{تنهایی و تنهایی وطنهایی)
محمدمهدی رسولی یک بار بعد اینکه نقاشیاش را توی فنجان قهوه چال کرد، گفت هنر باید دم بکشد. از صحنه نمایش که بیرون میآیم، به تن فکر میکنم، به تنهایی فکر میکنم و به وطنهایی. هنر یعنی همین. یعنی دم کشیدن. یعنی مخاطبت را آنطور زمینگیرش کنی که موقع تماشا حتی نتواند دربارهاش چیزی بنویسد. کیت میگوید متجاوز یکیست مثل شما. مثل شما لباس میپوشد و مثل شما راه میرود. کار تعاملی است. کیت با دست دائم به مخاطبهایی اشاره میکند که دور تا دور صحنه را گرفتهاند. کار بوی ناسیونالیسم میدهد و فرمِ برشتی دارد. هرچند اقتباس است اما حرفهای تازهتری دارد. نویسنده پیرنگی خلق کرده است میان تن، تنهایی و وطن. روایت از ارتباط این سه به ما میگوید. تجاوز از تن شروع میشود، به تنهایی میرسد و درنهایت این دو نگاه ما به وطن را میسازد. تجاوز اما صرفا جسم نیست، بیشتر روان است روح است. کیت (افشاریان) از مخاطبهایش میپرسد که با شنیدن وطن، یاد چه چیزی میافتند؟ کسی حرف از خانه نمیزند. یک نفر میگوید بهشت یک نفر میگوید جهنم و این دقیقا همانچیزیست که او میخواهد نشان بدهد. دردِ او دقیقا همین دو قطبیتوی جامعه است. افشاریان از بکتوبلک بسیار پختهتر شده است و دلیلش را حضور کیومرث مرادی در نقش کارگردان میدانم. او دیگر کلمات عامهپسند نیست بلکه برعکس، آینه است، بازتاب دهنده است. و شاید اصلا به همینخاطر است که کارگردان مخاطبهایش رو به روی هم قرار داده است. ترکیب کیومرث و افشاریان ترکیب برنده است. بازیها فراتر از تصور اند. وقتی پسر دستفروشی که محمدحسین بلیطش را به او داده بود وارد صحنه میشود و شلوغ میکند، همانجایی است که افشاریان قدرت بازی و کنترل صحنهاش را به رخ میکشد. بازی زن مکمل افشاریان گرچه آنقدر که باید و شاید عمیق نیست و ما را به شخصیت نمیرساند اما تیپِ قابلقبولی است. بازیاش را در کل دوست داشتم. بسیار بهتر از آن پسر روی ویلچر
... دیدن ادامه ››
بود.
در پایان وقتی شخصیت کیت، به شکل دلقک ظاهر میشود میتوان درونمایه کار را حدس زد: یا باید در آن آرامسایشگاه، به عنوان یک رواندرمان ایستاد، جنگید و دیوانه شد یا به عنوان یک دلقک درمقابل فاجعه خندید و کنار رفت.
- سید مرتضی امیری