در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال ناهید الوندی | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 07:37:53
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
می تراود سرما ... می درخشد فریاد*( بخش اول)
تفسیری بر نمایش سنتز به کارگردانی علیرضا اخوان اسفند1402
نگارنده : ناهید الوندی

به علت محدودیتی که تیوال برای ورود کلمات نهاده لاجرم متن نگاشته شده در دو بخش ارسال می شود.

به سردی سن و سردی فضا می نگرم و یخ می کنم .سفیدی مشمئز کننده ایی که از کف و سقف آویزان است سبب دلشوره ام است و من خیره در سکوت به موسیقی نامناسب این صحنه گوش می سپارم و می اندیشم این همه فسردگی و رخوت خفته در پس سردی و سفیدی در این دخمه چه می گوید؟؟؟( ای کاش برای مطلع نمایش، کارگردان از موسیقی بهتری بهره می برد)

در ورای سفیدی چرک صحنه رختشورخانه ایی در ناکجاآباد ،دخترکی پریشان و ترس خورده با رخی معصومانه و گوسفندوار به مرد- پدر ... دیدن ادامه ›› می نگرد.
پدر- مرد با چهره ایی دردمند و ملبس به روپوش خاکستری کارگری ،خیره به دختر با طمانینه در استکان و نعلبکی چای می نوشد و در خوف و رجاء به وظیفه ایی که بر دوش دارد می نگرد.

3 ماشین لباسشویی سفید که بعد متوجه می شوی در این نمایش بار مدرنیزاسیون را بر دوش می کشند و بر حسب وظیفه ذاتی خود قرار است همه چیز را پاک کنند اکنون جزء تمهیدات صحنه اند و میزی را تشکیل داده اند که در دو سوی آن مرد و دختر نشسته اند.( کدام صورت مساله چنین حاد و ناپاک است که برای پاک کردن آن به حضور 3 ماشین لباس شویی نیاز است؟؟؟)

پدر- مرد پس از نوشیدن چای دبش خود، در لگنی از مس(نماد سنتی بودن پدر) دست می شوید و خود را برای برگزاری آیین مقدسی تطهیر می کند(چقدر فعل شستن و پاک کردن در این نمایش پررنگ است).

بله پدر- مرد قرار است دختررا گوسفند وار به مسلخ برد و ذبح کند و لابد برای حفظ آبرو و به جا آوردن رسم و رسوم جاری از دوران توتم پرستی خون دختر را به خدایان و خالقان عرف و سنت قبیله پیشکش کند و باشد که این فدیه ناچیز از پدر- مرد بی چیز برای کاهش خشم و هراس خدایان پذیرفتنی باشد که ناگاه فضای اسطوره و واقعیت خلط می شود و کار مرد ناتمام می ماند زیرا که صدای کوبشی از اعماق اسطوره به واقعیت راه باز کرده است. صدای کوبش 3 بار نواخته می شود تا جایگزینی برای قربانی شدن فرزند ارائه شود.(در این نمایش تاکید غلیظ و اغراق آمیزی بر عدد3 شده است.نمایش 3شخصیت انسانی دارد. 3 ماشین لباس شویی است و 3 بار صدای در می آید.در کناراین 3 ها به مثلث بین مخاطب و خالق اثر و خود اثر و حتی مفهوم سنتزهم باید دقت کرد)
بار اول راه حلی زمینی و مدرن جایگزین راه حل ماورایی شده و طبقی انباشته از قرص پیشکش می شود برای التیام مخلوق سنتی زنجیر شده در زمانه مدرن. اما ظاهرا حضور این همه قرص پدر را خوش نمی آید و او مجدد با کارد خود به جد و جهد با قربانی می پردازد.بار دوم طبقی شامل دو کلاهخود به نماد مذهب واسطه می گردد برای جایگزینی قربانی نمودن دختر.اما پدر با استعانت و تلقی شخصی خود از مذهب کلاهخود براق را بر سر می گذارد .(مگرنه اینکه کلاهخود در طول تاریخ و ذهنیت ایرانی نمادی از جنگ است) اینبارقوی تر به سمت دختر یورش می برد.برای بار سوم فرستنده ، دختری که چون قربانی مونث اول دست و چشم بسته است می فرستد و او کورمال کورمال از بالا پیش می آید.

درست است که دختر«2» در ظاهر شبیه دختر«1» است اما او با کفشی وکوله ایی سیاه بر پشت ،با اعتماد به نفسی در حرکات ،به تکاپو « دست ها می ساید تا دری بگشاید». او با «پای آبله» از راه دراز آمده تا خواب در «چشم تر» دختر«1 »و پدر و همه ما بشکند اما زهی خیال باطل.( «نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک، غم این خفته ی چند، خواب در چشم ترم می شکند...» ) در ظاهربند از دست و چشم دختر می گشاید اما با بندهای ذهن او که به درازای تاریخ هبوط بشر طول دارد چه می کند؟؟؟

[بندهای 127 تا 184 از سنگ نوشته قانون حمورابی احکام مربوط به زنان است در این قانون زن یک موجود وابسته است که قبل از ازدواج تحت سیطره پدر قرار دارد و بعد از آن یا تحت سیطره همسر قرار می گیرد یا سیطره معبد و خدایان...}(قانون حمورابی، حسین بادامچی)
«پس یهوه خدا خوابی گران بر آدم مستولی کرد و در همان حال که آدم خفته بود یکی از دنده هایش را گرفت و جای آن را با گوشت پر کرد. آنگاه یهوه خدا از همان دنده که از آدم گرفته بود زنی ساخت و او را نزد آدم آورد.»}( آیات 21 و 22 از تورات ،فصل دوم سفر پیدایش، روایت آفرینش زن)
«نِسَآؤُکُمْ حَرْثٌ لَّکُمْ فَأْتُواْ حَرْثَکُمْ أَنَّى شِئْتُمْ ... – زنان شما کشتزارهای شما هستند، هر زمان که خواستید با آنها آمیزش کنید »} (سوره بقرة - آیه 223)]

دختر« 2» با حضور خود وضعیت پایدار و خو گرفته به مرد سالاری خانواده را بر می آشوبد و طوفانی و هیاهویی به بزرگی هیچ راه می اندازد. کلاهخود بر سر به هماوردی مرد- پدر می رود و جز گسترش خشونت ثمری بر جا نمی گذارد.حتی مرد به طنز به منظور برقراری صلح و آرامش بین خود و دختر «2 » با قرص های پیشکشی از دختر پذیرایی می کند اما پذیرفته نمی شود و کار به خشونت می کشد.( 3 بار قرص ها در پیشدستی برای دختر فرستاده می شود)
در نهایت حضور تنش زای او سبب می شودکه جای قربانی کننده با قربانی شونده عوض شود و پدر- مرد کشته گردد.کوله او که در ظاهر پر از نوزایی و زایش در شیوه و سبک زندگی است در پایان به فاجعه ختم می شود زیرا بستر این نوزایی هنوز فراهم نیست و ذهنیت دختر «1» در تارهای نامرئی عنکبوت «پدر سالاری» خانه و اجتماع و «خود کم بینی» مبحوس است و خود را عقیم کرده است.(وضعیت دختر«1» مجموعه عکس های« شاپرک خانم» شادی قدیریان را به ذهن متبادر می کند)

پدر در مردن هم زنده است و این اصرار به زنده کردن او و ادامه زندگی تحت قیومیت و هیمنه او توسط دختر«1» سوالی است که باید مخاطب در مورد چرایی آن بیاندیشد!!! ( پدر در نمای پایانی با نانی مدرن یعنی پیتزا مجدد بازسازی می شود و چرخه نوشخوار وابستگی به قدرت نرینگی در ذهن دختر آغاز می شود و با تجسد در واقعیت به حیات خود ادامه می دهد )

پایان بخش اول
می تراود سرما ... می درخشد فریاد* (بخش دوم)
تفسیری بر نمایش سنتز به کارگردانی علیرضا اخوان اسفند1402
نگارنده : ناهید الوندی

اینکه در جوامع سنتی ،برتری قدرت جسمی جنس نر سبب استیلا و هژمونی او بر جنس ماده در طول تاریخ گشته و حال با وقوع عصر مدرنیته که نیازی به زور و بازوی مردان به مانند دوره پیشا مدرنی احساس نمی شود چرا برتری جنسیتی هنوز از آن مردان است و همچنان این ترکتازی مردانه ادامه دارد و سنگینی و وجاحت خود را در اذهان مرد و زن باقی گذاشته است؟؟؟ سوالی است که نمایش در کنار سوال های دیگر قصد طرح آن را دارد.

در این نمایش، مرگ همدوش زندگی نفس می کشد و هراس و گم گشتگی و چرایی های خود را بر ذهن مخاطب می کوبد.شاید همین گم گشتگی است که از همان آغاز ... دیدن ادامه ›› نمایش ، مخاطب را با تناقض ها و سکوتی سراسر از ابهام و ایهام و ایجاز گیج می کند.
این روایت بی صدا بر صحنه ،از فرهنگی برخاسته که در پس قدرت بلامنازع حکومت مرکزی برای رهایی از گرفت و گیر قاضی و محتسب و شحنه ... و در ربودن جان از گور و مبحس ،همواره عادت دارد به پیچیده و پر ابهام و در پرده سخن گفتن.حتی صامت بودن نمایش را علاوه بر تمهیدی برای تاثیر گذاری بیشتر می توان از این زاویه هم درک کرد.

اخوان در بستر نمایش خود با سوژه قرار دادن رابطه پدر و دختر، هم قدرت خودکامان و اربابان را در جامعه مردسالار به پرسش می گیرد و هم به فرهنگ رایج خودکم بین و طفیلی زنان در دوران مدرن می تازد. زنانی که با تجربه دردناک همه تحقیرها ،خشونت ها و ناملایمات جنسیتی حتی با فراهم شدن شرایط نجات باز هم نمی خواهند از یوغ ارباب نان آور و رابطه ارباب- بردگی، خود را رها سازند شاید به این علت که به توانمندی خود برای مستقل زیستن مطمئن نیستند( و شاید هم به مانند رفتار اکثریت نسل جدید که حاضر نیستند راحتی و عافیت طلبی زندگی وابسته را با پذیرش مسئولیت مستقل بودن و بی نیازی از والدین عوض کنند)دختر «2» نان دست پیچ نحیف و کم بضاعت خود را می خورد اما حاضر به تن دادن به سرسپردگی نیست. او خود می خواهد ساز زندگی اش را بنوازد حتی اگر ناموزون و گوشنواز نباشد.

دختر1 خود نماد جامعه وابسته و نابالغ است که بودن خود را در بودن قدرت برتر و وابسته بودن به آن تعریف می کند.جوامع وابسته در سطح غریزی و برآوردن نیازهای اولیه به زندگی می پردازند حتی در این جوامع آلوده به فرهنگ کیش قدرت و خودکامه اگر اعتراض و جنبش های سیاسی هم صورت گیرد آگاهانه و از سر اندیشه نیست بلکه برای ارضا نیازها و غرایز اولیه است نه برای ارتقاء ارزش های انسانی و فرهنگی.

در جوامع خودکامه ،اکثریت برای تاب آوری در برابر زبونی و وابستگی به نیروی غالب دست به قلب واقعیت می زنند و به عناوین مختلف به قدرت تقدس می دهند.در این جوامع هر کس برای کسب هژمونی قدرت از کشتن و ویرانی و خشونت و... ابایی ندارد. از این روست که زندگی در لحظه و گزیر از اندیشه و خرد می شود فرهنگ غالب.(ترجیح شخصی ام این است که ای کاش نمایش در روزگاری پیش از وقایع سال گذشته به روی صحنه می رفت تا مهر سوژه نخ نما شده «زن زندگی آزادی» را بر پیشانی نمی داشت.)

در پایان بد نیست بعد از این توضیحات پرسید :چرا اصلا پدر قصد قربانی نمودن دختر را دارد؟؟؟
آیا شکل مواجهه با هراس های جامعه رشد نیافته چون ترس از آبرو و گرفتن تائید از دیگری ها و بستن دهان ها سبب حذف انسانی حتی همخون به چنین روش بدوی و بدون مکالمه است؟(اساس قربانی کردن را در همین هراس از خشم و نفرین قدرت ماورایی می توان جستجو کرد) آیا در جامعه نابالغ ،پذیرش بار مسئولیت داشتن فرزند با همه عواقب درست و غلط آن چنین سخت است که حذف او را بر می گزینند؟؟؟؟


با اتمام نمایش سوال های بسیاری همراه نوشخوارهای ذهنی برآمده از تجربه زیستی و تاریخی3شخصیت نمایش که انعکاسی از خود ما هستند همچون چرخش ماشین های لباسشویی صحنه در مغز ما می چرخند و می چرخند و در نهایت به خواست روان ما به منظور ادامه حیات به مفاهیمی قابل تحمل استحاله ،پاکیزه و سنتز می شوند.باشد که رستگار شویم.


نگارش بالا بیشتر بر مفاهیم جامعه شناختی تفسیر یافته تا مفاهیم دیگر.هرچند نمایش سنتز را می توان از دید مفاهیم روانکاوی فرویدی هم پی افکند و به مفاهیم «ناخودآگاه» و«اید» ، «اگو» و « سوپر اگو» و... در نمایش پرداخت .


*برای عنوان از شکل تغییر یافته شعر «می درخشد مهتاب» جناب «نیما یوشیج» استفاده گردید و در متن هم بخش هایی از شعر یا تغییر یافته یا به همان شکل اصل آورده شده است.


می تراود مهتاب،
می درخشد شبتاب.
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک،
غم این خفته ی چند،
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر،
صبح می خواهد از من،
کز مبارک دم او، آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر،
در جگر لیکن خاری،
از ره این سفرم می شکند.
نازک آرای تن ساق گلی،
که به جانش کِشتم،
و به جان دادمش آب،
ای دریغا ! به برم می شکند.
دست ها می سایم،
تا دری بگشایم.
بر عبث می پایم،
که به درکس آید،
در و دیوار بهم ریخته شان،
برسرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب.
مانده پای آبله از راه دراز،
بر دَمِ دهکده مردی تنها،
کوله بارش بردوش،
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته ی چند،
خواب در چشم ترم می شکند.

نیما یوشیج
اتفاقا بحث روانکاویش برام خیلی جالبه مثلا پدر به وضوح وسواس فکری عملی داشت. وسواس رابطه ای مستقیم با اعمال بیش از حد مذهبی داره
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دستمریزاد به همه عوامل و گروه تئاتری جناب علیرضا اخوان که علیرغم بی اخلاقی های شهرزادی ها ،شبی ارزشمند برای مخاطبان اندک خود رقم زدند.



مخاطبان نمایش سنتز در چهارشنبه شب ۹ اسفند ۱۴۰۲ هم با سرمای عجیب سالن انتظار و سالن شماره ۱ دست و پنجه نرم کردند و هم با تأخیر نیم ساعته برای اجرا مواجه شدند ( این همه خوشبختی برای مخاطب - مشتری تئاتر در بیغوله بی در و پیکر و بی صاحب شهرزاد نوبر است🥴)
اما خوشبختانه نمایش عمیق و دغدغه مند علیرضا اخوان و شیوه اجرای ستودنی ایشان در کنار هنرنمایی جناب فلاح بر صحنه ،سبب کم رنگ شدن این ناملایمات شد و حتی مرا برای دیدن دوباره اثر در شب پایانی به همراه تعدادی از دوستان ترغیب کرد.

خوشبختانه بعد از مدت ها به تماشای اثری نشستم که المان ها و کلمه های بی صوت آن در اجرا بدجوری مرا به اندیشدن و رمزگشایی برده است و ترغیب ... دیدن ادامه ›› به نوشتن درباره آن...( دیالکتیک قدرت و ...)

چقدر خوبیم ما☺️( البته با لحن عادل خان فردوسی پور)
منظورم از ما ،هم خالقان اثر هست و هم مخاطبان اثر در اجرای شب گذشته ...
پردیس تئاتر شهرزاد (shahrzad)
سلام وعرض ادب سرکار خانم الوندی عزیز.
متوجه بی اخلاقی شهرزادی ها نمیشویم!! جناب کارگردان محترم آقای اخوان به سالن اعلام کردند به دلیل تاخیرآقای نادرفلاح دررسیدن به سالن ازسرصحنه فیلمبرداری نمایششان رابانیم ساعت تاخیرشروع می کنند وشهرزاد برای احترام به مخاطب دریک روزسردزمستانی که خودش رابه مرکز شهر رسانده علیرغم بی تعهدی گروه -اجازه داد تانمایش باتاخیرآغازشود .آیا این همراهی باگروه ومخاطب بی اخلاقی است ؟ ضمن این که ادبیات یک مخاطب تاتری درمورد تنها پردیس خصوصی تاتراین شهر کمال بی انصافی است وبعید میدانیم شما یک تاتری باشدی چون این ادبیات زیبنده یک مخاطب فهیم تاترنیست.. درخاتمه عرض کنم اگرحمایت وتلاش همین شهرزادی ها نبود نمایش خوب (سنتز) به اجرانمی رسید .... برای شما وهمه عزیزانی که دیدن نمایش سنتز راانتخاب کردند آرزوهای خوب داریم ..
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
ناهید الوندی
خانم وثوق عزیز ممنون که هستید و با شجاعت و بدون پرده پوشی به نقد وضعیت عملکردی مجموعه پردیس شهرزاد پرداختید🪷🙏🏻🪷
سلامت باشی عزیزم
امید که کمی به بهبودی و اصلاح فکر کنن.
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
رعنا وثوق
سلامت باشی عزیزم امید که کمی به بهبودی و اصلاح فکر کنن.
🪷🌹🪷
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

آیا انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود؟؟!!

تفسیری بر نمایش پدر به کارگردانی آروند دشت آرای
ناهید الوندی

در شبی از آبان ماه سال 1402 از پس خاطرات خوش و ناخوش هوار شده از انعکاس قدم زدن در محوطه تئاتر شهر بر صندلی خود در انتظار شروع نمایش نشسته ای و به دکور روبرو ... دیدن ادامه ›› خیره شده ای.
گویی ،دو دیوار سفید یکدست و عظیم چون دو ابوالهول در دو سوی سن سالن اصلی تئاترشهر با پس زمینه موسیقی زنگوله وار بر پایه مینی مال به تماشای تو ایستاده اند و با تراوش سردی و زمختی نگهبان وش خود ، ناخودآگاه تو را دهشتناک هدف هراسی دلهره آور کرده اند که ناگهان پیرمردی سفید موی ظاهر می شود و تو را به خودآگاه صحنه می کشاند.

آروند دشت آرای در پس همین دو دیوار سفید و بلند ترسناک قرار است راوی فروپاشی جسم «انسانی» رو به پایان باشد و قصه ایی پر آب چشم بر اساس نمایشنامه « پدر » فلوریان زلر فرانسوی را رهبری کند اما آیا این فروپاشی برای این پدر فقط شامل جسم است؟؟؟
«فلورین زلر» در نمایشنامه «پدر» در ظاهر به مساله زوال عقل و « آلزایمر» انسان معاصر می پردازد اما در پس آن سوال های عمیقی را مطرح می کند که طراحی صحنه نسبتا خلاقانه دشت آرای و استفاده صحیح از وسعت سن سالن اصلی در کنار موسیقی تاثیر گذار و بازی قابل قبول جناب «کیانیان » در قوام یافتن این سوال ها کمک شایانی است.

ظاهرا زندگی مجموعه ای از رخدادها و وقایعی است که با گذر زمان به خاطراتی تبدیل می شوند اما با کهولت سن همواره احتمال مخدوش شدن این رخدادها و وقایع وجود دارد .طوری که یادآوری خاطرات مربوط به آنها در پس توالی زمان ممکن است مفهوم خود را تغییر دهند و به اوهام تبدیل شوند.

پیرمرد نمایش مرتب توهم گم کردن ساعت مچی خود را دارد!!!!؟؟؟؟ گم شده ،اما نه فقط از روی مچ دست بلکه از...
ساعت خود ابزاری است برساخته از نیاز مادی بشر برای تنظیم فعالیت های او.در هستی ،زمان مطلق است اما انسان شکل گرفته بر بستر خاک برای درک موقعیت و نظم بخشیدن به بودن خود زمان را در ذهن آفریده و بر اساس آن توالی رویدادهای زندگی را در حافظه نگه می دارد و حال این تنظیم کننده زمان در مغز فیزیولوژیک پیرمرد بر اثر کهولت سن مخدوش شده است.او نه تنها توالی زمان گذشته و حال زندگی خود را از دست داده بلکه مکان ها را هم مرتب در هم ریخته می بیند.حافظه و بخش ناخودآگاه ذهن پیرمرد ،خانه خود را بر خانه دخترش «آن» این همانی می کند تا شاید دستاویزی برای حفظ هویت در حال فروپاشی بیابد.
در حافظه پیرمرد که دو دیوار سفید و عظیم موجود در نمایش نمایانگر آن است ،بند های تنیده شده خاطرات توسط عنکبوت زمان بر اثر وزش باد کهنسالی اندک اندک به تاراج می روند و نابود می شوند و او را برای حفظ بقاء مستاصل و ناتوان می کنند.

این به هم ریختگی توالی زمان چون بختک بر زندگی پیرمرد گسترده می شود و در قالب کابوس هایی در ظاهر تصاویری نامفهوم بر روی ابوالهول ها(دیوارهای سفید) برای مخاطب خودنمایی می کنند.کابوس های پیرمرد نه تنها مختص خواب نیستند بلکه در بیداری هم او را رها نمی کنند.(آشنا و ناآشنا را از هم تمیز نمی دهد)

انسان به محض تولد ،بند نافی که او را به منشا وجود جسمی و علقه ها متصل می نمود و از قضا موجبات آرامش و امنیت او هست یعنی « مادر» را از دست می دهد و این بریده شدن ،سرآغاز هراس ها و اضطراب های اوست در طول زندگانی مادی. ظاهرا این اتصال به مادر در دوران جنینی به او ایمنی و احساسی از تعلق خاطر می بخشیده است و حال این انسان بریده از اصل طبیعی و منشا خلقت خود با وجود آزاد شدن از بند تعلق ابتدایی همواره در طول زندگانی در پی یافتن بندهایی از جنس دیگر برای بازتولید آن آرامش و امنیت اولیه است.
بشر برای حفظ تعادل و کسب امنیت و احترام و تعلق خاطر در زمین با بندهایی از جنس خاطرات ،خود را به دیگری متصل و تعریف می کند و در یادآوری خاطره ها همواره سعی می کند مطلوب خود را بازآفرینی کند(نوستالژی)

پیرمرد در نمای پایانی پس از تقلای بسیار برای جمع آوری گوی های شیشه ای که نماد روند زندگی او و باز آفرینی اش در قالب خاطرات است ،ناامید از بازسازی « من» یا «خود» بالغ ، جنین وار بر روی زمین در خود فرو می رود و بودن در بطن مادر را بر بودن در دنیای بدون حافظه و خاطره و تعلق ترجیح می دهد.
او دیگر توانی برای ماندن مستقل ندارد و «درآویختن» با مادر(مرگ) را آرزو می کند.او در این صحنه پایانی پذیرفته است بندهای وابستگی به « علقه های دنیایی» که ساخته است پاره گشته اند و او اکنون آزاد گردیده است اما با این رهایی از بند ها ،امنیت را از دست داده و شک و تردید به او راه یافته است(اینجا کجاست ؟در اینجا چه می کنم؟این مرد که مدعی شوهر دخترم است کیست ؟و ...) سوال از پی سوال بر پیرمرد باریدن می گیرد و عدم قطعیت در پاسخ ها او را به شک و سوء ظن می رساند. شک ها و بدبینی ها و تمایلاتی که پیرمرد(انسان) همواره در پشت نقاب های خود ساخته با «عقل معاش» پنهان نموده است حال در کهنسالی و زوال عقل این نقاب ها شکسته شده اند و چهره عریان خود را به معرض نمایش گذارده اند.(تهمت دزدی ساعت به پرستار و شک و تردید به اطرافیان)

تفرد و تنهایی ،میوه رستن است از بند های حافظه ،خاطره و زمان و... (حتی کارگردان که خود طراح صحنه نیز است این عدم قطعیت ،تردید و تنهایی را در پس تاریکی ای که در ورای بی انتهای پنجره های روی دیوارهای سفید است به رخ تماشاگر می کشاند)
کسی دیگر پذیرای بودن پیرمرد نیست و همچنین ادامه این وضع برای او پذیرفتی نمی باشد .او در انتها با انتخاب مرگ ،از بودن در مسافرخانه دنیا می گذرد و بازگشت به اصل هستی را بر می گزیند.

آنچه بر پیرمرد شاهد هستیم چه شباهت غریبی دارد بر آنچه بر بشر بعد از عصر رنسانس رفته است!!!! کابوس هایش نمایشی است از ناخوداگاه پر تشویش انسان امروز و اضطراب هایش...
انسان با استیلای خرد در عصرروشنگری پسا رنسانس ،اندک اندک علقه های خود را با گذشته ،سنت ،طبیعت و متافیزیک و ...به کنار نهاد و در حالی که مقهور تفرد ،علم ،تعقل معیشت گرا و... شده بود به سوی خلق مدینه فاضله خویش گام های بلند و خارج از ظرفیت انسانی برداشت اما با هر قدم ،بیشتر دچار اضطراب و استرس و تنهایی فزاینده شد که این خود ناشی از شک درباره جهان هستی و معنای زندگی و ... بود.
وقتی انسان خاکی از خاطرات ذهن و زمان و «حافظه نظم بخش» تهی گردد هویت پوشالی خود ساخته اش نیز چون خانه عنکبوت بر آب ،به نابودی می گراید.با کم رنگ شدن حافظه در مغز پیرمرد ،ایستایی مقتدرانه جوانی اش بر مدار زندگی مادی اش اکنون به بیرقی می ماند که بر بالای چوبی موریانه خورده در اهتزاز است به همان میزان نامطمئن و لغزان.

می توان گفت همه ما به نوعی دچار« الزایمر»یم چرا که در دوره های مختلف زندگی مان گم گشته ایم و در میانسالی در این سرگشته گی همچون آونگ در رفت و آمدیم.

احمد شاملو در بخشی از شعر « در آستانه » به زیبایی می سراید:
«ــ کاشکی کاشکی
داوری داوری داوری
درکار درکار درکار درکار...»
اما داوری آن سوی در نشسته است، بی‌ردای شومِ قاضیان.
ذاتش درایت و انصاف
هیأتش زمان. ــ
و خاطره‌ات تا جاودانِ جاویدان در گذرگاهِ ادوار داوری خواهد شد.
بدرود!
درود! (چنین گوید بامدادِ شاعر:)
رقصان می‌گذرم از آستانه‌ی اجبار
شادمانه و شاکر.
از بیرون به درون آمدم:
از منظر
به نظّاره به ناظر. ــ
نه به هیأتِ گیاهی نه به هیأتِ پروانه‌یی نه به هیأتِ سنگی نه به هیأتِ برکه‌یی، ــ
من به هیأتِ «ما» زاده شدم
به هیأتِ پُرشکوهِ انسان
تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگین‌کمانِ پروانه بنشینم
غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم
تا شریطه‌ی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم
که کارستانی از این‌دست
از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار
بیرون است.



تنهایی امر متعال و تن هایی فرسوده نمایش در وطن مادر، ایران
ناهید الوندی

سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر،این روزهای پاییزی خود را با نمایشی به کارگردانی کیومرث مرادی و بازیگری سجاد افشاریان و ... با عنوان « تنهایی و تن هایی وطن هایی» می گذراند.
مرغ افشاریان اینبار در مقام نویسنده ایی اقتباسی از اثر درخور توجه« ماتئی ویسنی یک » نیز از نظر مخاطب عام که سلیقه اش را خدایگان فضای مجازی راهبری می کند چون نمایش« بک تو بلک » نه تنها تخم طلا گذارده بلکه ظاهرا دو زرده نیز هست؟؟!!
اگر با دید منفی بخواهیم اثرروی صحنه را بنگریم لاجرم باید نوشت که جناب مرادی برای حفظ گیشه ،صحنه و تعداد مخاطب با انتخاب شخص افشاریان که در نمایش « بک تو بلک » ستاره اقبال و بخت اش نزد تماشاگر بسیارپرفروغ شده است، خوب از آب گل آلود ماهی پر و پیمانی را صید نموده و این نشان از ذکاوت و هوش موقعیت سنج ایشان دارد.
برداشت شخصی من از متن نمایشنامه اصلی و این اثر به اصطلاح آزاد این است که برای بشر هبوط نموده بر بستر مغاک زمین ،گریزی از تجاوزها ... دیدن ادامه ›› و تعدی ها نیست تو گویی ماهیت مادی انسان بر روی خاک با تمام تناقضات درونی برای حفظ بقاء یا در حال تجاوز و تعرض است یا در معرض تعدی و تجاوز... انسان مختار است از این تعرض ها و تعدی ها زمینه ایی برای خلق و زیبایی ها بسازد یا در جهت عکس یعنی گستراندن نابودی و مرگ حرکت کند.
به عنوان مخاطب این اثر با اتمام نمایش همچون شخصیت دورا ،به علت بی اهمیت شمرده شدن از سوی کارگردان و بازیگر اصلی نمایش، حسی از تعدی در خود احساس کردم و این نوشتار من واکنشی در برابر این تجاوز است.

حال که شخصیت علی کوچولو از نمایش «بک تو بلک» با همان فرم و استایل و حس و حال و حتی میکروفون انزجار آمیز فقط با نصب کراوات فرود آمده اند در نمایش «تنهایی و...» و زحمت کارگردان را در ارتباط با خود کاهش داده اند ای کاش کارگردان محترم هم برای حلال نمودن مبلغی که از مخاطب خود دریافت داشتند به جای بهره گیری از طراحی صحنه مثلا مینی مال و دم دستی و بازی های ابتدایی ،اندکی بیشتر برای طراحی صحنه و نورپردازی و استفاده از ایده های جذاب و...وقت می گذاشتند و مخاطب واقعی و تیزبین سالن را به جد می گرفتند .(آیا طراحی صحنه این نمایش چیزی بیشتر از تبدیل چهارپایه «بک تو بلک» به میز و صندلی است؟؟؟!!!) حداقل ترین کار ،گذاردن عینک یا تراشیدن ریش بازیگر علی «بک تو بلک» بود شاید با تغییر در ظاهر ،من مخاطب اندکی تفاوت در کاراکتر را در دو نمایش احساس می کردم( حتی من به شخصه به ریش پروفسوری یا سیبل چپی هم راضی بودم و لطفا سعی نکنید با بکارگیری واژگانی همچون« شیوه های منسوخ » کم کاری های خود را توجیه کنید)

آقای کیومرث مرادی ،آقای سجاد افشاریان ! این صحیح که در این روزگار وانفسای تحت سیطره فضای دیجیتال و شبکه های اجتماعی (مجازی) ،امر متعالی به امری مبتذل و پیش پا افتاده تبدیل شده است و پیشرفت تکنولوژی سرنوشت افراد را با مصرف گرایی و پرستش اشیاء پیوند داده اما هنرمند بهتر است به جای تن دادن به ارضای نیاز ها و میل به مصرف توده ها برای کسب هویت ،به حفظ کاریزمای خود بیندیشد و کلام نظامی گنجه ایی محترم را راهنمای خود قرار دهد : «نهنگ آن به که در دریا ستیزد کز آب خرد ماهی خرد خیزد»

در این متن بیشتر بر روی اثر نگاشته شده توسط آقای افشاریان متمرکز شده ام زیرا در مورد ایرادهای فرمی تئاتر اجراء شده کیومرث مرادی ، دوستان نقدهای خوبی را در کنار چه چه و به به عجیب دیگران نگاشته اند.در کنار کارگردانی بسیار ضعیف مرادی از متن ضعیف و تکه پاره افشاریان نیز نباید به راحتی عبور کرد.(نوع دوستی قابل تقدیر و شیدایی عارفانه افشاریان در عرصه تئاتر مانع از این نیست که اثر ایشان قابل نقد نباشد)

افشاریان متن نمایشنامه خویش را مثلا با «برداشت آزاد» از نمایشنامه« پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی» اثر« ماتئی ویسنی یک » نوشته اند که از قضا آن را می توان چکیده و خلاصه ایی نعل به نعل از متن اصلی دانست. با این تفاوت که «کیت روانشناس» تغییر جنسیت داده اند و مرد گشته اند !!؟؟لابد به این علت که زن روانشناس خلق شده توسط ماتئی ویسنی یک در نمایشنامه « پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی» با جسارتی مردانه خود را از بلاد امن آمریکا در مهلکه جنگ بالکان انداخته و چون زیادی جنم مرد آسا دارد باید به اسم «برداشت آزاد» ،توسط نویسنده ایرانی با هزینه ایی مختصر ،«زن» را به «مرد» تغییر داد اما اسم اش را به یادگار نگه داشت تا داستانی نیمه عاشقانه و رمانتیک و ایرانی پسند خلق کرد. حالا که جنسیت تغییر کرده کی به کی ست ملیت ایرلندی- امریکایی او را هم عوض می کنیم به ایرلندی – امریکایی -ایرانی!!!
چرا که می توان با بار نمودن واژگان با مسما و دهن پرکن عوام پسند چون ملیت و مهاجرت و وطن در گل مانده و مدیریت فشل و حاکمیت ... کلی تماشاگر ایرانی به جان آمده از تلخی ها و بی ملاحظگی های این روز های مام وطن را سر ذوق آورد و به بهانه متن نمایشنامه ،توهم حرف نو زدن و جسارت داشتن خود را ارضاء کرد و همه را با لبخندی گل و گشاد بر روان و دهان ،راضی از اجراء به سوی خانه مشایعت نمود.مگر نه اینکه شیوه مطالبه گری مد روز همین روش است !!!!!
جناب افشاریان فکر نمی کنید ذکر عنوان نویسنده برای خود درخصوص این اثر بی بدیل و موشکافانه «ویسنی یک» قبایی است که کمی بیش از اندازه بر تن شما گشاد است؟؟؟؟؟
به صرف خلاصه نویسی از یک اثر استخوان دار و قابل تامل جهانی ،نشاید عنوان نویسنده برازنده گردد بر چکیده نویس ایرانی...
ای کاش مردانگی می نمودید و نامی هم از تینوش نظم جو ،اولین مترجم این اثر ذکر می کردید که اگر همت و جدیت ایشان برای درآوردن مجموعه «دورتا دور دنیا - نمایشنامه» نبود چه بسا من ایرانی در حوزه آشنایی با ادبیات نمایشی جهان بی چیز و فقیر بودم (مگر اینکه خلاصه خود را از روی متن فرانسوی « ویسنی یک» ترجمه کرده باشید!!!!؟؟؟؟؟ )
جرح و تعدیلی که توسط شما بر این اثر خوب و خردگرایانه رفته بیشتر آن را به کاریکاتوری از اصل اثر تبدیل کرده تا برداشت آزاد!

در متن اصلی نمایشنامه ،شخصیت کیت در ابتدای نمایش ،روانپزشکی است از دیار سرمایه داری یعنی آمریکا با عقبه و ریشه ایرلندی . می توان این شخصیت را با تاکید بیش از اندازه ای که «ویسنی یک » بر زادگاه و محل کار کیت در آمریکا دارد ( کلینیک روانپزشکی شهر بوستون) ، مونث روانپزشک اسم و رسم دار و محبوب ( بخصوص برای ایرانیان) یعنی دکتر اروین یالوم دانست.(به ص20 کتاب با ترجمه تینوش نظم جو نشر نی مراجعه کنید)

نگرش کیت به دورا در ابتدای نمایش اصلی بسیار شی واره و ماشینی و علم زده است و دورا برای کیت در حد موردی مناسب ، برای مطالعه و تحقیق علمی در زمینه و تبیین آرای فروید محسوب می شود اما رفته رفته این نگاه تغییر می یابد.(این روند تحول را در مسیر فعالیت کاری اروین یالوم با عقبه یهودی روسی هم می توان دید.ایشان با سوژه قرار دادن زندگی و مسائل روان مراجعین خود در حین تراپی ،کتاب های بسیاری را به نگارش در آورده و شهرت و ثروتی به هم زده اند از جمله « پلیس را خبر می کنم» و « معنای زندگی» و ... اما با افزایش تجربه زیسته و تحولات دیدگاهی به انسان، آثار متفاوت تری را در دوران میانسالی خلق نمودند)

اثر« ویسنی یک » اثری دقیق بر پایه عقل انسانی و شک به خردگرایی و علم گرایی است که به واکاوی درست و موشکافانه سوژه های ملتهبی همچون زن و جنگ نژادی و مفهوم وطن و مرد و انسانیت و ... در اواخر قرن 20 میلادی می پردازد و در آن با تقابل دو دیدگاه با این مسائل مواجه هستیم .یکی ریشه گرفته در نظام سرمایه داری از نوع امپریالسیم(کیت) و دیگری نضج یافته در فرهنگ اروپای شرقی تحت لوای کمونیسم شوروی و آغشته به رنگ و بوی اسلام از نوع بالکانیزم( دورا)...اما در نهایت ، بعد متعالی بشر(اخلاقیات) و (انسانیت) ،بستری می گردد جهت همگرا شدن این دو دیدگاه متقابل.

« کیت »که در واقع نماینده نظام کاپیتالیستی است به واسطه بالیدن در فرهنگ سرمایه داری جهانی حاصل از تشکیل شرکت های چند ملیتی آغشته به حوزه های فناوری جدید ارتباطات، با تغییرات بنیادینی در معنا و مفهوم سرزمین و خاک و حتی زن و مرد و ...مواجه است و در ابتدای نمایش درکی از علقه به ملیت و نژاد و سرزمین به منزله بنیاد حیات اجتماعی از منظر« دورا » ی تربیت شده دریوگسلاوی ندارد.همه متن نمایشنامه «ویسنی یک» کشمکش و بده بستان این دو دیدگاه در بستر جنگ نژادی رخ داده درکشور یوگسلاوی است. یکی در قالب درمانگر و دیگری در قالب روان رنجور.در سویی، دیدگاهی است که انسان را در ناوابستگی به خاک و سرزمین می فهمد و در سوی دیگر دیدگاهی است که انسان را چیزی غیر از علقه های نژادی و سرزمینی نمی بیند که با حادث شدن جنگ اکنون دچار تزلزل شده است.اما رفته رفته ریشه های ایرلندی اروپایی «کیت» که نماینده تفکرات اروپای پیر قبل از مدرنیته است به «کیت» در درک نوع نگاه «دورا» کمک می کند.(در جای جای نمایشنامه جملات قابل تاملی در مورد ایرلند بیان شده )

اینکه درمانگر «ویسنی یک »، امریکایی است و مثلا نقش بهبود دهنده را دارد نیز نشان از نگاه طناز نویسنده است که اتفاقا در طول نمایشنامه نقش درمانگر و درمان جو مفهوم عادی شده را از دست می دهند و هر دو در مقام انسان به هم یاری می رسانند برای درک بهتر «هستی» و در پایان دورا که به واسطه جنگ نژادی و مصائب مخرب آن با مرگ ارزش های برساخته از فرهنگ کهنه در سرزمین خود و سایر سرزمین ها مواجه است ، بی وطنی را بر می گزیند تا فرزند جنگ را که نمادی از روزگار بی ثباتی ارزش ها و سلطه منفعت ها و «مرگ خدا » و ابدیت و متافیزیک است را در جهان وطنی از هستی بزرگ کند تامسئولیت رشد و نمو این میوه تلخ را بر گرده تک تک انسان هایی نهد که زیر سیطره رسانه ها با عافیت طلبی و با سکوت خود به نشخوار روزمرگی ها و عیش و لذت ها مشغول اند. آری این است حکایت روزگار غرق در نیهیلیسم ما.

در اثر خلاصه شده افشاریان اکثر عناصر مربوط به تقابل این دو دیدگاه بخصوص تقابل خرد با حس یا علم با متافیزیک یا شک و ایمان در بستر و ارتباط کیت و دورا بسیار تقلیل یافته!! و به مضحکه شبه احساسی و عاشقانه دو جنس مخالف در قالب بیمار و روانپزشک و دادن شعارهای مسموم کننده ذهن از نوع روانشناسی زرد ( صلح با درون و ببخش اما فراموش نکن یا ما باید با هم مهربان باشیم یا تو می تونی و ...) تبدیل گشته و پایان آن با حضور بیماری ویلچر نشین به فاجعه ختم گشته.
این شیوه برخورد انسان ایرانی مدعی خرد گرفتار در چمبره مدرنیزاسیون با دیدی ملبس به شبه عرفان ایرانی و شوریدگی شاعرانه گی با یک اثر جدی شکل گرفته بر بستر خرد و شک به علم و خردگرایی را می توان به بودگی شرایط حال فرهنگ جامعه ایرانی نسبت داد.
بله اقای افشاریان « ایران واقعا کشور عجیبی است»

یکی از دلایل بی اهمیت شدن امر متعالی بخصوص در سوژه نقد ما یعنی تئاتر امروز کشور را می توان در این برخورد سطحی و احساسی و شتاب زده متولیان و مدعیان فعال عرصه تئاتر با همه مسائل اساسی مربوط به انسان و دست کم گرفتن مخاطب دانست که لاجرم چنین خوراک های بی مایه ای را برای مخاطب خود فراهم می کنند و فراموش می کنند که این مخاطب به انواع رسانه های شنیداری و دیداری و دیجیتال و ...دسترسی دارد و با دیدن فیلم تئاترهای فاخری در شبکه های Mezzo و Arte در صدد سنجیدن عیار تئاتر کشورش با سایر بلاد ها بر می آید. اینکه هنر تئاتر با پیشینه چند هزار ساله در غرب چنین در کشور ما به ورطه ورشکستگی و سقوط رسیده را باید جدی دانست.

شاید وقت آن است بار دیگر جوانی 18 ساله و آرمانگرا بیاید و بگوید « تئاتر در این شهر مرده»
اما با گفتن های این جوان های پرشور ،مشکل تئاتر این کشور حل نخواهد شد زیرا مشکل از جای دیگر است و آن این است که انسان ایرانی هنوز سوبژه مدرن را نشناخته و به صرف مدرنیزاسیون حاصل از پول و رانت نفت ادای مدرنیته را در می آورد و در نتیجه در همه عرصه ها ،عناصر مدرن را به کاریکاتور آن بدل می کند.
البته نقش مخاطب منفعل و کم بینش و کم مطالعه ایرانی و سکوت آزار دهنده منتقدان عرصه هنر را هم ،در خلق چنین تهی شدگی فرهنگی نباید نادیده گرفت .
شاید بتوان با این سطحی نگری ها ،مخاطب فست فودی و بی مطالعه و تازه به دوران رسیده را که بی خبر از همه جا و تحت تاثیر فضازی مجازی و تبلیغات بازار گرم کن و های و هوی فعالان اینستاگرام و...است را به هوای آلامد شدن و هم نفس بودن با طبقه انتلکتوئل به سالن های تئاتر کشاند و اقتاع نمود اما در مورد مخاطب جدی این ره حتما به ترکستان ختم خواهد شد. فراموش نکنیم رسالت هنرمند این است که سلیقه مخاطب عام را ولو به حد اندک افزایش دهد نه اینکه او را در درجا زدن و در حضیض ماندن یاری کند.

باشدکه روزی در این کشور دوباره دیسکوها و کازینوها برقرار گردد تا شما ببینید مخاطبان جدی عرصه تئاتر چند نفر و چه کسانی هستند.

از بد روزگار در این سرزمین چنان بازار مکاره ، پر رونق گشته و دوغ و دوشاب به بدترین شکل در هم تنیده اند که به قول مولانا:

ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما افتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشنا

این باد اندر هر سری سودای دیگر می پزد سودای آن ساقی مرا ،باقی همه آنِ شما







بنده هم تحت تاثیر دیدن نمایش مکبث زار جناب ابراهیم پشت کوهی در اردیبهشت ماه علاقمند به تماشای این اجرا شدم اما متأسفانه به جزء موسیقی خوب آن و دیدن یک شبه مراسم زار از نزدیک، با اثر در خور توجهی مواجه نشدم☺️
ظاهرا اثر شایسته و موفق مکبث زار انتظار و سطح توقع را از این اجرا دو چندان کرده بود.

ای کاش کارگردان از عناصر دکوراتیو مربوط به مناطق جنوب که بسیار هم جالب توجه و خاص هستند در طراحی صحنه و طراحی لباس ها بهره می گرفتند و حتی با نور پردازی های ویژه، اثر را تاثیرگذار تر می نمودند و به این ترتیب هم معایب شخصیت پردازی ها و قصه را کمرنگ تر می کردند و هم تماشاگر را با کمک هنر تئاتر با فرهنگ بومی جنوب آشناتر می نمودند.( قصد مقایسه ندارم اما ابراهیم پشت کوهی خود با ارجح قرار دادن اکسسوار صحنه و بهره گیری از نمادهای بومی جنوب ایران و حتی بین المللی در طراحی لباس و صحنه و نورپردازی و... از عناصر تئاتر کابوکی ژاپن و کاتاکالی هند و ... تلاش خوبی برای جبران نقص قصه و شخصیت پردازی اش ... دیدن ادامه ›› نموده بود)

در این اثر هم می شد با شیوه ایی بدیع و نو به خاص شدن اجرا کمک کرد مثلا برای هر شخصیت یک رنگ که نماد ویژگی های همان شخصیت است در تمام طول اجرا بکار گرفت. بازی با نورها خود به دراماتیزه شدن اثر کمک شایانی می کرد و به خوبی حضور بادهای مختلف( باد جن ،باد زار ،باد دیو ،باد شیخ شنگر ،باد سرخ و باد نوبان و ...) را با رنگ مختص خود که نمودی از نوع خاصی از روان رنجوری شخصیت های نمایش بود نشان می داد.
حتی می شد در نمای پایانی، کارگردان در حالیکه پارچه سفید مراسم زار را در بر دارد به ارائه گفتگوی نهایی با تماشاچیان می پرداخت.
و همه کاراکترها با همان شمایل زار وشه( پوشیده شدن در پارچه های سفید) مراسم اختتامیه را برگزار می کردند.
به این شکل حلول باد زار یا باد خاص مورد نظر در کاراکتر کارگردان و سایر شخصیت ها متناسب با متن نمایش با آن شولاهای سفید خود تولید سوال های بسیاری را در ذهن تماشاگر رقم می زد که گویا همه ما به شکلی ناآگاهانه درگیر بادهایی از نوع حرص و طمع و خودخواهی و جاه طلبی و حسادت و...در درون هستیم.

حتی استفاده از ماسک و برقع هم بد نبود!!!

کیفیت پایین نماهای و صدای ویدئو هم که کاملا محسوس بود و نیازی به بازگویی نیست.

حال به تاسی از سخن حافظ عزیز "عیبِ مِی جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو"

۱- در بین بازیگران ،بازی شخصیت عساکره بازی قابل قبولی بود بخصوص در نمای پایانی بسیار عالی بودند.( شاید عقبه جنوبی ایشان در باور پذیری نقش کمک کرده بود)

۲-موسیقی جنوبی اثر ،برازنده و خوب بود بخصوص در خلق شبه مراسم زار پایانی
جا دارد از نوازنده خانم جوان گروه که بسیار با حس و حال به اجرا دمام می پرداختند تشکر ویژه ایی داشته باشم. دیدن نوازندگی پرشور و پر احساس ایشان برای من جالب بود.

و طبق گفته دوست محترمی که نظر خود را نگاشته اند اگر این ۱۰ دقیقه پایانی نبود
حتما غرولند من بیشتر بود😒

برای درک و آشنایی بیشتر با مراسم زار ،تماشای فیلم مستند "باد جن" اثر ناصر تقوایی و مطالعه کتاب تحقیقی و ارزشمند "اهل هوا" نوشته نویسنده فقید کشورمان غلامحسین ساعدی را پیشنهاد می کنم.
در سریال ایرانی خوب و باکیفیت《آنها 》که سریالی اپیزودیک است و فراتر از سطح سریال سازی ایرانی اپیزودی وجود دارد با همین سوژه باد زار که دیدن آن هم خالی از لطف نیست.
جهت شرکت در مسابقه نقد نمایش گربه نره و روباه مکار

عنوان : پینوکیو دیگر دروغگو نمی گوید
ناهید الوندی

جناب اوشان محمودی تئاتری را به روی صحنه برده است با عنوان «گربه نره و روباه مکار» با سوژه ایی کاملا اجتماعی پس لاجرم از همین زاویه ،نورافکن تحلیل و تفسیر را بر آن می تابانیم.
تئاتر با موسیقی مرثیه وار و نورپردازی بسیاری تاثیرگذار بر تابوتی شیشه ایی می آغازد.تابوت به گونه ایی نمادین شیشه ایی است و پر از نادیدنی هایی از حقیقت عریان جامعه ایی که به سراشیبی سقوط رسیده و چون صلیب بر دوش مشایعت کنندگان همان جامعه در سیرک خودخواسته در برابر تماشاگران به نمایش درآمده ... دیدن ادامه ›› است.
این تابوت با حقیقت برهنه ایی که در خود استتار نموده ،حامل جنازه سقراط شهر یعنی پدر ژپتو است که تنها چاره خود برای آگاهی بخشی بر پینوکیو تنها فرزندش و مردمان را در قربانی نمودن خود یافته و از این رو خود را به مسلخ خودکشی کشانده است تا شاید مرگ خود خواسته و اندوه بارش سبب گردد پینوکیو و سایرین بر درخت حقیقت و آگاهی دست یابند.
در واقع مکان دفن پدر ژپتو نقطه برخورد پینوکیو و جینا با گربه نره و روباه مکار است و این جایی است که روایت قصه از آنجا آغاز می شود و این چند شخصیت معروف مجدد در یک هدف مشترک (یافتن درخت طلا) با هم همراه و هم مسیر می شوند و به سیرک می رسند.
با توجه به اینکه کارگردان از فاصله گذاری برشتی برای اجراء تئاتر سود برده و در پایان هر بخش از اجراء از موسیقی استفاده نموده است ما نیز از همین روند برای تفسیر روشن تر بهره می گیریم و نوشتار را در قالب چند بخش ارائه می کنیم.
 سیرک
کارگردان با هوشمندی قابل تقدیر و به درستی از بستر سیرک برای بیان قصه اش و آنچه در یک جامعه رو به سقوط رخ می دهد سود برده است.
سیرکی به رهبری یا مدیریت روباه مکار و گربه نره در حال اداره شدن است که می توان گفت افراد تشکیل دهنده آن به گونه ایی نمایندگی آحاد یک جامعه را بر عهده دارند که متاسفانه اکثریت را چون همیشه زیر دستان و مفلوکین در بر گرفته اند که در ظاهر توسط مکاران و مستبدین به استثمار و بند کشیده شده اند.
وضعیت ارباب و رعیتی حادث در سیرک و وادادگی اکثریت ساکن در آن اجتماع کوچک و عدم تلاش جهت تغییر شرایط ، که خود نمادی است از یک جامعه رو به اضمحلال ؛ برای شناخت آن جامعه و دلایل شکل گرفتن رابطه ارباب و برده یا ظالم و قربانی قابل بررسی است.

 ورود پینوکیو و جینا به سیرک و شروع تغییرات احساسی
افراد تشکیل دهنده این سیرک به ویژگی های شخصیتی زشتی چون تملق و دورویی ،ریا ،دروغ ،حسادت ،سوء استفاده ،بلاهت و عدم اندیشیدن و... آلوده اند و همه گی در ظاهر از این همزیستی انگل وار خرسند هستند و مسالمت آمیز در کنار یکدیگر به سر می برند که ناگهان سر و کله پینوکیو ساده دل و جینا اهل خرد به این محیط منحط باز می شود البته به دعوت روباه مکار و گربه نره.
با گذر اندک زمانی و آشکار شدن وضعیت رقت بار سیرک بر پینوکیو ،او بر اثر هیجان انقلابی گری و میل به تغییر این شرایط ،بدون اندیشه و علیرغم انذارهای خردمندانه دوست وفادارش جینا ،قصد می کند دن کیشوت وار به جنگ آسیاب های بادی قد علم کند و به خیال باطل بند اسارت از پای اسیران در غل و زنجیر استثمار گربه نره و روباه مکار باز نماید.
در ظاهر هم موفق به این امر می گردد و بند اسارت را از پای بندگان اسیر می گشاید اما این رهایی خود اول گرفتاری برای پینوکیو است که با ساده دلی و نیت والا به راهی قدم برداشته است که هیچ شناختی از ساختارها و ارکان آن سیرک ندارد. شاید اگر پینوکیو اندکی با این اندرز جناب ماکیاول نویسنده کتاب «شهریار» آشنا بود هیچگاه خود را به این ورطه هولناک بر نمی کشید:
« طبع مردم پیوسته رنگ به رنگ می شود آنان را آسان می توان به سویی کشید اما نگه داشتن آنان دشوار است.»
چرا که مردمان این سیرک به واسطه بسترها و ساختارهای غلطی که در آن رشد و نمو کرده اند به ابتذال و رذالت ها و چابلوسی از نهاد قدرت برای حفظ خود خو گرفته اند .از این رو اکثریت که حتی تا قبل از آمدن پینوکیو به بد بودن شرایط زیست خود حداقل در حد بیان هم نرسیده بودند ،در نتیجه به فکر تغییر نیز نیفتاده بودند.
دلیل آن را می توان در این جست که اصولا توده های مردم بی میل نیستند که زحمت فکر کردن در مورد شرایط شان و زحمت انتخاب راه را خودشان متحمل نشوند. از این رو است که همواره منتظر آمدن قهرمانی هستند تا موجبات خوشبختی آنها را فراهم کند.
 رفتن گربه نره و روباه مکار از سیرک
اکنون انقلابی در بعد مدیریتی سیرک به رهبری پینوکیو در ظاهر و به رهبری واقعی فرشته مهربان رخ داده است. فرشته مهربانی که او نیز به خاطر فساد سیستمی و ساختاری موجود در سیرک چون اکثریت به زندگی کرگدن وار تغییر حالت داده و نامهربان گشته و به مانند رهبران سیرک یعنی گربه نره و روباه مکار ،حیله گر شده است.او که با سوء استفاده از موقعیت با وعده های فریبنده و جذاب به پینوکیو و سایرین تغییر حاکمان در سیرک را رقم زده است، حالا رهبری معنوی سیرک را نیز بر عهده دارد.
تغییر شخصیت فرشته مهربان در این اجتماع(سیرک)، از مساله ایی بدیهی حکایت می کند که حتی سالم ترین اشخاص در این ساختار معیوب و پر فساد برای حفظ موقعیت و حتی حیات خود احتمال لغزش خواهند داشت.
البته جا داشت که نویسنده نمایش به شخصیت فرشته مهربان نامهربان بیشتر می پرداخت.
 اداره سیرک به رهبری پینوکیو
پس از رفتن روبا مکار و گربه نره از سیرک ،نقش رهبری و مدیریت سیرک از آن پینوکیو ساده دل و فرشته نامهربان می گردد.
در ابتداء با وجود مدیریت هیجانی و به دور از درایت پینوکیو و فساد ساختاری بین اعضاء در سیرک ، همه چیز بر وفق مراد به نظر می آید و همه اعضاء سیرک از این تغییر راضی هستند اما با گذر زمان مشکلات متعدد رخ می نماید و همه چیز دستخوش التهاب و بی نظمی و در نهایت نارضایتی همراهان سیرک می گردد چرا که مشکل اساسی حاکم بر محیط سیرک صرفا مدیران نالایق نبوده اند که با رفتن آنها و آمدند افراد خوب شاهد تحولات مثبت باشیم.
حادث شدن مجدد مشکلات در این جامعه کوچک را باید در شکل پر ایراد ساختار اجتماع سیرک دید نه در میزان درست کاری یا نادرستی یک فرد در مدیریت، چرا که در این بستر پر ایراد پینوکیو راست کردار و خوشبین در نهایت برای رفع گرسنگی اعضاء سیرک از جان بهترین همراه و دوست خود یعنی جینا هم گذشت و آن را قربانی نمود.
جینا مهربان که در طول نمایش به شکلی نمایندگی بعد خیر و خرد را بر حسب تجربه زیسته و شهود درونی در ارتباط با پینوکیو برعهده دارد همواره سعی می کند پینوکیو را از احساسات گرایی برحذردارد و به مسیر واقع گرایی و خرد بازگرداند تا دست از جنگیدن بیهوده با آسیاب های بادی بردارد که البته موفق نمی شود.شاید بتوان گفت جینا در کنار پینو کیو همان سانچو پانزاست در کنار دن کیشوت.
پس بهتر است این پرسش اساسی را مطرح نمود که آیا همین ساختار پر اشکال زمینه ساز مستبد شدن و ناکارآمدی مدیران قبلی نشده است؟
ساختار معیوبی که مجدد گربه نره و روباه مکار را زیرکانه از بین جمعیت تماشاگری که در خیال خود به دور از ماهیت و بعد درونی گربه نره و روباه مکار در عافیت و در قالب کنشگر فعال یا منفعل نشسته است به صحنه عمل و مدیریت سیرک باز می گرداند تا بگوید در درون هر یک از ما روباه مکار و گربه نره ایی به انتظار سربرآوردن موقعیت مناسب در کمین است و جا خوش کرده است.
در نهایت همین ساختار و بستر مشکل دار اجتماع سیرک برای بقاء و تداوم حرکت خود حتی پینوکیو را نیز به قتلگاه می برد و به شهادت می رساند تا بار دیگر ثابت کند که این سخن ماکیاول در کتاب شهریار چقدر به واقعیت نزدیک است:
« در عالم سیاست راه افتخار از تزویر و زور می گذرد و انسان ها ذاتا شرور و طماع هستند و جز بر حسب ضرورت بهبود پیدا نمی کنند ».
مرگ پینوکیو نشانه ایی است بر اینکه جامعه (سیرک) هنوز به ضرورت بهبود نیاندیشیده است.
با تماشای کامل نمایش مخاطب در میابد که زیست در این ساختار غلط چند خروجی برای اعضاء تشکیل دهنده آن دارد:
- همانند اکثریت تن به فرایند کرگدن شدن داد و منفعلانه زیست
- همانند پینوکیو اخلاق مدار بود و با کنش هیجانی و به دور از عقلانیت برای تغییر شرایط تن به شهادت داد
- همانند فرشته مهربان به سمت رذالت ها چرخید و با اربابان زر و زور وارد معامله شد
- همانند ژینا توسط دیگران قربانی وضعیت موجود شد
- همانند پدر ژیتو آگاهانه تن به حذف خود داد
- همانند دختر دلقک فرار را بر قرار و ماندن و تغییر تدریجی شرایط ترجیح داد
- یا همچون هنرمند خلاق با ابزار هنر به طرح پرسش های اساسی در زمینه چرایی این درمانده گی و باز تولید استبداد پرداخت

 سخن پایانی
آنچه لازم است در پایان به آن اشاره کنم این است که پینو کیو در نزد ما کودکان دهه 60 همواره نماد دروغ گویی است و به همان دلیل دروغ گفتن شاهد دراز شدن دماغ اش بودیم و حال در نمایشی در سال 1402 شمسی این شخصیت در راه رسیدن به اهدافش دروغ نمی گوید یعنی هدف وسیله را توجیه نمی کند.
آیا می توان به این نتیجه رسید که انتحار پدر ژپتو در مورد پینو کیو بیهوده نبوده است و حداقل دروغ گوی معروف به گنج ارزشمندی رسید و دامن خود را از صفت رذیلانه دروغ گویی پاک نمود و رستگار به شهادت رسید؟

قدر دانی
از جمله عواملی که سبب ساز اجراء موفق نمایش گربه نره و روباه مکار شده است می توان به موارد ذیل اشاره نمود :
- دغدغه مند بودن کارگردان در زمینه تاثیر گذاری بر اجتماع
- بهره گیری از گریم های خوب
- بهره گیری از طراحی لباس درست
- بهره گیری از نورپردازی مناسب
- بهره گیری از بازی های در خور از بازیگران
- بهره گیری از طراحی صحنه خلاقانه با استفاده از کمترین امکانات (کارگردان با ذکاوت به علت کمبود بودجه که ظاهرا در اختیار از ما بهتران بوده سعی نموده است با حداقل های در دسترس بهترین طراحی صحنه را با کمک نورپردازی برای خلق فضای گروتسک وار و فانتزی فراهم آورد)
- بهره گیری از موسیقی (هر چند به علت پر سرو صدا بودن موسیقی با کلام اندکی از وجاهت کار کاسته شده بود و بیشتر بر بعد فانتزی اثر افزوده بود .گویی کارگردان از عمد برای پوشاندن نقایصی در شخصیت پردازی ها و جذب حداکثری نسل جدید به استفاده افراطی موسیقی با کلام روی آورده بود )
-

پیشنهاد

به باور من به عنوان مخاطب نمایش بهتر می شد اگر پس از مسخ شدگی بازیگران در نمای آخر که انعکاسی از ما تماشاگران به عنوان اعضاء جامعه (سیرک) بود ، صحنه حمل تابوت شیشه ایی بر دوش مشایعت کننده گان در ابتدای نمایش مجدد در صحنه انتهایی نمایش تکرار می گشت.
با این عمل در واقع مخاطب پس از دیدن نمایش گویی مسیری دایره وار را پیموده که سر و ته واقعه به یک اتفاق مشابه رسیده و آن مرگ قهرمانان است که قرار است به اسطوره های جامعه منفعل تبدیل گردند و به شکلی دیگر در حادثه ایی مجدد بازتولید گردند.


بسیار تحلیل دقیق و موشکافانه ای بود
سپاس از نویسنده مقاله
۱۵ تیر ۱۴۰۲
H.M.kiani2
بله، قطعا هست... یکی از علایق مان خواندن نظرات دیگران در مورد تئاترهایی که دیده ایم... و خودمان را ملزم می کنیم تا نظرمان را بنویسم که گروههای اجرایی و خوانندگان دیگر نیز بخوانند... و خب مثل ...
بسیار هم عالی ...
حتما ببینید گوزن مقدس را
و پیشنهاد می کنم فانوس دریایی (ساخت ۲۰۱۹) با بازی ویلیام دفو و رابرت پتینسون رو هم ببینید عالی هست و خوش ساخت پر از نماد های قابل تأمل
۲۸ تیر ۱۴۰۲
ناهید الوندی
بسیار هم عالی ... حتما ببینید گوزن مقدس را و پیشنهاد می کنم فانوس دریایی (ساخت ۲۰۱۹) با بازی ویلیام دفو و رابرت پتینسون رو هم ببینید عالی هست و خوش ساخت پر از نماد های قابل تأمل
اون هم در برنامه ام هست...
تا هفته دیگه فیلم های ژانر علمی- تخیلی هست...

هفته دیگه نوبت فیلم های فلسفی- مذهبی مثل های لایف، گوزن مقدس، یک کار از هانیکه پسا آخر الزمانی و فیلم یادآوری هست...
ژانر ترسناک بعدش که سوگلی ( لانتیموس)، دو تا کار از دیوید کراننبرگ و هفته بعدش فیلم the thing و فانوس دریایی...

یک چند هفته ... دیدن ادامه ›› روی علمی_ تخیلی_ فلسفی بودم...
علمی- تخیلی اش تموم شد، شد مذهب و فلسفه مثل wall آرنوفسکی...
سپاس از پیشنهادات تون...
فیلم هم دیدید پیشنهاد بدهید....
۲۸ تیر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید