پا بگذارد. پدر و مادرش او را به وجود می آورند و از تصمیمشان که جدایی است به خاطر وجود او منصرف می شوند و تا پایان عمر با یکدیگر زندگی می کنند اما با نارضایتی. این نارضایتی و کلاً آن دلیل اصلی که این زوج را به فکر طلاق انداخته بود چیزی نیست جز اینکه گویا زبان یکدیگر را نمی فهمند. آنها با اینکه عاشقانه یکدیگر را دوست دارند اما حرف هم را نمی فهمند و هر بار که همکلام می شوند نتیجۀ صحبت به عدم درک یکدیگر و نارضایتی متقابل می رسد. گویی آنها هر کدام به زبان دیگری صحبت می کنند. این اپیدمی که هم اکنون در جامعۀ حاضر نیز نمونه های آن را زیاد می بینیم؛ یعنی عدم درک متقابل به عنوان یکی از هسته های اصلی و زمینه ای فراگیر در این نمایش به کار می رود. این روزها اگر دلیل طلاق ها را جویا شوید اکثراً می گویند که من را درک نمی کرد یا حرف همدیگر را نمی فهمیدیم. دنیای ما تفاوت داشت و...
چرا تعداد اجراها اینقدر کم؟ ای کاش برای شب‌های بیشتری برنامه‌ریزی می‌کردید.
«اجرایی از یک تمرین»
نقد نمایش «آلیس؛ کودکی که رها کرده بودیم»
نویسندگان: ادوین رضایی، نگار داستان پور
کارگردان: نگار داستان پور
بازیگران: مینو شاهمرادی، علی جمشیدی، هانیه طالبی، پدرام رضایی، بهراد درستکار، آرین سلطانی، روژان یداللهی، مهدی رجبی، عادل عباسی، آیدا صالحی و ادوین رضایی
مکان و زمان اجرا: پردیس هنر اصفهان، سالن شمارۀ ۱، آبان و آذر ۱۴۰۳
(به چاپ رسیده در روزنامه ... دیدن ادامه ›› اصفهان امروز)

اجراهای آوانگارد و ساختارشکن بخش قابل توجهی از تئاتر معاصر جهان را به خود اختصاص داده اند. تلاش برای همگامی با این شیوه های نوین، سالهاست که در تئاتر پایتخت دنبال می شود. یکی از نام های مهم در این زمینه که ادبیات نمایشی ایران به خود دیده، مرحوم عباس نعلبندیان است که فضاهای متفاوتی را در درام نویسی ایران ایجاد کرد، هر چند فرصتی برای تثبیت و گسترش آن نیافت. در کارگردانی این شیوه ها هم می توان از آتیلا پسیانی نام برد که دهه ها در جستجوی رسیدن به ساختارهای نوین در اجرا فعالیت کرد و نمایشهای زیادی را با این رویکرد بر صحنه برد. هرازچندگاهی در شهرستانها نیز بروزهایی از این رویه­ های نوین اجرایی را شاهد هستیم که «آلیس؛ کودکی که رها کرده بودیم» یکی از همین اجراهاست و هم اکنون با کارگردانی نگار داستان پور و نویسندگی مشترک او با ادوین رضایی در پردیس هنر اصفهان بر صحنه است.
با اجرایی مواجه هستیم مملو از صحنه هایی انتزاعی که حتی گاه به فانتزی پهلو می زند و نمایانگر جهان فکری برساختۀ نویسندگان خود است. از آنجا که یکی از نویسندگان، کارگردانی را نیز بر عهده دارد، اثری اورژینال متولد می شود که فارغ از ضعف ها و کاستی هایش، صفر تا صد خود را از اصالت یک سرمنشأ دریافت می کند و از هیچ، کاری نو پدیدار می سازد. وقتی در یک نمایش، نه نمایشنامه ای از دیگری اجرا شود و نه هیچ اقتباس، نگاه، برداشت آزاد، بازنویسی، آداپتاسیون، دراماتورژی و غیره ای برای کارگردانی آن به عمل آید، با یک اثر از بُن اورژینال مواجه می شویم که چنین اقدامی علاوه بر ارزش های مخصوص به خود، البته ریسک و خطرهای خودش را نیز دارد.
در نمایش موضوع بحث، مرزهای تمرین و اجرا در هم می آمیزند و رفته رفته محو می شوند. کارگردان جلوی چشمان تماشاگران به اجرا ورود و بازیگران را هدایت می کند، حتی دربارۀ نحوۀ بازی و میزانسن هایشان نظر می دهد و راهنمایی می کند. تماشاگر می داند که در حال دیدن یک اجراست، اما کم کم متوجه می شود که شاهد اجرایی از یک تمرین است و اگر از بُعد انتزاعی به قضیه بنگریم شاید بتوان گفت شاهد تمرینی برای یک اجرا! این محو مرزهای تمرین و اجرا به خودی خود بدیع می نماید اما حفظ ایده و به سرمنزل رساندن نهایی آن راهی بس دشوارتر و با پیچ و خم هایی بیشتر است.
برخی از کارگردانان پیشرو در تئاتر گمان می کنند که برای آوانگارد بودن حتماً باید همه چیز را در هاله ای از ابهام قرار داد یا اینکه وضوح را کم کرد و صراحت را به کناری نهاد تا همه چیز شبیه به یک خواب آشفته به نظر آید. به زعم من برای خلق یک اجرای پیشرو، نیاز به عدم شفافیت و صراحت نیست. تماشاگر اگر حرف منِ نویسندۀ نوعی را در اجرا نفهمد، یا حتی نتواند حدس بزند و در خیالش معنی هایی برایش بتراشد، در نتیجه نمی تواند با کار ارتباط برقرار کند. نه در تمامی بخش های این نمایش، اما در برخی از صحنه ها این اتفاق می افتد و تماشاگر دچار گمشدگی در جهان معنایی اثر می شود.
برخی از آکساسوارها به اندازه و کاربردی اند و برخی نه. کمد و چوب لباسی متحرکی داریم که به جلوی صحنه آورده می شود و بازیگر از درون لباس آویزان در آن سر برون می کند. این دکور به کارآیی مناسب خود رسیده است و ارزش دیدن ایجاد می کند، اما به عنوان مثال، میز نتوانسته به این کاربرد دست یابد. کشاکش بر سر آن بی معناست، غذا خوردن روی آن با کلیت صحنه چفت نیست و نمی تواند درست شکل بگیرد. طراحی حرکت گاه صرفاً تنها به دنبال آن است تا تحرک ایجاد کند بدون اینکه پشتوانۀ معنایی و منطقی لازمی برای این حرکت ها داشته باشد. هر حرکت بر صحنه نیاز به انگیزه ای دارد که باید تعریف شود. چهارپایه ها در بسیاری صحنه ها پادرهوا هستند و آن بسندگی لازم را بر صحنه پیدا نمی کنند، گاه درست به کار گرفته نمی شوند و حتی گاه اصلاً می توانند نباشند.
بخش قابل توجهی از بازیگران این نمایش نیاز به آموزش و تمرین جدی برای پرورش صدا و بیان دارند. قبل از بازیگری و حتی حرکت در تئاتر، ضعف و قوت صداست که بر صحنه به سرعت فاش می شود و می تواند تماشاگر را جذب یا در صورت عدم تربیت و قوّت لازم او را دفع کند که در برهه هایی از این اجرا با چنین نقصی مواجه می شویم. صدای یک بازیگر تئاتر باید شلاق خورده باشد و رنج ریاضت تمرین هایی متناوب و متکثر را بر گرده احساس کرده باشد. تارهای صوتی بازیگر تئاتر باید مثل سیم های یک پیانو محکم و قبراق و ورزیده باشد و حتی دیالوگی با صدای پایین را نیز به گونه ای به سمت جایگاه تماشاگران پرتاب کند که مخاطب بتواند درگوشی حرف زدن شخصیت ها را هم به وضوح بشنود.
استفادۀ دوگانه از پردۀ سفید نصب شده بر دیوار انتهای صحنه، خلاقانه و قابل توجه است. گاه سایۀ بازیگر حین بازی بر این پرده می افتد و نوعی بازی سایه که خود قسمی خاص از نمایش است را همزمان با اجرای معمول بازیگر در هم می آمیزد و گاه نیز برای پخش فیلم و ترکیب آن با تئاتر مورد استفاده قرار می گیرد. یکی دو تا از مونولوگ های بازیگران دچار اطناب است، مثلاً در صحنۀ دوچرخه سواری در صورت کوتاه تر بودن مونولوگ، با تأثیر بیشتری بر مخاطب رو به رو می بودیم.
بر اساس شناختی که به خاطر همکاری های گذشته از فضای ذهنی و شیوۀ کار نگار داستان پور دارم، این کارگردان جوان توانایی آن را دارد تا در لحظه و حتی بر اساس اتفاق های در حال جریان در محیط تمرین نمایشنامه بنویسید. این شیوه از دیدگاهی قابل توجه است و حتی گاه می تواند سرمنشأ خلاقیت هایی پروردۀ لحظۀ حال و رسیدن به کشف و شهود های جالبی در اجرا باشد، اما در برخی موارد نیاز به پرداخت های بعدی و بازخوانی ها و بازنویسی های پیاپی نیز بر چنین متن هایی احساس می شود. این نوشتن های لحظه ای در جزء جزء صحنه ها، جدا از امکانات و مزایای نوینی که برای نویسنده فراهم می کند، ممکن است هنگامی که به یک کل تبدیل شد نتواند به یک انتظام نهایی دست یابد تا در نهایت منجر به یک کلّ منسجم دراماتیک شود.
از اینها گذشته وقتی که در نمایش های پی در پی یک کارگردان، ردّ یک شیوۀ شخصی را باز می یابیم و امضایش را در تک تک آثاری که می سازد مشاهده می کنیم، نشان دهندۀ این است که او دارد راه خودش را می رود و شیوۀ شخصی خود را یافته است، فقط نیاز به تکاملی بیشتر در این مسیر دارد که محتملاً در گذر زمان به دست خواهد آمد. در نهایت باید گفت که امید به رشد در مورد چنین هنرمندانی قوی تر است تا افرادی صرفاً مقلد.

وحید عمرانی (عضو کانون جهانی منتقدان تئاتر)
لب بر لبت گذاشته سیگار مدتیست
حسرت شده به قلب من آوار مدتیست
گرچه در آتش تو گرفتار می شدم
ای کاش بر لبان تو سیگار می شدم
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«کمدی تکرار»
نقد نمایش «پا»
نویسنده: آرمین حمدی پور
کارگردان: احسان شهبازی
بازیگران: رادنوش مقدم، بهنام شمسایی، شادی تیموری، علیرضا محبی، دانیتا دباغ
مکان و زمان اجرا: اصفهان، تالار هنر، سالن تماشا، مهر و آبان ۱۴۰۳
(به چاپ رسیده در روزنامۀ اصفهان امروز، شمارۀ ۵۰۱۸، ۱۴۰۳/۸/۱)

نمایش کمدی «پا» در متن و اجرا توأمان بر اصل تکرار بنا شده است. تکرار، یکی از عوامل مهم ایجاد کمدی در آثار نمایشی به شمار می رود، تکراری ... دیدن ادامه ›› که دراماتیک شده باشد و در جای خود درست نشسته باشد، غالباً ایجاد خنده می کند. این اصل همواره توسط بزرگ ترین طنزنویسان مورد استفاده قرار گرفته و امتحان خود را در نظریه و عمل پس داده است. آرمین حمدی پور نیز کلیّت نمایشنامۀ خود را بر اساس همین تکنیک پی ریزی کرده است. می توان گفت تکرارهایی که در عناصر متعددی از قبیل دیالوگها، تکرارهای دژاوو گونه در صحنه ها، میزانسن ها و موقعیت ها در این نمایش صورت می گیرد، می تواند آن را به عنوان یک نمونه و مثال از اجرای این تکنیک مطرح کند.
با یک درام اجتماعی و خانوادگی مواجه هستیم. از دیرباز تا کنون در فضای ادبیات نمایشی، محیط خانواده همواره بستر مهم و پر پتانسیلی برای نوشتن نمایشنامه بوده است. نمایشنامه های مطرحی همچون «پدر» اثر آگوست استریندبرگ، «اتوبوسی به نام هوس» و «گربه روی شیروانی داغ» هر دو اثر تنسی ویلیامز، «خانۀ عروسک» و «دشمن مردم» هر دو اثر هنریک ایبسن، «باغ آلبالو» و «سه خواهر» هر دو اثر آنتوان چخوف و سه گانۀ یوجین؛ که عبارتند از «خاطرات ساحل برایتون»، «بیلاکسی بلوز» و «به سوی برادوی» هر سه اثر نیل سایمون از این قبیل نمایشنامه ها به شمار می روند. نویسندۀ «پا» نیز فضای داستان خود را همچون همۀ این آثار، محیط خانواده قرار داده و ماجرای خود را در همین بستر طراحی می کند و به پیش می برد.
نقد مسائل و معضلات روز جامعه را می توان در سراسر اجرا یافت. پدیده هایی از قبیل آسیب های فضای مجازی، مشکلات زناشویی در جامعۀ معاصر، ورود زودتر از موعد نوجوانان به فضاهای گوناگون اجتماع بدون مراقبت کافی و در نظر گرفتن شرایط سنی و بحران های نوجوانی، فقر فرهنگی برای استفاده از تکنولوژی های روز و غیره همگی در متن گنجانده شده و خشت های عمارت این نمایش را بالا می برند.
ارتباط ایجاد شده بین جهان تصویر و هنر نمایش در ابتدای کار در این اجرا توانسته آن جاذبۀ اولیه ای را که هر تئاتری برای جلب توجه تماشاگرِ خود به آن نیاز دارد در حدی پذیرفتنی فراهم کند. تنظیم دقیق دیالوگ های بازیگران با تصاویر پخش شده از برنامۀ سابق و محبوب «نود» با اجرای عادل فردوسی پور، کاملاً چفت و بست شده و با تراشیدن اضافات و زوائد در پیشانی اجرا خوش نشسته است.
اثر از ریتم مناسب و ضرباهنگ تنظیم شده ای برخوردار است و تنها در یکی دو صحنه از قبیل صحنۀ صحبت کردن شوهر با تلفن همراه است که قدری مهار آن از دست کارگردان به در می رود. حتی در متن نیز مقداری پرداخت و تراش این صحنه با اشکال مواجه است. استفاده از تلفن، خود یکی از امکانات بسیار یاری رسان در موضوع درام نویسی به شمار می رود و از ظرفیت بالایی برای شکل دادن و به پیش بردن داستان نمایش برخوردار است. هم قادر است تا اطلاعات زیادی را به طور غیرمستقیم به مخاطب منتقل کند و هم این امکان را دارد تا تعلیق آفرین باشد و امکان بازی در سکوت را برای سایر بازیگرانی که در صحنه هستند فراهم کند. لیکن همۀ اینها قدری در این صحنه سست از آب درآمده و به انسجام و هماهنگی نهایی لازم در اجرا نرسیده اند.
در مبحث اجرا و کارگردانی عنصر تضاد نیز به یاری عنصر تکرار آمده و بر غلظت کمدی آفرینی می افزاید. مواردی از قبیل اختلاف قدی شوهر با نصاب ماهواره و تعمیرکار تلویزیون، حرف ها و ادعاهایی که در عمل، متضاد آنها از گوینده بروز می کند و غیره همگی از همین دست هستند.
در طراحی صحنه به تأمل و به کارگیری سنجش هایی بیش از چیزی که هست احساس نیاز می شود. ماجرا و داستان این نمایش و شیوۀ اجرایی آن این ویژگی را می طلبد که به جای طراحی صحنه به صورت ثابت از یک طراحی صحنه با عناصر و قابلیت های پرتابل و قابل انتقال استفاده به عمل بیاید. در چنین صورتی این امکان می بود که صحنۀ این نمایش را با توجه به شغل شوهر که به فوتبال نیز دخل و ربطی دارد، قدری تحرک بخشید و به گردش درآورد یا حتی با ترکیب تئاتر با فوتبال در مبحث اجرای صحنه ای، یک شیوۀ التقاطی مابین هنر و ورزش را به نمایش گذاشت که چه بسا منجر به بروز نوآوریی هایی قابل اعتنا نیز می گردید. چنین طراحی ای برای صحنه حتی این امکان را فراهم می کرد تا با مقداری استفاده از شیوه های بازیگری به روش بیومکانیک مایر هولد و یا حتی شیوه های پرتحرّک تاداشی سوزوکی، صعود این نمایش را به سطوحی بالاتر شاهد می بودیم.
از اینها گذشته بازی شیرین و به اندازه ای را بر اساس تیپ سازی از رادنوش مقدم پیش رو داریم که از لحاظ روانشناسی، خانمی با تیپ برون گرا را به نمایش می گذارد. بهنام شمسایی نیز شانه به شانۀ او پیش می رود و از بازی کم لکنتی برخوردار است. علیرضا محبی که بازیگری نو ورود به تئاتر اصفهان است، قابلیت های امیدوار کننده ای را از خود در این اثر به نمایش گذاشته است. فیزیک خاص او این امکان را فراهم خواهد کرد تا در برخی از تئاترهای اصفهان بر اساس نیازهای متن، گزینه و انتخاب جدیدی را برای استفادۀ کارگردانان مهیا کند. در مورد حضور بازیگران جوان تر که نقش دخترهای آقای کرامت را ایفا می کنند باید گفت استفاده از نوآموزان بازیگری در کنار باتجربه ترها و مدرسان توسط کارگردانان، خود به منزلۀ نوعی کلاس درس و کسب تجربه برای آنان به شمار می رود و چه خوب است که گروه های تئاتر، گوشه چشمی به این جریان داشته باشند و در اغلب اوقات به جز موارد خاص، برای نقش های جوان یا نوجوان به جای استفاده از بازیگرانی در سنین بالاتر از سن نقش، از بازیگران جوان و تازه کار یا حتی هنرجو استفاده کنند و با این انتخاب اجازه دهند تا جوانان آماتور نیز قدری میدان ببینند، تجربه کسب کنند، خود را محک بزنند و علاوه بر اینها ورود هنرمندانی تازه نفس و با انگیزه را نیز به عرصۀ تئاتر رقم بزنیم. کاری که در انتخاب بازیگر توسط احسان شهبازی در این اثر انجام گرفته و جنبه های مثبت ذکر شده را به انجام رسانده است.
منتقد: وحید عمرانی (عضو کانون بین‌المللی منتقدان تئاتر جهان)
یک قطره باران
در جوی روان افتاد
یک قطره بر زمین؛
کنار جوی
آغاز شد سفر
یکی به روشن دریا
یکی به ظلمت خاک.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جوانه هایی که رفتند
روزی باز می گردند
جنگل دوباره سبز می شود
شب های قیرگون به صبح می رسند
پرنده ها به آشیانه
دست ها به هم
امیدها بر می گردند
امید ما هم.
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جرقه ای
در خلوت خاموش
دو چشم معصوم در یک قدمی
می افروزد دلی
در زیر باران
آب می شود زمستان.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ستاره های شب را می شمارم
خوابی نیست که بیاید
تو باید می آمدی.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از گلۀ کفتار ندارد بیمی
شیری که نهاده بر سرش دیهیمی
مردان بزرگ روزگار آزادند
حتی به درون محبس دژخیمی
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من چه می دانستم
اگر از وطن بروم
وطن از من نمی رود
من نمی دانستم
که وطن منم.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به چه خاک سیاهی نشسته ایم
ما شاعران سرزمین های دور
دور از زندگی و شادی و آزادی
دور از نشانه ای از آدمیزادی
ما که رسالتمان
توصیف هنر کائنات است
در زیبایی چشمان دختران زمین
دیریست که با دستانی لرزان
چشمانشان را می بندیم
به خاکشان می سپاریم
و به جای عاشقانه ها
مرثیه می سراییم
ما شاعران سرزمین های دور
به چه خاک سیاهی نشسته ایم.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شستند ز لوح قلب ها ایمان را
بردند به گور واژۀ انسان را
در دوزخ اعتقاد شیطانی شان
بستند به تار مویی از ما جان را
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوران شمع ها به سر رسیده بود
و روی این ترافیک همیشگی
هر چه خود را پروانه
به شیشۀ چراغ قرمز چهارراه ها کوبید
به فنا نرسید.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گردباد
به دریا که می رسد
گرداب می شود
به جان شیفته
نسیم.
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
به دریا میرسد یارم
چه نغز و چه سبک بالم
بیا مردی بکن با ما
من از دریا نسبم خوایم

۰۹ اردیبهشت
بهنام دیناری
به دریا میرسد یارم چه نغز و چه سبک بالم بیا مردی بکن با ما من از دریا نسبم خوایم
به دریا می رسد یارم
به ساحل اشک می بارم
به دریا می زنم امشب
سحرگاهان سبک بارم
۰۹ اردیبهشت
وحید عمرانی
به دریا می رسد یارم به ساحل اشک می بارم به دریا می زنم امشب سحرگاهان سبک بارم
ز صحرا میروم امشب
به فریاد میدرم امشب
چرا یارم نمی آیه؟
به دریا میزنم امشب

۱۰ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آنکه نامت برگزید
بی شک شاعر بود
چه می توان گفت
به این امواج بلند شب
که به سپیده دمان آن چهره ختم می شوند
جز یلدا؟
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
می خزد در خون من آرام
شور و حالی آشنا
بی باک از فرجام
لِردهای سالیان از جوی رگها پاک می روبد
سوی راهی تازه می پوید
می رسد یکراست تا پشت جدار جان
می شوم آغاز
با او باز
از ورای نقطۀ پایان.
hossein chiyani، امیرمسعود فدائی و محمد فروزنده این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«بی پا و سران دشت خون آشامی»*
نقد نمایش «اجاره نشین ها»
نویسنده، طراح و کارگردان: معین الدین عشاقی
بازیگران: معین الدین عشاقی، مهدی تقی پور، رزا ماندنی، آذر بهارلو، احسان شهبازی، نفیسه رازی، مهرداد شیرانی، مریم احمدی، نازنین مکارمی
مکان و زمان اجرا: اصفهان، تالار هنر، سالن تماشا، اسفند ۱۴۰۲
(به چاپ رسیده در روزنامۀ نسل فردا شمارۀ 7303 - 1402/12/9)

«اجاره نشین ها» فریادی است در گلو شکسته، بغضی است گشوده شده و دملی سر باز کرده که جراحت خود را در فضایی واقع گرایانه بر صحنه قی می کند ... دیدن ادامه ›› و گاه برای فرو کاستن از تلخی زهرآگینش موقعیت هایی طنزآمیز را نیز رقم می زند. درد اجاره نشین ها فقدان سرپناه است. حقی مسلم برای تمامی ابنای بشر که متأسفانه سالهایی مدید است که به صورت مهم ترین معضل و کمبود در جامعۀ معاصر ما تبدیل شده، به نحوی که قشری عظیم از طبقات مختلف حتی اگر کل مدت عمرشان را کار کنند و تمامی درآمدشان را نیز پس انداز نمایند، حتی نمی توانند به مرزهای خرید یک خانه و سرپناه نزدیک شوند. آنچه می باید تئاتر به آن بپردازد از همین قبیل است؛ درد مردم و کمبودهایشان. تئاتری که راوی رنج مردم بوده است همواره مخاطب خود را پیدا کرده و در عین شرافت حتی در تاریک ترین دوره های خفقان تاریخ به حیات خود ادامه داده است.
بسندگی در کار بازیگر آنجاست که به تمامی وابستگی به آرایه های صحنه (آکساسوار) نداشته باشد. بازیگر می باید خود به تنهایی برای تماشاگر کافی باشد، حتی اگر همچون نوزادی که از مادر متولد می شود برهنه و بی هیچ پیرایه ای در برابر آنان قرار گیرد. رویکرد، برخورد و نحوۀ مواجهه با این متن از لحاظ اجرایی در شیوۀ بازی اینچنین بوده است. بازی ها در بستری از رئالیسم ارائه می شوند؛ رئالیسم اجتماعی که یکی از روش های معمول نمایش برای انتقاد از کاستی های جامعه و آسیب شناسی معایب آن است. بازیگری که در نقش پیرمردی دلشکسته نشسته بر پلاسی در کسری از چند دقیقه، تماشاگر را از خنده و قهقهه به اشک می نشاند کار خود را آموخته و نشان تئاتر (صورتک های خندان و گریان) را در پی یکدیگر بر صحنه متجلی می سازد.
آنچه از جنس آرایه های وابسته به متریال بر صحنه می بینیم کافیست و قانون حداقل ها رعایت شده است. «اسلحۀ چخوف» شلیک شده و چیزی بلااستفاده بر صحنه وجود خارجی ندارد. فضاسازی ها بر عهدۀ بازیگران است و گاه فیلم هایی که با ویدیو پروجکشن بر دیوار دکور انتهای صحنه تابانیده می شوند. استفاده از نور به جای دکور و ایجاد راهروهای نوری بر صحنه نیز از دیگر ویژگی های طراحی این نمایش است که با توجه به کوچکی بلک باکس سالن «تماشا»، استفاده از آنها در جهت صرفه جویی در حجم فضای صحنه مفید واقع شده است.
بازیگران اغلب در نقش های خود مستحیلند به نحوی که حتی برخی در رورانس پایانی هنوز برای خارج شدن از فضای کار به فرصت نیاز دارند. گرچه این شیوۀ بازی را که پیرو محض آموزه های استانیسلاوسکی است نمی ستایم، اما بازیگری که این گونه تربیت شده در هر حال وظیفۀ خود را بر صحنه ادا می کند، گرچه ممکن است تا هفته ها بعد از شب پایانی نمایش دچار کشمکش های روانی با شخصیتی که در او حلول کرده است باشد. راه حل رَستن از این کشمکش ها روی آوردن بازیگر به تکنیک، آموختن شیوه های بازیگری جدیدتر و پیروی از شاگردان استانیسلاوسکی است، چه خود او در پایان عمر کار آنان را تأیید کرد و به غلط بودن استفادۀ محض بازیگر از حافظۀ عاطفی اعتراف نمود. چیزی که نه تنها می تواند از لحاظ سلامت روان برای بازیگران آسیب زا باشد بلکه در صورت طولانی شدن شب های اجرا، تکرارهای آن می تواند از کیفیت بازیگری بکاهد. از اینها گذشته بازی های شیرینی را بر صحنه شاهد هستیم و اکثر بازیگران توانسته اند سوار بر مرکب نقش، رشتۀ ارتباط با تماشاگر را تا پایان اجرا ناگسسته باقی نگاه دارند.
عشاقی در نگارش این نمایشنامه با انتخاب محیط بومی پیرامون خود که از آغاز در آن بالیده است به مثابۀ ظرف مفهوم، برگی برنده را از آن خود می سازد. ضمن این که این نمایش در همان شهر و محیط بومی نیز در حال اجراست و طبیعتاً ارتباطی دو چندان را با مخاطب برقرار می کند. تمامی نام های مکان ها آشنا هستند و تماشاگران با هر یک خاطره ها دارند. نوستالژی از در و دیوار فضاها می بارد، لهجه ها ورد زبان مخاطبان است، استفاده از موسیقی های نوستالژیک نیز به پررنگ تر کردن این فضاها اضافه می کند، به قشرهای مختلف شهر از جمله ارامنۀ جلفا اشاره می شود و دردهای آنان نیز در شهری که از ابتدا موطن اجدادشان نبوده است روایت می گردد؛ کاری که بسیار لازم بود و در این نمایش خوش نشسته است.
اشاره به نام برخی کتاب های خاص نظیر «جهان هولوگرافیک» مایکل تالبوت و «قدرت بی قدرتان» واتسلاف هاول در متن با توجه به برخی محدودیت ها در طرح نقدهای سیاسی توانسته است به طرزی هوشمندانه به شیوۀ آرایۀ تلمیح در وادی شعر و ادبیات، مفاهیم انتقادی گسترده ای را به طرزی موجز به مخاطب منتقل کند.
این اثر درد را نشان می دهد اما درمان را خیر. رویکرد برون رفت از معضل گرانی بیش از حد مسکن چیست؟ نویسنده و کارگردان فقط درد را در مقابل ما عریان کرده و نقشی با یازده تابلو بر صحنه مصور می کند که قصیدۀ رنج است. لیکن لازم است به این نکته اشاره شود که این نشان دادن درد و نتیجه نگرفتن را نمی توان نقصی برای او در شمار آورد. نویسندگان و کارگردانان ما به ویژه در هنر تئاتر که مسلماً مخاطبینی بسیار کمتر از تلویزیون و سینما دارد می بایست از فضایی بازتر و آزادانه تر برای طرح نقدهای اجتماعی و سیاسی برخوردار باشند. این قشر خاص نیاز به توجهی خاص نیز دارند تا بتوانند رسالت خود را به تمامی به جای آورند. بهتر این است که مسئولان ما با توجه و مسامحه ای بیشتر، زمینۀ مناسب را در جهت تقویت چنین فضایی فراهم کنند. در این صورت قطعاً شاهد پیوندی فراتر و عمیق تر مابین مردم و هنر انسان ساز تئاتر خواهیم بود، چنانکه در دوران طلایی تئاتر در شهر ما چنین پیوند ناگسستنی و ماندگاری برقرار بود و تئاتر اصفهان حتی در جایگاه یکی از جاذبه های توریستی و فرهنگی ملی و بین المللی قرار داشت.

وحید عمرانی (عضو کانون جهانی منتقدان تئاتر)
* مصراعی از رباعی منسوب به ابوسعید ابوالخیر «بی پا و سران دشت خون آشامی/ مردند ز حسرت و غم ناکامی / محنت زدگان وادی شوق تو را / هجران کُشد و اجل کِشد بدنامی»
پرده ها باز می شوند
چشم ها خیره به صحنه
نور می آید
اتفاق می افتد؛
تولدی نو
در کالبدی کهنه.

#ترنم های_تئاتری
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید