در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نوید کاشف | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 02:46:48
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید


خوابم را دیشب
با مارمولکی ربودی
شاید
دیوار ندبه ای بودم
در آشویتس رویاهایت!!
پرند محمدی این را خواند
آیدا طاهرزاده، زهرا، علی عبدالرحیم، roya imani و ابرشیر این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«"افسانه" ای که "الهام" بخش "باران" "ستاره" ها بود.»

صد و نود و دومین دوست دار هم هوایی هستم، دوست داری که کلاه از سر برداشته و تمام قد تعظیم می کنم در برابر بانوانی که من را برای ساعتی به دنیاهای نمایشی شان پرواز دادند و در خلالش، واقعیت های تلخی که نمی بایست بشنوم را شنیدم ... ( البته تعظیمی نصفه چون شال قرمزم روی زمین کشیده می شود!)
بچه که بودم عکس کاظم را خریدم ( بازیگر فرضی نمایش) دوستش داشتم، اما پرونده ی شهلا اعصابم را از او و حتی فوتبال خرد کرد
خنده دار است
نمایش به طرز وحشتناکی خوب بود
متن به شیوه ی سیال ذهن، پل های تداعی لفظی و معنایی داشت که منولوگ ها را به هم پیوند می داد و امکان دیزالو منولوگی در منولوگ دیگر را به نرمی ایجاد می کرد و در شیوه ی کارگردانی نیز پل های تداعی نمایشی ای گذاشته شده بود که بین منولوگ ها ارتباط بر قرار می کرد و باز امکان لغزیدن از منولوگی ... دیدن ادامه ›› به منولوگ دیگر ایجاد می شد.
بازی خانم اسکندری و کردا عالی بود و بازی باران کوثری بسیار خوب بود.
شیوه ی طراحی صحنه و چینش آکساسوار و نحوه ی استفاده از آن ها عالی بود
انتهای نمایش هم حرکت دور ریختن عالی بود( اشاره مستقیم نمی کنم تا دوستانی که ندیده اند اذیت نشوند)
در کل با این که وحشتناک ترافیک بود و هم رفت و هم برگشت دیوانه کننده بود اما به همه ی اذیت هایش می ارزید
افسانه ماهیان عزیز سپاس
مهین صدری نازنین سپاس
ستاره، باران و الهام توانمند سپاس
و تمامی دوستان که زحمت کشیدید
سپاس
شاد باشید
واقعا معرکه بود
۰۶ دی ۱۳۹۳
من هم نمایش رو دوست داشتم و از دیدنش لذت بردم ، هرچند نمی تونم در خصوص بازی باران کوثری با شما هم عقیده باشم
۱۳ دی ۱۳۹۳
@نسیم

بازی باران در خدمت کارگردانی بود، من هم نقدی روی کار ننوشتم و بیشتر احساساتم رو بیان کردم، شاید اگر می خواستم نقدی بنویسم به انتخاب باران کوثری برای این شخصیت باید اعتراض می داشتم، این جثه و مخصوصا این طراحی لباس که چاق تر نشونش می داد برای یک کوهنورد حرفه ای که اتفاقن عکساش توی نت فراوونه اشتباه بود. و ایراد بعدی به خود باران بود که برامون بُعد اصلی شخصیت که کوهنورده رو بُلد نکرده بود و اصلن باش همراه نمی شدیم و باورش نمی کردیم که کوهنورده.

اما در کل کار اون قدر خوب بود که باران رو به عنوان یک دختر سرکش و امروزی و پر جنب و جوش می پذیرفتیم.

سپاس از نظرتون
۱۳ دی ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بالاخره برای پنچ شنبه هفته ی دیگه تونستم هم هوایی رو رزرو کنم
اون قدر استقبال بالاست و تعریفا زیاد که دلم نیومد نبینمش
حالا ساعت 8 شب اون جا باشم و ده بزنم بیرون و تا برسم خونه چه ها که نکشم بماند
مطمئنم که ضرر نمی کنم
بروبچه های تیوال نشون دادن که نظراتشون می تونه خیلی خوب راهنمای کسانی باشه که می خوان کاری رو ببینن
پس تا هم هوایی بای
شاد باشید
راضی برمیگردین مطمئنم .
۲۶ آذر ۱۳۹۳
خواهش میکنم. منتظر نظرتون خواهیم بود :)
۲۹ آذر ۱۳۹۳
دوتا بلیط برای امشب (دوشنبه 29دی) موجوده ردیف جلو
لطفا هرکی میخواد تماس بگیره
09122986454
۲۹ دی ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شده یهو میخ یه دختر بشی؟! بهت بگن به چی نگاه میکنی؟! نتونی دقیق بگی چی؟! نتونی دقیقن یکی از مولفه هایی که در اون هست و باعث شده میخش بشی رو بگی! شده خداوکیلی یا نه؟!

بعد از اجرای این نمایش دقیقن همین اتفاق نوستالژیک برای من پیش اومد ( گفتم نوستالژیک تا مثلن بگم الان دیگه چشمام رو درویش میکنم تا میخ کسی نشن!!!)

شب جمعه دیدمش، بلیط خوبی گیرم اومده بود (B1)!، چشم تو چشم بازیگرا، البته از معدود تماشاگرایی بودم که هیچ کدوم از بازیگرا چشم تو چشمم نشدن، شاید چون ریش داشتم فکر می کردن تروریستم ... نه؟!

من هم می دونم که توی ایران قصه مهمه، و هنوز جریان پرفورمنس و پست مدرن و غیره جا نیوفتاده، اما این رو هم می دونم که همین ایرونی ها کتابای ... دیدن ادامه ›› ریچارد براتیگان رو خوب می خرن، می گید نه، یه سر بزنید به کتاب صید قزل آلا در آمریکا ...
من اما اصلا برام مهم نیست که قصه داره یا نداره، مهم اینه که هارمونی داره یا نداره! و نهایتا این هارمونی به من لذت می ده یا نه! و در آخر کشفی صورت می گیره تا به شهودی برسه.
فکر می کنم این نمایش تونسته بود تا اندازه ای از پس این رسالت بربیاد، تونسته بود تبدیل بشه به یک ارکستر منظم که من در انتها حس کنم یک موسیقی خوب شنیدم
توجه کردین که در یک قطعه موسیقی هر چند هم که یک نوازنده عالی باشه اما اگر بخواد خودی نشون بده باعث خراب کردن کل ارکستر می شه و اون موسیقی هر چند یک نوازنده ی عالی داره اما شنیدنی نیست
و درست توی تئاتر این عقیده را دارم و به همین لحاظ گرچه از صدای Marta خیلی لذت بردم اما این صدا و بدنی که گاهی از بقیه بهتر عمل می کرد به نظرم همان خارج زدن از هارمونی و وحدت اثره
خوب این نظر منه و اصلن و الزامن نمی تونه درست باشه اما این جوری فکر میکنم دیگه
به هر حال این نمایش همون دختره بود که من رو جذب می کرد اما نمی تونستم دقیقن بگم چرا
و به همین دلیل و البته به دلیل مسایل انسانی بیان شده در اثر و طراحی صحنه و لباس و نور به قاعده و درست و به دلیل این که کمی من رو به فکر واداشت از این کار خوشم اومد
گرچه بعدش مثل فشنگ دویدم تا به مترو برسم تا به پارکینگ حرم برسم تا برگردم خونه ای که از اون سالن 170 کیلومتر فاصله داره
اما پشیمون نیستم و لذت بردم و به همه ی عوامل نمایش مخصوصن برو بچه های ایرونی که فوق العاده بودن خسته نباشید می گم
سپاس
میثم خسروی، بیتا، Amvaaj، علی و ملودی آرام نیا این را خواندند
پیام مرادی و سیما سرشار این را دوست دارند
مرسی از همراهیتون و نظرتون
۱۳ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگه دوستان تهرانی ( که البته 90 درصدشون شهرستانی بودن، حالا تهرانی شدن!) بهشون بر نمی خوره، باید بگم اکثر این نمایش ها انگاری فقط برای تهرانی هاست، مثلا همین نمایش خانم ماهیان، ساعتش که 8 و نیمه و اونم کجا؟!!!!
خداییش اون وقتی که شما هم شهرستان بودید و دوست داشتید نمایش های خوب رو ببینید همین حرف مارو نمی زدید؟!
پس جانم، عزیزم ، ساعتش رو یک کم بکشید عقب!


شاد باشید
شاهین نصیری، پرواز و سیامک قلی زاده این را خواندند
محمد مهدی فتحیان این را دوست دارد
ساعت اجرا و جاش چه ارتباطی به تهرانی و شهرستانی بودن داره؟
۰۵ آذر ۱۳۹۳
جناب کاشف عزیز من بهت اجرای سالن اصلی رو پیشنهاد میدم هرچند اون هم دیر شروع میشه و طولانیه و باید توو اتوبان بخوابی!
هم هوایی توو اون سالن به نظرم در نمیاد شاهین از بدی هاش گفت به اضافه اینکه این کار عمق صحنه هم میخواد و اون ستون های لعنتی اون سالن ...
۰۵ آذر ۱۳۹۳
مرسی عزیز
لطف کردی
سالن اصلی کدوم کار رو می گی، مرگ دستفروش رو دیدم، تا تموم شد به دو دویدم تا مترو، ماشین رو معمولن می ذارم حرم و بدبختی یازده و نیم پارکینگ می بنده!!!
اگه بخوام هم هوایی رو ببینم باید با ماشین بیام بالا
آخه می گن حیفه اگه از دستش بدم
۰۸ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پیشنهاد می کنم:

تهران به عنوان پایتخت سرطان ثبت جهانی شود!
›› تا ۳ پاسخ



نوید کاشف، نازی، شبنم، عاطفه، پگاه، sahar amini و شکوه حدادی این را پاسخ داده‌اند
با آقای کاشف موافقم
با آقای دوستی موافق تر :((((
۲۶ آبان ۱۳۹۳
پایتخت سرطانی یه عنوان عینیه
اما غده سرطانی یه عنوان انتزاعیه
از نظر محتوایی کلام جناب دوستی را می پسندم اما منظور من واقعا سرطانهایی است که به دلیل سیاسی بازی ها دچارش می شویم و آخرینش هم دو هنرمند عزیزمان ...
۲۷ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام
دوستان لطف کنن تایم اجرا را هم ذکر کنن
سپاس
50 دقیقه است جناب کاشف
۲۱ آبان ۱۳۹۳
سپاس جناب مقیمی
۲۱ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آدم باید خیلی مقاومت داشته باشه تا بتونه یه جنگل رو شکست بده

خوب
این هم مرگ دستفروش
متن خوب خوب است دیگر، بحثی هم توی آن نیست، عالی بود
متنی که با گذشت سال ها هنوز بوی تازگی می دهد یعنی نویسنده اش را باید طلا گرفت
و اما اجرا
من دوستش داشتم ولی میتوانست بهتر از این ها بشود، کارگردانی خوب بود و طراحی صحنه و لباس و نور و ... خوب بودند ( البته به غیر از لباس عمو ... دیدن ادامه ›› که شدید کلیشه ای بود و با آن مشکل داشتم)
بازی اذرنگ عالی بود ولی قبلا هم این حرف خنده دار را از من شنیده اید و یک بار دیگر هم میخواهم بخندانمتان که بازیگری که بازی اش خیره کننده است یعنی کار خوب نبوده!!! یعنی هارمونی حفظ نشده، یعنی ارکستر به جا انتخاب نشده اند ... تقریبن اکثر بازی ها روان بود و این بازی خیره کننده بود ...
دو بازی شدیدن توی ذوقم زد، یکی بازی عمو که خیلی دلچسب نبود و بیشتر شبیه ادا در اوردن و بازی کردن بود تا این که من را به باور پذیری برساند و ...
دومی بازی پیف؛ تعجب نکنید رحیم نوروزی خوب است و خوب بازی می کند اما از همان ابتدا که روی سکو نشست و بدنش را کج کرد و پاهایش را اریب روی زمین گذاشت فهمیدم که شخصیت های دهه چهل و پنجاه آمریکایی را خوب نگاه کرده ( مثلا اتوبوسی به نام هوس یا در بارانداز ... ) و سعی دارد این نوع بازی را به خوبی به ما نشان دهد و در طول اجرا این شخصیت را هم خوب پیش برد اما با هیچ کدام از بازی ها هم خوانی نداشت، بیان بازیگر ها تداعی کننده ی این نوع بازی بود و مخصوصا نسیم ادبی که ما را یاد نمایش های رادیویی خارجی می انداخت اما بدن ها این گونه نبود و برای همین بدن رحیم نوروزی و نوع بازی اش بیرون می زد و با همه ی خوبی اش برای من که هارمونی یک اثر و نهایتا رسیدن به لذت کلی از نمایش و کشف و شهود مهم است جالب نبود
در کل نمایش خوبی بود و بی نهایت لذت بردم که وقت گذاشتم و تا تهران آمدم و این نمایش را دیدم و خوشحالم که وسط سالن بودم و گوشه ها نیفتادم چون بعید می دانم تماشاگران گوشه ی سالم می توانستند کار را کامل ببینند.
خسته نباشید
دقیقن به نکته ای اشاره شد که من و همراهانم به آن ریسدیم. هماهنگی لازم در کل مجموعه وجود نداشت... اما نمی شود گفت کار بد بود.
۲۱ آبان ۱۳۹۳
روجا حافظی: من اعتقاد دارم کار خوبی بود و به دوستان توصیه می کنم دیدنش رو، به نسبت خیلی از کارها توی این سال ها کار خوبی بوده وهست اما این دلیل نمیشه که ایراداتش رو نبینم و نگم
من دوستش داشتم و اگر تهران بودم بدون شک دوباره به دیدنش می رفتم
۲۱ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بریدن بند ناف در قبر
نوشتاری کوتاه بر نمایش " صدای آهسته ی برف"

(( انَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ ..... خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملتی) را تغییر نمی‏دهد مگر آنکه آنها خود را تغییر دهند ... قران کریم/ سوره رعد / آیه 11 ))

شخصیت ... دیدن ادامه ›› یا موقعیت؟

دیشب با دوستانی که نمایش را دیده بودند گپ می زدیم. یکی از دوستان می گفت داستان مردی بود که .... یا زنی که ... . حقیقتش من وقتی داستان را تعریف کردم برایشان گفتم کلبه ای که ...
داستان موقعیتی بود که در آن اتفاق هایی می افتاد. شاید صحنه ی زایمان و دختر بودن نوزاد تداعی کننده ی این باشد که جابر موقعیتی فمینیستی ایجاد کرده و در این موقعیت از یک دیدگاه زن شخصیت اصلی است که دارد مورد ظلم قرار می گیرد و از دیدگاه دیگر مرد شخصیت اصلی که خودسرانه و از روی هوس در وقت غیر استاندارد با زن نزدیکی کرده ...
اما من فکر می کنم که موقعیتی رمز آلود و تمثیلی در داستان است که اهمیت دارد و حتی صحنه ی زایمان هم جزیی از این موقعیت است که در کل می خواهد رمز هایی را بیافریند که بیننده در تاکید ها و تکرارهایی که نویسنده و کارگردان تعمدا آفریده بتواند رمز گشایی کند و به مفهوم نمایش پی ببرد.
به عقیده ی من - و البته با نگاه تفسیری - این نمایش دارای مرد حقیقی نیست که راجع به شخصیت ها بشود حرف زد و اصلا قایل به شخصیت نیست. برای این حرفم یک دلیل از تغییرات متن در طول اجرا دارم که امیدوارم گروه اجرایی این دلیل را به حساب مچ گیری حقیر نگذارند، دلیل من پدر و مادر بزرگ در روزهای ابتدایی نمایش و بعد تغییر دادن آن به مادر و پدر بزرگ است، وقتی به همین راحتی دو شخصیت جایشان را با هم عوض می کنند، آن هم یکی زن و دیگری مرد، پس به این می توان اندیشید که اثر کاری به ظاهر شخصیت هایش ندارد و فرای همه ی این ها می خواهد تماشاگرش غرق در موقعیت شود چرا که در این موقعیت آیینه ای گذاشته شده که ما خود به خود با ان همذات پنداری می کنیم ( باز هم باید تاکید کنم که با موقعیت همذات پنداری می کنیم و نه با تک تک بازیگران )
به عقیده ی من مرد در این نمایش نماد قدرت است و حاکمیت، اگر نخواهم کار را دچار حاشیه کنم باید گریز بزنم به جریان کمونیستی و مخصوصا دوران حکومت دیکتاتوری به نام استالین، مرد نمایش آن قدر قوانین بسته ای دارد که حتی برای عشق بازی هم محدودیت ایجاد کرده است! و در این قلمرو می توان مثل نجمه چمدان برداشت و رفت اما واقعا نجمه کجا رفته است؟! به عقیده ی دیکتاتور بزرگ بیرون از این کلبه تا رسیدن به زمینی که سبز باشد ان قدر راه است که خدا هم بخواهد برود پیر می شود، پس تروتسکی - تئوریسین بزرگ کمونیست - تا آمریکای لاتین هم برود توسط عمال استالین کشته خواهد شد؛ و مرد نمایش شاید این را دارد القا می کند که هر جا بروی اسمان همین رنگ است و بهتر است بمانی تن بدهی به این حکومت! و از طرفی مرد دوم را برای روزهای بعد آماده می کند، روزهایی که این دیکتاتوری باید ادامه پیدا کند. به او وعده ی دختر مورد علاقه اش را می دهد تا از این بحران بگذرند و موقتا ارام شود. او به هر قیمت می خواهد خانه اش را و جانش را نجات دهد و برایش مهم نیست چقدر در این راه خون ریخته شود.
حتی شخصیت های نمایش را تمثیل کشور ها هم می می شود تصور کرد، پدر بزرگ کشوری استعمارگر است که کشور به ظاهر طغیان گر را با وعده و وعید هایی خام می کند تا به راحتی از حمایت مردمان و یا کشورهای ضعیف بگذرد و از این دست تمثیلات و تفسیرات و ...

گرگ مرگ است یا مادر؟!

گرگینه می آید و از همان زمان به ما نشان می دهد که انسان هایی هستند که از حیوان پست ترند و تا زمانش نشود آن خوی حیوانی شان بیرون نمی ریزد و ضربه ی در و درد زن ابتدای برون ریزی این خوی است و در انتها همان گرگ در نقش مادری ظاهر می شود که نشان دهد حالا در این موقعیت حیوان شرف دارد به انسانی که ادعای اشرف مخلوقات دارد.
حالا که فکر می کنم می بینم این نمایش چقدر شعر معروف مرحوم اخوان ثالث را به ذهن می آورد:
زمستان است ...

راستی اصلا بهاری خواهد آمد یا نه؟!

هلال ماه حاکی از این است که این قصه تازه شروع شده است و اگر چنین باشیم: بی تفاوت و بی همت؛ حالا حالا ها باید زیر بار چنین سرمایی تحمل کنیم و بعید است بهاری در کار باشد
برای من هلال ماه معانی زیادی داشت که یکی از این همه ابتدای ماه بدبختی این انسان هاست.

منتظران احمق!

این نمایش از طرف دیگر و در ادامه ی نشان دادن موقعیتی به این وحشتناکی موضوع مهم انتظار را نیز به درستی به چالش می کشد که این قسمت از داستان اتفاقا خیلی با روایات و احادیث دینی ما مطابقت دارد. این که انتظار واقعیت تاب آوردن ظلم و نشستن و دست روی دست گذاشتن است؟! آیا باید سکوت کرد و هر قانونی را پذیرفت به امید این که روزی بهاری خواهد آمد و همه ی ما را نجات خواهد داد؟ در این صورت باید تن به خفت هایی داد که از ان جمله خفت ها همین سکوت و عدم عشق بازی است؛ عشق بازی را در این نمایش برجسته شده است چرا که خصوصی ترین و اتفاقا حیوانی ترین بعد انسانی است که اگر درست اتفاق بیافتد می تواند زایشی در پی داشته باشد که اتفاقا تبدیل به رویش نوزادی خواهد شد که می تواند انسانی ترین کارها را بکند و ... و حالا این خصوصی ترین کار هم در این موقعیت حرام است و این انسان ها با خفت تن به همه ی این ها می دهند چرا که امید به بهاری دارند که معلوم نیست کی بیاید!!!

حرف اخر

در هر نمایشی و یا اثر هنری نباید به دنبال کلیشه ها و آنچه ما دوست داریم باشیم، بلکه باید با موئلفه ها و نمادهای آن نمایش پیش برویم، و اگر چنین کنیم مطمئن باشیم که کم کم به سمت انصاف و عدالت پیش رفته ایم و شاید راهی پیدا کنیم تا از زیر این خفقان سرد نجات پیدا کنیم.

پی نوشت:
سرتان را درد آوردم ... اگر گاه به گاه راجع به این نمایش فوق العاده می نویسم به این علت است که جریان مثبت کشف و شهود در من به آرامی دارد صورت می گیرد و این را می توانید به حساب پیری و البته کندی من بگذارید.
امیدوارم این نمایش تمدید شود و دوستان بیشتری بتوانند لحظاتی موقعیت اسف بار اجرا شده را ببینند شاید که به قول فرمایش خداوند متعال در قرآن حکیم کمی فکر کنند ( افلا یتفکرون؟!)
خسته نباشید
منتظران احمق!
این که انتظار واقعیت تاب آوردن ظلم و نشستن و دست روی دست گذاشتن است؟
۲۵ آبان ۱۳۹۳
مشتاقترشدم برای دیدن این نمایش.بااین متن جالب
۰۷ آبان ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جابر رمضانی
تولدت مبارک
کاش امشب بودم و برای بار سوم کارت رو می دیدم و کیک تولدت رو می خوردم.
.
.
.
دوستان
صدای آهسته ی برف
مثل نور صدایی نداره
اما تا عمق وجود آدم نفوذ می کنه
...
امشب برای تولدت هم که شده نذار بچه توی سرما تلف بشه ...
ممنون حامد عزیز . نظراتت در مورد نمایش همیشه در این روزها به من و گروه انرژی داده . باز هم ممنون بابت اینکه به یادم بودی.
۱۹ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بچه ها خسته نباشین

حرف متن عالی بود
دو رویکرد داشت
رویکرد اول که به بیمارانی می پرداخت که نمی خواهند زنده باشند و در اروپا قوانینی برایشان تصویب شده و عملن با نظر پزشک متخصص و تاییدیه یک روان پزشک می توانند به زندگی خودشان خاتمه بدهند. این مسئله در اروپا حل شده و از این نظر متن برای اروپا دیگر جذابیتی ندارد و برای ایران هم چون هنوز تبدیل به دغدغه نشده پس معنایی نمی تواند داشته باشد!
رویکرد دوم این که راجع به انسانی است که در خفقان جامعه ای از هر لحاظ ( جسمی یا روحی) دچار معلولیت شده و نمی خواهد در این فضا به زندگی و یا روند اجتماعی تعریف شده اش ادامه ... دیدن ادامه ›› دهد و ...
در رویکرد دوم نمایشنامه عالی می شود اما نظر من این است که وقتی این نمایشنامه دلچسب می شود برای مخاطب ایرانی که هر دو رویکرد کنار هم با معنی و قدرت باشند و ...
در خصوص اجرا هم فکر می کردم ایده ی طراحی صحنه خوب بود اما فضای بیش از اندازه ی طنز امکان همراه شدن با اندیشه های نابی که در رویکرد دوم برشمردم نبود و این اندکی که حقیر به آن رسیدم هم بیشتر شبیه تفسیر و تاویل است و ...
فکر می کنم بازی خوب و روان هریسون با زیاده گویی ها دچار مشکلاتی می شود و این که تماشاگر بیرون از سالن نام او را زیاد می برد جزو قدرت این نمایش نیست و نشان می دهد این بازی از کار بیرون زده است و هارمونی این نمایش دچار مشکل شده است، نمایش خوب به عقیده ی من باید آن قدر یک دست باشد و همه ی عوامل و بازی و صحنه و ... در راستای هم و کنار هم درست چیده شده باشند که فقط اندیشه های متن و کارگردان را به ذهن منتقل کنند و یک عنصر آن چنان بیرون نزند که ذهن را از مسیر اصلی منحرف کند.
در این مسیر باید از بازی های خوبی که در خدمت کار بودند مثل دکتر (هومن کیایی ) سرپرستار، و پرستار اسم ببرم . باز هم تاکید می کنم که هریسون خوب بود و شاید فقط کمی باید شوخی هایش کم می شد و قدری هم در زمان جدی شدن و دعوا با خانم بویل و قاضی می توانست بازی ای متفاوت از خود ارائه دهد.
در کل کار ارزشمندی بود که من را برانگیخت تا راجع به آن قدری بنویسم و گروه واقعن زحمت کشیده بود.
طراحی لباس و صحنه به نظرم فوق العاده بود.
به امید روزهای زیبا
شاد باشید
اگه هنوز انسانیت براتون مهمه
اگه هنوز می تونید فکر کنید
اگر هنوز زنده اید


تا دیر نشده به دیدن نمایش " صدای آهسته برف " برید

اگر ریتم نمایش به نظرتون کند میاد
یا صداها خیلی آهسته است
یا مثل خیلی از کارای دیگه بزن و برقص و خنده و شوخی توش نیست
ایرادی نداره
بزارید ... دیدن ادامه ›› تا انتها پیش بره
حتی بعد از روشن شدن سالن بیرون نیاد
بزارید به زور از سالن بیرونتون کنن
چون
بهترین زمانه برای این که
یک کم
خودتون و جامعتون رو
توی قاب صحنه
مشاهده کنید
باور کنید پشیمون نمی شید
با توصیفاتی که دوستان می کنند اجرای سالن سمندریان تحولات زیادی داشته و مجبورم دوباره شال و کلاه کنم و تا تهران بیام و کار رو باز ببینم
مطمئنم پشیمون نمیشم
می دونم این بار استرس دارم که باز بچه رو توی سرما نذارن، و صدای ضجه های بچه حتما دوباره دلم رو آشوب می کنه ولی از ترس نمی تونم داد بزنم و باز باید آهسته گریه کنم ...
راستی ما خیلی پوست کلفتیم که یک ساعت بیرون کلبه نشستیم و یخ نمی زنیم نه؟!
جابر جان منتظر باش که امشب داریم باز میاییم
برای خودم هم که شده آرزو می کنم امشب بهترین و کامل ترین اجرا رو برین
شاد باشین
رومینا خلج هدایتی و جابر رمضانی این را دوست دارند
راستی چراتوی سایت ایرانشهر میشه با تخفیف و صندلی بهتری خرید کرد اما این جا هم صندلی هاش کیفیت پایین تری داره هم گرون تره؟!!!!!!
۰۸ آبان ۱۳۹۳
خیلی دوست دارم باهم بیشتر گپ بزنیم در مورد کار. امیدوارم یه فرصت خیلی خوب پیش بیاد.ممنون بابت همه ی انرژی هات .
۰۹ آبان ۱۳۹۳
قربونت عزیز
می گن آدم ذوق زده نمی تونه و نباید نقد کنه!
فکر می کردم که بعد از چند روز بتونم از این حس بیرون بیام و نقدی تکنیکی روی این اثر بنویسم، اما خراشی که روی روحم انداختی بعیده حالا حالا خوب بشه!
به هر حال این بزرگواری ... دیدن ادامه ›› توئه
گر چه به ظاهر بداخلاقی؛ اما صحبت کردن بات شیرینه و نشون می ده که باطن نازی داری (آیکون نیشخند شیطانی)
دوستت دارم و برات ارزوی بهترین ها رو دارم
شاد باشی
۱۰ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جابر رمضانی عزیز سپاس گزارم
هر بار که نمایش های تو را می بینم مجبور می شوم فکرکنم، مجبور می شوم کمی خودم را بکاوم، مجبور می شوم کمی جامعه ی اطرافم را مشاهده کنم، اما مجبور نمی شوم گریه کنم چرا که در اواسط کارهایت ارام آرام ایوان چشمم تر می شود و گونه هایم جاری شدن قطراتی را حس می کنند که خیلی وقت است در این دنیای سرد جاری نشده اند ...
و این بار صدای آهسته ی برف:
عمیق ترین خراشی که تا به حال یک نمایش می توانسته روی شیشه ی احساسم بکشد را، اول از ملاقات با بانوی سالخورده ی استاد سمندریان دارم و بعدی را از این نمایش
وقتی صدای نوزاد داشت ارام آرام رو به نابودی می رفت چقدر وحشتناک خودم و مردم کشورم را پای میز ناهار خوری دیدم که داریم خام خام گوشت همدیگر را می خوریم
و چقدر یاد خنده هایی افتادم که نگذاشتم صدایشان در بیاید و خفه شان کردم
چقدر عشق بازی های خاموشم را که حتی از ذهنم هم بیرون نیامدند یاد ... دیدن ادامه ›› آوردم
و نوزادانی که در همان عشق بازی های ذهنی در نطفه خفه کردم
راستی باز هم یادم آوردی که باید منتظر بهار باشم، این بهار پس کی می آید؟! یاد دیالوگ پهلوان کشواد افتادم در نمایش نامه بی نظیر استاد بیضایی :آرش، که در کوه به آرش گفت: اگر امروز تیر بیاندازی تا دنیا دنیاست بر این مردم امید خواهی شد و ...
تا کی باید انتظار بکشیم که بهاری بیاید تا انسان باشیم؟! چرا از امروز انسان بودن را انتخاب نمی کنیم
راستی
این بهمن آیا جبر زمانه است و گریزی از آن نیست؟!!!
مثل همیشه طراحی صحنه ات بی نظیر بود و این شیب که هم در متن کارکرد دارد و هم کارکرد محتوایی دارد باز هم من را به شیبی که همه مان را دارد به زوال می کشاند سوق داد و با مریم همراه شدم و قل خوردم تا زیر داس ماه، برف باران شوم
بازیگرانت خوب و سنجیده بازی می کردند و تقریبن اکثر ماهیچه هایشان در خدمت سکوت بود و لرزش ترس وار از بهمن را می شد در ان ها دید
طراحی لباس و آکسسوار خیلی زیرکانه بود و رنگ ها تداعی کننده ی آنچه اتفاق می افتد
در کل چیزی بیرون نمی زد و همه چیز در خدمت نمایش بود و وقتی کار تمام می شد ذهن درگیر اندیشه ی نمایش بود و این یعنی تئاتر به معنای درست اتفاق افتاده است
دوستانی نقد دارند روی باز ی و ... ما یاد گرفته ایم ( به غلط ) که بازی باید چنین باشد و چنان نباشد و ... اما یادمان رفته است که اگر از نمایشی بیرون بیایی و ذوق کنی از بازیگری که این چنین بود و موسیقی ای که چنان بود و ... ان نمایش از رسالتش دور شده است و نگذاشته آن چنان که باید به اندیشه هایش پی ببری و شاید اصلا اندیشه ای نداشته است
حال این که همه ی این عناصر باید دست به دست هم بدهند تا در کل از نمایش لذت ببریم و صدای آهسته ی برف این چنین بود
من به عنوان یک مخاطب که شب دوم اجرا را در سالن ناظر زاده بدون آن موسیقی که گفته می شود و سقفی که جابر می گوید دیدم و بی نهایت لذت بردم و البته بی نهایت از اندیشه ای که در من زنده شد تا باز خودم و جامعه ام را مشاهده کنم خوشحالم و از این مشاهده و کشف و شهود پس از آن شرمنده
راستی صحنه ی زایمان بی نظیر بود، بی نظیر، پارادوکس رفتاری مرد ها و زن ها که البته به خاطر جبر زمانه هر دو خفه اجرا می کردند!!! صحنه ای بی نظیر ساخته بود ... و البته رفتاری که در طول اجرا با زن باردار می شد هم مسئله ای بود که دلم نمی خواهد بازش کنم چون با مسایل روز تداخل پیدا می کند و شاید ... بی خیال
سپاس بی کران
شاد باشی
محمد رحمانی و Farzaneh این را پاسخ داده‌اند
نظراتتان جالب بود ...
۰۴ آبان ۱۳۹۳
نوید جان کاشف ممنونم عزیز . در تمام طول اجرا همانطور که همه جان گوش بود م و حضور . درد می کشیدم . منگ بودم، به تنگ آمده بودم از آن همه سکوت ، فرمانبری و حقارت .
وفتی نوزادم را ...
وقتی بر شیب سقوط در غلتیدم ،
مرثیه ای بر مرگ انسان بودنم ... دیدن ادامه ›› خواندم.
در آغاز جغرافیا طبیعی را سازنده ی آن خوی ترسیم کردم اما قدم به قدم به جغرافیای اندیشه و وجدان ِانسانم آرزوست رسیدم.
باز هم از نوشته ی خوبت سپاس گزارم فرزند ِ جان .و درود ها بر جابر رمضانی بسیار عزیزم و همه ی یاران نازنین همراهش . در هوای صدای بهمنی کارستانم تا پالایی و آرایی ام را نفس کشم .
۰۷ آبان ۱۳۹۳
ناهید حدادی عزیز
هر چقدر هم بخواهم راجع به این نمایش بنویسم به اندازه ی شما نمی توانم
چون هیچ وقت نمی توانم با زن همذات پنداری کنم و فقط می توانم همدردی کنم
به همین خاطر همیشه در نوشته ام چندین گام از حسی که شما به زیبایی بیان نمودید عقب هستم
سپاس از لطفتان
شاد باشید
۱۰ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید