در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمدرضا ریاحی پناه | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 02:35:03
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
با درود به بهرام افشاری و تبریک بخاطر موفقیت اولین تجربه کارگردانی در فیلم بلند سینمایی که نمره نسبتاً خوبی از مخاطب سینمای بدنه دریافت کرده. مثل اکثر هنرمندان حوزه سینما که از شهرستان معرفی شده اند بهرام افشاری نسبت به زادگاهش، همدان و لهجه بسیار شیرین آن، ادای دین کاملی کرد. افشاری علاوه بر دیالوگ نویسی، و حرکات بدن، میزانسن های اصالتاً همدانی را هم اجرا کرد که بسیار موفق بود. افشاری خوب فیلم دیده و خوب نوشته چون خیلی از دیالوگ ها و حرکات بدن و صحنه های کمدی موقعیت فیلم را احتمالاً ما در فیلم های قدیمی تر کمدی و یا فضای مجازی دیده باشیم که در پس ذهن ما لونه کرده و افشاری خوب می دانسته چطور از آن ها در فیلمنامه اش استفاده کند.

تبریک به هوتن شکیبا که امضای وی پای بازیگری و موفقیت فیلم مشاهده میشد و این برخواسته از رفاقت و رابطه قدیمی با کارگردان نیز بود. بجز بازیگران پرسابقه و پرتجربه بقیه گروه بازی خیلی عادی داشتند ولی اولین تجربه کار کمدی مهدی حسینی نیا موفق بود که ثابت کرد یکی از راه های فراموش کردن مخاطب از نقش های جدی و خشن قبلی، زیر بار گریم های سنگین رفتن است. سیاوش طهمورث و ناهید مسلمی هم نسبتاً خوب بودند.

فیلم یکی دو دیالوگ ماندگار هم داشت مثل عبارت یعقوب ( شما بخونید همان بابا پَنجلی سریال پایتخت) که می گفت «پول زیاد دم پیری شانس نیست دهن ... دیدن ادامه ›› کجی روزگاره». یا دیالوگی که در بیمارستان توی اتاق آی سی یو رد و بدل شد و نشان داد شرف و انسانیت چیزی نیست که حتی اقشار ضعیف و کم برخوردار جامعه فراموش کرده باشند و برای رسیدن به ثروت راضی به مرگ کسی باشند. بعلاوه از شوخی های سخیف و جنسی هم خبری نبود و خنده بر لبان تماشاگر هم برخاسته از موقعیت کمیک بود و از تیکه ها و گفتگوهای دو نفره. فیلمنامه با احتیاط فراوان نسبت به استفاده از نقدهای زهرآگین غیر مستقیم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی واکنشی نداشت تا اولین تجربه سینمایی افشاری وارد حاشیه های ناخواسته نشود.

فیلم البته باگهای دیگری هم داشت که کمکی به انتقال پیام نکرد. مثلاً چرا یعقوب که مشکل تومور مغزی دارد باید در زمان استراحت مچ پای او را ماساژ بدهند؟ تکرار پلان های حرکت و ریل قطار چه کمکی به فیلم کرد؟ پیرنگ های فرعی مثل عشق نافرجام حصاری و حسینی چرا ناتمام و عقیم ماندند؟ مسافران غیر قانونی بالاخره کجا رفتند و سرنوشت آنها چی شد؟ رقص مردانه با آهنگهای غیر مجاز دیگه داره نخ نما میشه. امیدوارم تا چند وقت دیگه تو هیچ فیلمی سکانس رقص نداشته باشیم تا تکرار بیش از حد مانع جذابیت چنین سکانسهایی نشود.

ای کاش یه قطعه موسیقی با کلام پاپ هم در هنگام تیتراژ پایانی گنجانده میشد. جای صدای رضا یزدانی یا رضا صادقی خیلی خالی بود. صبحانه با زرافه های سروش صحت با فاصله رتبه اول کمدی امسال را به خود اختصاص خواهد داد.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش «لیلای بی مجنون»
تجلی عشق مجازی یا حقیقی؟

با درود و خسته نباشید به کلیه هنرمندان نمایش «لیلای بی مجنون». شبی خاطره انگیزه و فراموش نشدنی از ناکرانمندی هنر شما عزیزان خلق شد. در ابتدا احساس می کردم نقش راوی برازنده هنرمند بزرگ سرکار خانم رضوی نباشد ولی بعد از شنیدن دکلمه پی بردم خواندن اشعار کلاسیک فارسی بدون غلط و با لحن و تلفظ صحیح فقط از یک کهنه کار بر می آید و کار هر علاقمند کم ذوق همچون من نیست. مضافاً بر اینکه توانایی صدای دو بازیگر نقش اصلی لیلی و قیس نیز شگفتانه دیگری بود. الحق که انتظار این را هم نداشتم که این دو عزیز مجمع البحرین آواز و بازیگری باشند. این البته خبر از خلاقیت کارگردان دارد که بخشی از روایت را بعهده بازیگران نقش لیلی و قیس گذاشته و بطور خلاقانه از توانایی آنها در آواز هم استفاده کرده که در متن اصلی شعر وجود ندارد.

در مورد داستان لیلی و مجنون یک سینه سخن دارم، هین شرح دهم یا نه؟ سوال اساسی که در مورد روایت لیلی و مجنون می توان پرسید این است که آیا می ... دیدن ادامه ›› بایست با متن بصورت حقیقی مواجه بشویم و یا استعاری؟ ظاهر داستان در مورد رابطه عاشقانه دو نفر از نوع عشق پاک زمینی مجازی است که در حالتی تراژیک در پایان داستان به مرگ هر دو شخصیت می انجامد. این قسم داستانهای عاشقانه در فرهنگ های مختلف نیز وجود دارد که البته روایت نظامی گنجوی بهترین آن است ولی عشق پاک متجلی در نمایشنامه رومئو و ژولیت شکسپیر که دستمایه فیلم های سینمایی متعددی شده است نیز یک روایت به یادماندنی است. از سوی دیگر با دانستن پیشینه شاعر پرآوازه، نظامی گنجوی، و جامع الاطراف بودن و تبحر او در ادبیات، نجوم، فلسفه، علوم اسلامی، عرفان، فقه، کلام و زبان عرب می توان نتیجه گرفت که نظامی در پس روایتی از عشق مجازی خواننده را با روایتی از عشق حقیقی و سیر و سلوک قیس، و منزل و مقاماتی که وی در طی داستان طی می کند آشنا میکند تا بدانجا که قیس مرحله فنا فی الله یا آخرین وادی عرفانی را تجربه می کند و در عالم ملکوت به وصال معبود و معشوق خود می رسد. این بدان معنی است که قیس البته در مرحله عشق مجازی ناکام می ماند ولی در اقیانوس بیکران عشق حقیقی کامروا و برخوردار می شود و از فنا به بقا می رسد و جاودانه می شود. برای نمونه نظامی از زبان مجنون در عشق لیلی زاری می کند و می فرماید:

عشقی که نه عشق جاودانی است / بازیچه شهوت جوانی است
عشق آن باشد که کم نگردد / تا باشد از این قدم نگردد

از سوی دیگر استفاده از رقص سماع در طی نمایش شاید بدین منظور باشد که نویسنده در پی مقایسه و یا بیان شباهت مفهوم عشق حقیقی از بیان مولانا در مثنوی معنوی همانگونه که در بیان نظامی آمده است باشد زیرا که هر دو سخن از عشق حقیقی می کنند. آنجا که مولانا در دفتر اول می فرمایید:

عشق آن زنده گزین کو باقیست / کز شراب جان فزایت ساقی است
عشق آن بگزین که جمله انبیاء / یافتند از عشق او کار و کیا

با توجه به اینکه آقای توسلیان ادبیات کلاسیک فارسی را دستمایه نمایشنامه خود کرده می توان حس کرد این نوع آثار منظوم چقدر در دل خود دارای میزانسن های طبیعی ذاتاً ایرانی هستند گویی که کارگردان در طراحی میزانسن برای گروه نمایشی صرفاً از دل اشعار آنها را استخراج کرده است. ای کاش این نمایش از دکور طراحی شده متناسب با داستان استفاده می کرد که البته خرج و هزینه اجرا را بالا می برده است زیرا صحنه بسیار لخت و عریان به نظر می رسید. از نظر تنظیم، صدای تار اصلاً شنیده نمیشد چون صدای سنتور و کمانچه بسیار غالب بود بر دیگر سازها. دوست داشتم به جای ساز دایره از دف استفاده می شد تا هماهنگی بیشتری با رقص سماع داشته باشد و همینطور صدای تنبور اگر انتخاب میشد به فضای داستان نزدیکتر می بود.

تشکر از زحمات همه گروه.
رفتن یا ماندن، مسئله این است!

درود و سپاس فراوان از هنرمندان جوان و با آتیه، متین و فائزه. تلاش شما در طی نمایش قابل تقدیر و تأثیرگزار بود. فرصت تماشای این اجرا در آخرین روزهای آن، حتی بعد از استفاده نکردن از بلیط شب قبل بعلت مشغله شخصی و خرید دوباره بلیط، برایم به یادمادنی خواهد بود. فضای محدود داخل سالن بواسطه نزدیکی به صحنه اجرا صمیمی و خودمانی بود. در همان اوائل اجرا درخواست فرزند از مادر برای بهمراه بردن نَفَس مادر، اشک‌های من را جاری کرد. اگر این نمایش فقط برای همین یک دیالوگ طراحی شده بود، باز هم ارزش دیدن را داشت. چه چیزی با ارزش‌تر از نَفَس گرم مادر! به گمانم این اپیسود از نمایش نقطه عطف اثر بود. بعلاوه، نگاه مستقیم و چشم تو چشم بازیگران با تماشاگر در موارد خاص خیلی تأثیر‌گذار و خلاقانه بود.

در تلاش برای پاسخ به پرسشی که در انتهای نمایش مطرح شد، باید بگم که من قصد مهاجرت ندارم و سالهاست که دیگر دغدغه‌ی من نیست. هیچ کس را به مهاجرت ترغیب نمی‌کنم و نه هیچ کس را هم از مهاجرت منع می‌کنم. شاید این بیت مولانا از دفتر پنجم بهترین روش برای بیان ذهنیت من باشه آنجا که می فرمایند: هر وجودی کز عدم بنمود سر / بر یکی زهرست و بر دیگر شکر. بدین معنی که هر کس توانست از معادله loss and gain پیروز بیرون بیاید، می‌تواند راهش را در مسیر مهاجرت ... دیدن ادامه ›› پیدا کند. اگر کسی فکر می‌کند بعد از مهاجرت آنچه بدست می‌آورد فراتر از چیزی است که از دست می‌دهد آنگاه بهتر است چمدانش را ببندد چون مهاجرت برایش شکر خواهد بود و در غیر اینصورت زهری بیش نیست. هر چند، ایده کلی اثر بیش از آنکه در مورد مهاجرت باشد، در بیان شک و تردید از مهاجرت‌کردن بود. استفاده از اسامی واقعی متین و فائزه به گمانم بیانگر آن بود که هر دو هنرمند عزیز، زندگی واقعیِ خودشان را بازی می‌کردند و در تلاش برای همرسانی این تجربه‌ی شخصی بسیار هم موفق بودند. در هر صورت، من در دو حالت شاید دوباره به مهاجرت فکر می‌کنم: روزی که ببینم اشخاصی چون عادل فردوسی‌پور و یا همایون شجریان از این کشور مهاجرت کرده‌اند، چون بی‌شک بدون آنها سخت خواهد شد.

در طی این ایام پس از تماشای «انگلیسی» این دومین نمایشی بود که در خصوص مهاجرت طراحی شده بود. مشکل مشترک باز هم اینجا آنچان بود که روش تدریس زبان انگلیسی بر پایه روشی بود که سالهاست منسوخ شده و احتمالا بجز در مدارس و دبیرستان ها هیچ جا از روش grammar-translation استفاده نمی‌کنند. چرا نمایش باید بر اساس چیزی که در واقعیت وجود نداره طراحی بشه؟ بیش از یک دهه است که هر یکی دو ماه یکبار به فرودگاه امام رفت و آمد دارم ولی در طی این سالها هیچ گاه چشمان پرتردید از مسافری ندیدم. چه آنها که در ابتدای کار و درحال آماده شدن برای رفتن هستند و چه کسانی که به پای پرواز رسیده‌اند. علاوه بر این، در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که از سر اجبار و یا انتخاب، انسانها فردگرایی را پیشه زندگی خود قرار داده‌اند. اگر این نمایش بیشتر بیانگر واقعیت زمان حال باشد، باید احساس احترام و نگرانِ-«دیگری»-بودن هنگام مهاجرت را که بسیار در میان جوانان کمرنگ و غایب شده را واقع‌گرایانه‌تر نشان دهد. منظور از دیگری پدر و مادر، و به طور کل خانواده است. در حالی که امروزه همه، بدون شک و تردید، در پی موفقیت و پیشرفت خود در زندگی هستند، حتی اگر مجبور باشند مادر خود را تنها بگذارند. شاید وقت آن رسیده باشد که جامعه یک آمپول هوش شرافت DQ (نه تنها دیگران را درک کنی، بلکه واقعاً به آنها اهمیت بدی) به خودش تزریق کند. آیا این نمایش قصد دارد تلنگری بر نسل جوان بزند که سرزمین خود را براحتی ترک نکند؟ بله چنین است و ای کاش در غرب خبری بود!

در پایان باید اشاره کنم که این نمایش بیشتر بر اجرا و فرم تاکید داشت تا بر تعادل و توازن محتوا (مهاجرت و شک و تردید در خصوص رفتن و یا ماندن). اجرا در غیبت محتوای مناسب 70 دقیقه، به هزینه بیات شدن تم اصلی، دائما لباس عوض کرد تا پیش برود. در خصوص عنوان نمایش هم فکر میکنم Grammar به خوبی گویای محتوای این نمایش نیست. به نظر من، شاید "رفتن یا ماندن مسئله این است!" بهتر بتواند حق مطلب را ادا کند.

تشکر



خیلی ممنونم که اینقدر ریزبینانه با اجرا مواجه شدید و سپاس بی کران برای وقت ارزشمندتون که به گرامر هدیه دادید 🙏🏻🌼
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تقریظ و رمزگشایی نمایش بونکر

درود. در ابتدا از مدیریت و عوامل پردیس تئاتر لبخند بابت افتتاح چنین مجموعه ای کامل و تخصصی برای نمایش تشکر می کنم. این سالن احتمالاً آغازگر و پیشگام فصلی نو در تئاتر کشور خواهد بود. از بازیگران محترم، جدی و حرفه ای آقای آذرنگ و خانم رسول زاده تشکر می کنم و همچنین از نویسنده/کارگردان این اثر آقای تهرانی و دیگر عوامل. صحنهِ گردان و مدور آخرین چیزی بود که من می توانستم برای این اجرا پیش بینی کنم. امکانات مجموعه مثال زدنی است ولی فقط سالن انتظار برای ایستادن همه جمعیت قبل از شروع تنگ و کوچک بود. از این که می دیدم هنرمندان مطرح سینما و تلویزیون هم برای تماشای این اجرا تشریف آوردند مشخص شد که همین دو نفر روی صحنه قرار است کاری فراتر از انتظار انجام بدهند که دادند.

باید اعتراف کنم تماشای این نمایش و درک و فهم همزمان متن برایم بسیار کمی دشوار بود. متن مملو بود از نمادها و گفتگوهای کوتاه شبیه به سینمای اصغر فرهادی زیرا همچنان که پیش می رفتیم برگی جدید از این رابطه باز می شد و ما می توانستیم در عمق بیشتری از دریای کاراکتر دختر و دکتر غواصی کنیم. سوالات بسیار زیادی بی پاسخ ماند که شاید هیچگاه فرصت مطرح شدن پیدا نکنند. نمی دانم کارگردان/نویسنده متن نمایشنامه را چه خطاب کنم؟ روانشناس، جامعه شناس، نمایشنامه ... دیدن ادامه ›› نویس، یا هنرمندی که قصد آسیب شناسی اجتماعی دارد. از طرفی دیگر، احساسی مشابه به تماشای فیلم «کپی برابر اصل» کیارستمی به من دست داد، البته به مراتب با پیچیدگی بیشتر و این تفاوت که من فیلم کیارستمی را بارها و بارها می توانم ببینم، اما فرصت تماشای مکرر این نمایش را نخواهم داشت.

اگر بخواهم کمی هم مطایبه کنم، دوست داشتم نویسنده در کنار و در اختیار من بود تا دو غَزَل از شکسپیر و بعد شعر «سرزمین بی حاصل» از T.S. Eliot را به ایشان می دادم بهمراه تعدادی فرهنگ لغت، و می‌گفتم از 12 شب تا 8 صبح فرصت دارند این دو متن را بخوانند و 8 صبح فردا گزارش بدهند تا درک کنند چه رنج جانکاهی در طی شب تا صبح خواهند کشید تا فقط این اشعار را بخوانند و فهم کنند بهمراه استخراج وزن و قافیه و تقطیع خطوط. آخه آقای تهرانی چرا به فکر ما تماشاگرها نیستید؟ آمدیم 70 دقیقه از کار شما هنرمندان استفاده کنیم ولی چرا اینقدر متنی سخت، پیچیده و عمیق در برابر ما قرار میدید!!! چه گناهی مرتکب شدیم به تئاتر علاقمند شدیم! احسنت بر شما!

بهر روی با توجه به اینکه متن نمایش حاوی نکات بسیار زیادی برای نقد و بررسی و رمز گشایی است تنها به چند مورد محدود اشاره می کنم. اولین و مهمترین نکته عنوان نمایش «بونکر» است که رابطه تنگاتنگی با محتوای نمایش دارد. بونکر سیمان یک سیلوی متحرک یا وسیله حمل و نقل و جابجایی بتن سیمان است که در صنعت ساختمان سازی و عمران بکار می رود. این نوع از سیمان در ساخت فونداسیون یا پی ساختمان کاربرد و اهمیت دارد زیرا که تمامی وزن ساختمان بر روی آن قرار خواهد گرفت. استحکام بیشتر فونداسیون، ساختمانی ایمن‌تر را نوید خواهد داد. ولی این بار را کجا باید تخلیه کرد؟

در طی نمایش با دختری آسیب دیده مواجه هستیم از نسل آینده که در جامعه ای مدرن و پیشرفته زیست می کند. بی نام بودن شخصیت ها و مشخص نبودن زمان و مکان نمایش حکایت از جهانشمول و یکسان بودن مسئله در ابعاد جهانی دارد که تمامی انسان های ساکن بر روی این کره خاکی با آن درگیر هستند. این دختر بزه کار بدلایلی به روان درمانگر مراجعه می کند. اما مسئله اصلی دختر چیست؟ او در شرکتی عمرانی کار می کند که در آن راننده بونکر است. چرا دختر برای رفتن به مطب درمانگر باز هم از بونکر استفاده می کند و آن را در طی جلسه روشن نگه می دارد؟ آیا وجه تشابهی بین دختر بزه کار راننده بونکر، حامله بودن یا نبودن او، صدای بوق قطار برای پیاده شدن در ایستگاه بعدی وجود داره؟ البته که بله.

باز می گردیم به تاریخ ایران خودمان تا ببینیم زن در جامعه باستانی ایرانی چه نقشی داشته و چه چیز برای زن اوجب واجبات بوده و جامعه از او چه انتظاری داشته و چکونه از وی حمایت می کرده. در حقیقت مسئله زاد و ولد و حفظ ناموس (ریشه در کلمه یونانی Nomos) یا حفظ آن قاعده و یا نظام کیهانی و جهانی است که از زن میخواهد حفظ ناموس یا رحم خود را با ارزش ترین مسئله حیات خود بداند و این وظیفه همگان است که به وی کمک و از وی حمایت و محافظت کنند. (امانت 2024). دختر در آخرین تلاش ها جهت حفظ و نگهداری از مهمترین مسئله حیات خود به دکتر مراجعه می کند و آن چیزی نیست بجز ناموس و رحم خود، گویی که حفظ رحم و زاد و ولد و حفظ ناموس مهمترین مسئله زن آینده خواهد بود و این کانونی ترین تم داستان نمایش است. تشابه بونکر به رحم زن را حتی می توان از منظر روانکاوی فروید در نمادهای جنسی زنان و مردان هم بررسی کرد. دکتر دائماً به دختر یادآوری می کند که کلمات مهم نیستند ولی وقتی رابطه بین کلمات بوجود آمد آنوقت عشق صورت می گیرد. تنها آنزمان است که می توان از قطار پیاده شد و تنها پس از آنکه گودالی برای تخلیه بتن سیمان مشخص شد بونکر آماده تخلیه بار خواهد شد چون قرار است ساختمانی زیبا بر آن بنا شود. و دختر زمانی می تواند فرزندی بدنیا بیاورد که رابطه ای عاشقانه وجود داشته باشد از پس کلمات.

نوشتن و حتی ننوشتن در مورد این نمایش سخت است. جهت جلوگیری از اطاله مطلب تا همیجا بسنده می کنم. تشکر.





نگاه متمایزی بود، لذت بردم.
آوا
شاید هم بدون در نظر گرفتن جنسیت هر کدوم از ما پس از تولد به یک بونکر تبدیل میشیم جایی برای نگهداری آنچه از قبل آماده و مخلوط شده/ جایی برای آنچه باید با احتیاط حمل یا پنهان و سرپوش گذاشته ...
در تحلیل این نمایش شما صاحب نظرید. از تعبیرات شما استفاده کردم. همانند شما باور دارم که عنوان نمایش بی نهایت هوشمندانه انتخاب شده و مرکز ثقل این اثر هنری است. تشکر.
محمدرضا ریاحی پناه
در تحلیل این نمایش شما صاحب نظرید. از تعبیرات شما استفاده کردم. همانند شما باور دارم که عنوان نمایش بی نهایت هوشمندانه انتخاب شده و مرکز ثقل این اثر هنری است. تشکر.
لطف شماست
و طبق گفته شما
نوشتن وحتی ننوشتن ازین نمایش سخت است!
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با درود فراوان و تشکر ویژه از همه عوامل نمایش "مالی سویینی" و زحماتی که برای اجرای این نمایش کشیدند. از آقای میرمنتظمی بابت اجرای این نمایش در تالار وحدت تشکر و قدردانی ویژه دارم و خوشحالم که بالاخره ایشان به آرزوی خود رسیده و این نمایش را در تالار وحدت اجرا کردند. بدون شک اصرار ایشان برای اجرای این نمایش در تالار وحدت بی دلیل نبوده چرا که فضا و امکانات این سالن همه توانایی بالقوه موجود در ذهن کارگردان را بالفعل کرد. صحنهِ گردان، ماشینری نور، دکور و کرین آنچنان بود که تقریبا در کمتر سالنی در این شهر تجربه کرده بودم‌. صحنهِ گردان تئاتر سنگلج و یا سالن کُر هال باغ کتاب تنها یک ویژگی این سالن را ارائه می کنند.‌ ضمناً از هر سه بازیگر توانمند و متبحر نمایش تشکر ویژه می کنم.

به نظرم، موفق ترین قسمت نمایش، مطرح کردن مفهوم و تم اصلی نمایش یا همان کوربینایی بود. یا اینکه ما چرا به خود حق می دهیم کسانی که کم بینا و نابینا هستند را آنچنان خطاب کنیم که این افراد چیزی برای از دست دادن ندارند. مالی کاملاً نشان داد که در زمان پیش از عمل چشم ارتباط موثر تری با دنیای پیرامون خود برقرار می کرد و لذت بیشتری از آن می برد. دنیای انسانهای بینا و سالم آنچنان هم که مالی انتظار آن را داشت جذاب نبود. ما همه چیز را می بینیم ولی گویی که هیچ نمی بینیم و ارتباطی با آن برقرار نمی کنیم. ما همه دچار کوربینایی شدیم. از دیگر قسمت های مهم نمایش به اجرا درآمدن تفکرات و تخیلات درونی شخصیت مالی بصورت نهنگ و یا نماد های دیگه بود که خیلی زیبا به تصویر کشیده شدند.

از این موارد که بگذریم، قابل ذکر است علی رغم مجهز بودن سالن به همه امکانات مورد نظر کارگردان، بزرگ بودن سالن برای من یک نقیصه بود. چون فاصله ... دیدن ادامه ›› زیاد بوجود اومده بین تماشاگر و صحنه مانع بزرگی بر سر ارتباط چشمی و حسی بین تماشاگر و بازیگران بود.‌ ارتباطی که بواسطه نزدیکی با بازیگران در سالن‌های دیگه تجربه کرده بودم اینجا به هیچ وجه بوجود نیامد. بعلاوه دلیل اینکه این نمایش بصورت دیالوگ های رو درو اجرا نشد را نمی دونم. چرا همه نقش ها بصورت تک گویی هایی جداگانه اجرا شد؟ اگر همه این تک گویی ها تبدیل به گفتگوهایی دو نفره و سه نفره میشد برای تماشگر پیگیری خط داستان هیجان بیشتری داشت. نکته دیگه اینکه داستان بصورتی روایت شد که تقریباً هر آنچه تماشاگر برای درک داستان و حتی تفسیر آن نیاز داشت ارایه میشد و در حقیقت چیزی برای کشف بیشتر برای تماشاگر باقی نماند. ما تقریباً هر آنچه که برای دانستن و درک کردن شخصیت مالی نیاز داشتیم را می دانستیم و آن هم کاملاً بصورت مستقیم برای ما روایت میشد. نویسنده هیچ اجازه، فرصت و تعلیقی برای تماشاگر باقی نگذاشت که او را مجبور کند روایت و تفسیری متفاوت شخصی و انتزاعی از داستان را در ذهن خود کشف کند و بپروراند.

تشکر
دوستان دوتا بلیط اضافه دارم متاسفانه نمیتونم برم.
دوشنبه ۲۸ ابان ساعت ۶:۳۰
ردیف ۷ همکف، صندلی ۷ و ۸
با قیمت اصلی
اگه بلیط خواستید، به ایدی تلگرام zzahra_77 پیام بدید.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فیلم سینمایی «حدود ۸ صبح» و اخلاق باور

فیلم «حدود ۸ صبح» یکی از آخرین ساخته های کارگردان پر تلاش سینما و تلویزیون منوچهر هادی است که سال گذشته در چنین ایامی بر پرده نقره ای سینما در معرض اکران عمومی قرار گرفت. فارغ از تجزیه و تحلیل‌های سینمای ناظر بر فرم بطور اعم و کارگردانی، فیلنامه و غیره بطور اخص این نوشته تقریظی است ناظر بر تحلیلی محتوا محور در ارجاع به مفاهیم اخلاق باور و معرفت شناسی در این فیلم.

شاید بطور شهودی همگان تایید می کنند که موضوعاتی همانند خوب، بد، درست، نادرست، باید اخلاقی، نباید اخلاقی، وظیفه، مسؤلیت، فضیلت و رذیلت همگی در زمره موضوعات اخلاقی هستند. اما سوال در این اینجاست که آیا اخلاق همیشه نسبت به افعال انسانی ما در حوزه های ذکر شده بالا ارزش گذاری های خود را دارد و صرفا در زمینه افعال ظاهری ارادی، مختار، و جوارحی سخن به میان می آورد و یا نسبت به تفکر، عقیده، باور، و افعال باطنی و جوانحی انسانها نیز دارای نظام ارزش‌گذاری است؟ البته در هر دو ساحت انسانی اخلاق سیطره ای گسترده ... دیدن ادامه ›› دارد.‌

سوال این است آیا انسان اخلاقا حق دارد به هر عقیده ای که به ذهنش رسید ترتیب اثر بدهد؟ آیا نسبت به عمل خود که شاید صرفاً بر اساس یک باور باشد اخلاقا وظیفه ندارد توجیح عقلانی داشته و صدق و کذب آن باور را نیز بررسی کند؟

در جامعه ای زیست می کنیم که در ابتدای هزاره سوم هنوز در بحران عقلانیت به سر می برد زیرا هنوز نیاموخته است برای رسیدن به معرفت اخلاقی و فعل اخلاقی می‌ بایست باورهای خود را از صافی توجیح و صدق گذر دهد. در ابتدای فیلم به بازیگری بر می خوریم که تنها با خواندن چند پیامک موبایلی بدون داشتن توجیح و تصدیق باور خود به این نتیجه رسید که همسرش روابط خارج از زندگی متاهلی دارد و در نتیجه حکم به عدم وفاداری وی می دهد و با ضرب و شتم تلاش می کند از او اقرار بگیرد و در آخر هم بواسطه همین تصمیم عجولانه جان خود را از دست می دهد.

یک فعل ساده و یک اشتباه که می توانست در همان بدو تولد بررسی و تحلیل شود به ناگاه تبدیل به فاجعه ای انسانی می شود. در اینجاست که از ره آورد مدرنیته یعنی عقلانیت می توانیم استفاده کنیم و ارزش‌های سنتی خود را پالایش و بازخوانی مجدد کنیم. منظور از عقلانیت مدرن نه عقل سازمانی و معیشتی است‌ که‌ در انواع و اقسام فن آوری های مدرن بر ما متجلی شده بلکه منظور عقل تحلیلی و عقل نقاد و عقلی است که خوبی را از بدی تمییز بدهد. آن اولی با واردات قابلیت انتقال از فرهنگهای پیشرفته تر را دارد ولی عقل نقاد می بایست بومی باشد و در سرزمین خود متولد شود.

درست است که نویسنده و کارگردان محترم در هنگام نگارش و کارگردانی قصدی برای آموزش اخلاق باور به مخاطب خود نداشته اند ولی این میتواند تلنگری برای جامعه باشد تا نشان دهد چگونه باورهای اثبات نشده ما میتوانند به فجایع غیر قابل جبران ختم شوند. به امید آن روز که ایران در ساحت عقلانیت مدرن دوباره به سرزمینی برای خردمندان و عقلا و اخلاق مداران تبدیل شود.

تشکر
با درود به تمامی عوامل فیلم. برای ادای احترام به نبوغ و خلاقیت سروش جان صحت کلاه از سر بر میداریم. فیلمی با دیالوگ های مینیمال و کَستِ مختصر و مفید در نهایت اختصار absurdترین فیلم کمدی امسال بود. سالن کاملاً رو هوا بود و همه می خندیدند. برای گرفتن پیامهای اجتماعی و فلسفی هم بسیار بسیار حرف برای گفتن داشت. ریتم و تِمپویِ فیلم بسیار آرام و تاثیرگذار. سبک زندگی پوچ امروزی آغشته به مصرف مواد مخدر و زندگی های از هم پاشیده و روابط موازی و در نهایت سقوط ارزش انسانی همگی در فضای کمیک منتقل می شوند. وقتی دوستان برای نجات جان یه دوست دیگه و یا ادامه دادن تفریح و سرگرمی خودشون با هم مشورت می کنند، و یادشون میره که همراه خودشون ببرنش. یعنی مرده و زنده بودن افراد آنقدر اهمیت نداره که گَپ‌های دوستانه را عقب بندازه. مگه داریم؟ نماهای داخلی و زاویه دوربین متفاوت و طبیعت زیبا در آخرین پلان فیلم. از قطعه انتخاب شده «چمن سبز» Tom Waits که دیگه نمیشه گذشت. قلبهایی آغشته به مُهر خاموشی. ارزش دیدن مجدد هم داره. عالی. عالی.
با درود و خسته نباشید خدمت تمامی عوامل نمایش «انگلیسی» خصوصاً کارگردان محترم. ایشان در بدو ورود و در انتهای نمایش به گرمی و با روی خوش با تماشاگران ارتباط گرمی داشتند. کارگردانی این نمایش به گُمانم اگرچه به لباس، گریم، نور و موسیقی پیچیده ای نداشته، بسیار کار سختی بوده و آن هم بدلیل دو زبانه بودن اجرای آن. نحوه اجرای کار از این لحاظ خیلی نیاز به نگاه ظریف و تیزبین کارگردان داره که خوشبختانه درک و توانایی بازیگران از زبان انگلیسی کار را راحت تر کرده. شاید بالانویس نکردن بعضی از گفتگوها به فارسی احتمالاً عمدی بود تا سطح درک و ارتباط مستقیم مخاطب با متن انگلیسی را بسنجند که به نظر پاسخ مثبت هم دریافت شد چون تعداد قابل توجهی از جمعیت حاضر در سالن در چنین مواقعی واکنش های صحیح و طبیعی نشان دادند.

علاوه بر این تا حدود زیادی این کلاس پیشرفته تافل شباهت حداقلی با یه کلاس پیشرفته تافل با آنچه در سطح شهر بطور واقعی می بینیم داشت. اگر قرار باشه اجرای این نمایش بر اساس گرته برداری از یه کلاس واقعی تافل باشه این کار یا عمداً یا سهواً نادیده گرفته شده. در حقیقت به نظر میرسه نویسنده از کلاس زبان انگلیسی بعنوان یه حامل carrier برای پیام اصلی خودش که مهاجرت و مصائب آن باشه استفاده کرده چون تم اصلی قابلیت پرداخت در بافتار دیگه ای هم داره. در غیر اینصورت همسطح نبودن زبان آموزان، نبودن طرح درسی مرتبط با تافل، ارتباط نداشتن task های آموزشی با تافل پیشرفته و خیلی خیلی از موارد دیگه توجیح دیگه ای نمی تونه داشته باشه. این کلاس در اصل بیشتر شبیه به یه کلاس مکالمه آزاد به زبان انگلیسی بود تا تافل پیشرفته. اصرار و تأکید به انگلیسی صحبت کردن در یه کلاس تافل پیشرفته به هیچ وجه اتفاق نمی افته چون زبان آموزان در این سطح باید به راحتی صحبت ... دیدن ادامه ›› کنند.

موضوع مهاجرت در سینمای ایران قبلاً خیلی کار شده، مثلاً فیلم «آدم برفی» به کارگردانی داووود میرباقری و بازی اکبر عبدی و یا فیلم «تجارت» با بازی فرامرز قریبیان به کارگردانی مسعود کیمیای و یا سریالهای تلویزیونی مثل «آخرین ستاره شب» ساخته منوچهر پوراحمد و بازی داوود رشیدی در موضوع مهاجرت خیلی باورپذیرتر بودند چون برای مخاطب داخلی تولید شدند. سوالم اینه که آیا متن اجرا شده این نمایش نعل به نعل بر اساس متن اصلی بوده و یا تغییراتی اعمال شده؟

دلایل مهاجرت از ایران و یا مهاجرت معکوس به ایران در زمان حاضر بعنوان تم اصلی خیلی کم بسط داده شد و تقریباً در اواخر نمایش، و با تأخیر، ما با واقعیتهای زندگی امید و مرجان آشنا می شویم. کاراکتر کسی که 5 بار در امتحان تافل رد شده خیلی غیر واقعی و اغراق آمیز به نظر می رسید. البته بازی خانم استواری هیچ ایرادی نداشت. احتمالاً جامعه جهانی وقتی با دیدگاه دایاسپورای ایرانی و ایرانی بودن/ماندن آنها مواجه میشه احساس خوشایندی بهش دست میده چون این نمایش اصولاً برای مخاطب غیر ایرانی نوشته شده تا آنها با مُعضلات مهاجرت ما ایرانی ها آشنا بشوند. اینکه ما چقدر زبان مادری خود را دوست داریم و حتی اگر در ایران هم نباشیم باز ایران برای ما مسئله است مورد توجه نویسنده بوده.

ای وطن ای مادر تاریخ ساز
ای مرا در خاک تو روی نیاز

تشکر.
قربان شما آقا محمد رضا
مرسی که برای ما نوشتید
مرسی که تشریف آوردید
مخاطبان و تماشاچیان صاحب اصلی نمایش ها و سالن های تئاتر هستند

عزیز هستید آقا محمد رضا 🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود. تشکر از همه عوامل این نمایش و خسته نباشید. به هیچ وجه پیش بینی نمی کردم نویسنده قصد داره توی یه فضای سورئال و فانتزی با چنین شخصیتهایی شوخی کنه و آنها را از رئالیسم موجود در آثاری که سالها از آنها خواندیم و دیدیم جدا و در یک دورهمی سورئال جمع کنه. همیشه از فیلم و سریالهای سورئال و فانتزی بدلیل اجبار و نهایتاً عادت به تعامل با رئالیسم خشن زندگی دوری کردم و این نمایش برای من تلنگر و سورپرایز خوبی بود.

احساس می کنم شخصیت مرلین مونرو برای هم کناری با این گروه انتخاب خوبی نبود و یه شاعره نامدار مثل امیلی دیکینسون و یا سیلویا پلات انتخاب های بهتری می بودند. موسیقی تا حدودی غایب بود. کانونی بودن شخصیت مولیر و دیالوگ های رابعه عَدویه بسیار لذت بخش بود. این نمایش قصد نزدیک شدن به فضای کمدی و حتی ادعای آن را نداشت. پوستر کمکی به درک محتوای روایت نمایش نکرد. قضیه تفنگ چخوف هم بعد از مدتی رها شد و عقیم ماند.

حالا که بزرگان ادب و سیاست قصد رجعت دارند تا دیکته نوشته شده زندگی گذشته را غلط گیری کنند چرا ما زندگی و گذشته خود را بازنویسی و بازبینی نکنیم؟ این عادت به استخراج نتیجه گیری اخلاقی رئالیستی از یه فضای فانتزی و سورئال نشان از سختی ترک عادت دارد.

مثل همیشه می تونم صدها کلمه بنویسم ولی بهتره سخن کوتاه کنم. همه گروه خوب بودند و آقای معتضدی اما بهترین.
به نام الله
مروری بر فیلم
برادارن لیلا ساخته سعید روستایی

سومین ساخته کارگردان در ژانر درام خانوادگی اثری است به غایت سمبلیک و نمادگرایانه. در سه گانه سینمایی خود، روستایی جامعه ایران را در فضایی نکبت بار، فقر و فلاکت زده به تصویر می کشد و در نهایت در سومین اثر خود هم به راه حل هایی برای برون رفت از این باتلاق اجتماعی می رسد. در این یادداشت تنها به ذکر دو فقره از نمادهای اصلی این فیلم اشاره می کنم، اسماعیل جورابلو با بازی سعید پورصمیمی نماد جامعه سنتی پیشا مدرن و لیلا نماد کشور ایران که زن شخصیت اول ... دیدن ادامه ›› فیلم است.

جامعه ایرانی هنوز در تکاپو برای گذر از دوران پیشا مدرن و سنتی خود است. این جامعه سنتی ضرورتاً جامعه دینی نیست زیرا مولفه های اخلاقی و شرعی در آن دیده نمی شود. این جامعه هنوز درگیر مناسبات سنتی و عرفیِ غیر عقلانی خود است و از آن گذر نکرده. جامعه سنتی پیشا مدرن تکلیف محور وابسته به مشیت تعیین شده خود است و سرنوشت محتوم خود را پذیرفته ولی این مناسبات دیگر پاسخگوی نسل جدید نیست. جامعه سنتی غیر عقلانی دارای اندیشه ای نیست و تنها کاری که می کند آن است که خود را در مسیر و جریان آب رودخانه نگاه دارد و مسیر زندگی را طی کند. اسماعیل جورابلو تحت هیچ شرایطی حاضر نیست از سبک زندگی خود دل بکند تا سرنوشت خود را بدست خود تعیین کند. او چنان شادمانه و بی خردانه تسلیم وضع موجود است که فراموش کرده شمارش معکوس برای گذر از این موقعیت آغاز شده است.

از سوی دیگر لیلا با بازی ترانه علیدوستی نماد کشور ایران و عقلانیت است. نماد ایرانی که به مردمش راه برون رفت از منجلاب اقتصاد سیاسی را در قالب عقلانیت و اندیشیدن می دهد ولی مردمش توان بیرون آمدن از گذشته نکبت بار خود ندارد و به آن اعتماد بنفس لازم نرسیده. لیلا کسی است که پرچم عقلانیت را می خواهد بدست مردمش و ساکنین سرزمینشان بدهد تا از سرگردانی و بلاتکلیفی نجات پیدا کنند. این عقلانیت جامعه را به سمت جلو سوق می دهد تا فکری برای پیشرفت در آینده مردمانش بکند. اینجاست که به یاد جمله معروف فیلسوف فرانسوی رنه دکارت می افتیم که آغاز جامعه مدرن را رقم زد «من می اندیشم، پس هستم». جامعه مدرن عقلانی می اندیشد و تلاش می کند بی واسطه با تکیه بر عقلانیت خود موانع پیشرفت را از سر راه خود بردارد.

متاسفانه این تنها راه برون رفت و گذر از جامعه پیشامدرن است و این محقق نمی شود بجز با مرگ اسماعیل جورابلو. سعید روستایی در حقیقت مسیر حرکت جامعه را تعیین کرده و می گوید تنها با مرگ انسان پیشا مدرن است که انسان مدرن قابلیت متولد شدن پیدا می کند. البته این بدان معنی نیست که انسان مدرن مسیری هموار را از ابتدا تجربه خواهد کرد زیرا این جامعه مشکلات جدید عصر خود را بهمراه دارد از قبیل اقتصاد سیاسی و درگیری با تورم فزاینده خانمانسوز. ولی چاره ای نیست جز اینکه با تکیه بر عقلانیت به مبارزه با مشکلات و موانع برخاست. بعلاوه، جامعه مدرن البته فرسنگها با مدینه فاضلهِ غرق در مناسبات مدرنیزاسیون و نظام سرمایه داری گرفتار است. این جامعه بدون چالش و مشکلات نخواهد بود ولی با تکیه بر عقلانیت می توان به زیست خود ادامه داد. دیگر نمی توان همانند جنگ ایران و روس در دوران فتحعلی شاه قاجار با شمشیر به جنگ دشمن رفت، بلکه باید همانند آنها به سلاح جنگی مدرن به جنگ آنها رفت.

تشکر
 
به نام الله
مروری بر نمایش "هار"
زندگی باید ادامه یابد.

با درود و عرض تشکر از تمامی عوامل نمایش هار از نویسنده/طراح/کارگردان تا بازیگران، تهیه کننده و بقیه هنرمندان گرامی، بالاخص آقای متین حبیبیان برای انتخاب قطعه "نمایش زندگی باید ادامه یابد" اثر گروه راک Queen. این انتخاب بطور کامل در راستای کانونی ترین پیام نمایش بود و تأثیر آن را به تکامل رساند. بهر روی بسیار خرسندم که فرصت تماشای این نمایش به غایت خلاق و بی بدیل را داشتم. بی‌اغراق اسکار یکی از بهترین‌های خلاقیت هنری برای این اثر تأثیرگذار کمترین راه تشکر از آقای پوریانی‌فر است. ای کاش بازیگران خانم هم در این نمایش حضور داشتند. البته احتمال می دهم که گرفتن مجوز برای بازی آنها مشکل بوده. تجربه تئاتر Globe دوران شکسپیر بدست داد زمانیکه بازیگران زن اجازه بازی نداشتند و آقایان با لباس مبدل نقش خانم ها را بازی می کردند.

گرفتن بلیط در عصر جمعه با وجود صندلی های خالی رزرو‌ نشده روی سایت برای من کمی عجیب می نمود، ولی اکنون می‌فهمم که شاید ظاهر خشن و دوزخ‌گونه‌ی ... دیدن ادامه ›› و تخریبی آن رأی برخی مخاطبان را بهمراه نداشته. اما به هر حال، نمایش با قدرت تمام گمانه‌زنی‌های منفی را از ذهن پاک کرد، و به قول معروف مرا به صندلی میخکوب کرد، چرا که این نمایش یکی از ناطق ترین نمایش‌های صامت تاریخ تئاتر بود برای زدن تلنگری به انسانیت از دست‌رفته.

از فِرِدی مِرکوری خواننده اصلی گروه Queen در دهه 70 و 80 میلادی سخن بگوییم. او تنها شش هفته پس از ضبط این قطعه از دنیا رفت و بیماری خود را تا یک روز قبل از فوت از عموم مردم پنهان کرد و آن هم به دلیل اینکه رسالت هنرمند را چنین می پنداشت تا آخرین لحظه بجنگد و کارش را به اتمام برساند. در قطعه‌ی The Show Must Go On، او احتمالاً پشیمان از سبک زندگی خود و اشتباهاتی که مرتکب شده بود، مفهوم زندگی را جشن می گیرد ولی شجاعانه از خود می پرسد: ما برای چه زندگی می کنیم؟ آیا کسی می داند در جستجوی چه هستیم؟ غایت واقعی این حیات ناسوتی چیست؟ اینها پرسش هایی به غایت جهانشمول و فردی‌ست که هر‌کس روزی آن را خواهد پرسید و گریز و گزیری از آن نیست تا همچون فِرِدی خود را بدست تقدیر بسپاریم هر چند که مثل او آرزوهای محقق نشده داشته باشیم. این یادآور غزلی منتسب به مولاناست آنجا که در بیت دوم می فرمایند: "از کجا آمده‌ام، آمدنم بحر چه بود؟"

با خود چه کرده ایم؟ حرکت روی کَت واک نمایش زندگی همه ما انسانهاست. ابتدا از نمایش مد لباس و زیورآلات شروع می کنیم ولی به نمایش دادن عادت می کنیم. آنقدر جلو می رویم که حریم خصوصی خود را هم فراموش می کنیم و جلوی چشم میلیون ها بیننده آرایش می کنیم، آشپزی می کنیم و زندگی خود را به نماش می گذاریم تا بیشتر بفروشیم و خریدار و مخاطب و فالوور بیشتری پیدا کنیم. وقتی از کرده خود پشیمان می شویم تا دیگر ادامه ندهیم باز اما، نظام سرمایه داری مصرف گرا به زور وسوسه ما را به صحنه نمایش باز می گرداند تا همچنان ادامه دهیم و آنقدر بفروشیم تا از پا بیافتیم. آنقدر هار می شویم و از خون یکدیگر همچون دراکلولا می مکیم تا در نهایت به زامبی هایی تبدیل می شویم که فردیت و روح و روان خود را از دست داده. طبیعت را با دود آلوده می کنیم و درختان که منبع حیات و تأمین اکسیژن ما هستند را نابود میکنیم. پس از گذشت 2500 سال از رنجی که Antigone برای خاکسپاری محترمانه برادر کشته شده خود کشید درس نمی گیریم و آن را فراموش می کنیم تا آنجا که بشر امروز گرفتار در دوزخ خودساخته بر جسد خاکسپاری نشده انسانی دیگر ادرار می کند و این پایان و سقوط انسانیت است.

با تشکر
با درود و تشکر از همه عوامل فنی و بازیگران محترم و پرتجربه و چند بُعدی این نمایش. فرصت تماشای نمایش به همراه موسیقی زنده و اجرای گروه کُر و همچنین نوازندگی کنترباس سرکار خانم خداوردی تجربه بی نظیری بود که بعداً ارتباط آن با پوستر نمایش را متوجه شدم.

درمورد این نمایش دیدنی و قابل توصیه سوالات بسیاری از متن برایم بی پاسخ مانده چون همانطور که اجرا جلو می رفت پرسشهای قبلی پاسخ داده می شد و همزمان گره های جدید ایجاد می کرد. از اینکه نتونستم ارتباط معناداری بین عنوان نمایش و شخصیت نورا و شخصیت آن پرنده پیدا کنم کلافه شده ام. دیگر اینکه چرا لحن دیالوگهای آقای رحیمی برای من گرم تر، صمیمی تر، و راحت تر نمود پیدا میکرد ولی لحن دیالوگهای مابقی بازیگران مُغَلق تر و نمایشی تر و شاید حاکی از خطای تراژیک نهفته در شخصیت پردازی آنها؟ حتی میزانسن های آقای رحیمی و نزدیک تر شدن ایشان به تماشگران کمک می کرد به همزادپنداری و همدردی بیشتر با این کاراکتر. آیا در اینها پیامی نهفته بود؟

ای کاش این نمایش سر وقت شروع میشد و نه با حدود نیم ساعت تأخیر و هیچ اشکال فنی (احتمالاً صوتی و نوری) هم در کار نبود که به نظرم خلل در اجرا بوجود آورد. این سالن به هیچ وجه مناسب اینکار نبود و دوست داشتم جایگاه گروه کُر از پشت صحنه بیرون می آمد. سیستم تهویه سالن بیش از حد دما را پایین آورده بود.

تشکر.
با سلام و درود. برداشت من این بود
یه جا لاگرتا پرسید پرنده پدربزرگت هنوز زنده است، نورا جواب میده : اره، پدر بزرگم می‌گفت ممکنه هزار سال عمر کنه.
این عمر هزار سال ، یادآور ققنوس هست که از خاکستر خودش ، مجدداً برمی‌خیزد.


نام پرنده سی بود که شبیه ققنوس اسطوره ایه، که باعث شده بود روح موسیقی در نورا زنده بمونه.
یه جورایی نماد خود نورا که در صحنه آخر دوباره متولد شد....
البته این برداشت من بود.
Leyla Daneshi
با سلام و درود. برداشت من این بود یه جا لاگرتا پرسید پرنده پدربزرگت هنوز زنده است، نورا جواب میده : اره، پدر بزرگم می‌گفت ممکنه هزار سال عمر کنه. این عمر هزار سال ، یادآور ققنوس هست که از ...
ممنون ازتوضیحات دقیق شما. در اینصورت با توجه به طرح پوستر، عنوان نمایش، و شخصیت کانونی خانم نورا، و همچنین سابقه طولانی و لبریز از موفقیت سرکار خانم خداوردی در رشته موسیقی، این نمایش را باید یک تاتر بایوگرافیکال بنامیم در مورد استعداد و توانایی های ایشان و سابقه طولانی موسیقی در این خانواده که همانند روح آن پرنده سی یا ققنوس در یک عضو جدید حلول و شخصیت جدیدی خلق می کنه و این روند تا ابد ادامه خواهد یافت. به سختی می تونم این تاتر شخصیت رابه اِلِمانهای سنتی پدر سالارانه در یک جامعه اروپایی ارتباط بدم. موارد دیگه همگی پی رنگهای فرعی Subplot داستان به نظر میان. تشکر.
Leyla Daneshi
با سلام و درود. برداشت من این بود یه جا لاگرتا پرسید پرنده پدربزرگت هنوز زنده است، نورا جواب میده : اره، پدر بزرگم می‌گفت ممکنه هزار سال عمر کنه. این عمر هزار سال ، یادآور ققنوس هست که از ...
سپاس از حضور شما و درود بابت این حجم از ریز بینی و دقت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به نام الله
یادداشتهای روزانه
تأتر آخرالزمانی: وازکتومی فرهنگی و پایان انسان

از همه عومل نمایش از نویسنده گرفته تا بازیگران، کارگردان و ... دیدن ادامه ›› دوستان پشت صحنه بسیار بسیار تشکر می کنم. خرسندم که از تماشای شهرآورد بین استقلال و پرسپولیس گذشتم تا این نمایش را ببینم. البته ناراحتم که چرا این نمایش به جای پپرونی در سالن اصلی تأتر شهر اجرا نشد. اینکه چرا بلیط های پپرونی همگی فروخته شده و صندلی ها کیپ تا کیپ پُر هستند را مردم شهر باید جواب بدهند. خانم امیریان نویسنده محترم گل کاشتند. ثابت کردند که از تمامی انواع رسانه در درسترس مثل سینما، تلویزیون، سکوهای تماشای آنلاین، و حتی ناشران و یا اساتید در حوزه روانشناسی و جامعه شناسی جلو تر هستند. تا آنجا که من می دانم در طی یکی دو سال اخیر فقط چند کتاب در همین زمینه ترجمه شده همانند "پایان ناخرسندی؟ ژاک لکان و ظهور جامعه لذت" نوشته تاد مک گوان، و حتی با کتاب تألیفی در این حوزه برخورد نکردم. این نشان میدهد که نویسنده چقدر تیز بین بوده و دقیقاً مسئله روز جامعه را بیان کرده. بدون شک آمارهای افزایشی طلاق و کاهشی ازدواج مهمترین زنگ هشدار برای ایشان بوده. از سوی دیگر کارگردان/تهیه کننده محترم خانم سلطانی هم تشکر می کنم چون در این راستا احساس مسئولیت کردند تا به این موضوع حیاتی ورود کنند و این هشدار را به سپهر عموم مردم برسانند.

از اینکه عموم جامعه ما دیگر نه با پنج تن آل عبا کار دارد (البته در باطن امر)، و نه پنج تن آل ادب، و سبک و سلوک زندگی اش را به جای استفاده از منابع بومی از اینستاگرام اخذ می کند دیگر چه انتظاری می توان داشت؟ پس از گذشت چند دقیقه اول نمایش کاملاً پایان تراژیک آن را حدس زدم و در میانه راه نشانه های زیادی وجود داشت که حدس پایانی مرا تأیید می کرد. نقطه عطف داستان آنجا بود که پری با روسری و کیف دستی قرمز رنگ وارد صحنه شد. این صحنه همانند پُتکی بر سرم کوبیده شد چون مطمئن شدم این زندگی با این روند رو به نابودی محتوم است و راه نجاتی برای آن نمی توان متصور شد. چه زیبا که خانم سلطانی با این پوشش جدید، لحن خود را هم تغییر دادند و بیقراری، عصبیت و ناخوشی ذهنی بیشتری از خود نشان دادند. نمایش از جستجوی خوشی و فعالیت های لذت آور از اینستگرام شروع شد و به راه حل گربه برای خلق لحظات لذت آور رسید و بعد هم به روابط موازی با پوشش تزیین شده آزادی و پایان داستان. بحث من به هیچ وجه دوقطبی نخواهد شد زیرا زنان و مردان جامعه ما بطور یکسان در این روند هم مقصرند و هم قربانی. مسئله کاملاً بومی و همزمان جهانشمول است و احسنت بر خانم امیریان که در متن خود از هیچ جنسی جانبداری نکرده و تعادل را حفظ کردند.

علاوه بر این، وازکتومی کردن یکی از زیباترین و اصلی ترین واژه هایی بود که در متن نمایش گنجانده شده بود. وازکتومی کردن مرد و توافق بر سر بچه دار نشدن یعنی پایان خانواده و در ادامه پایان زاد و ولد انسان ها و سپس کاهش جمعیت جهان که قرار است از سال 2050 شروع شود و در نهایت پایان انسان. ما ایرانی ها هیچ وقت به سوره ها و آیات آخرالزمانی متن مقدس قرآن توجه نکردیم. گویی این بخش از قرآن در طول بیش از هزارسال مقفول مانده. نمایش "من و گربه پری" زنگ ناقوس پایان حیات بشر را به صدا درآورد و با این روند خطرناک آمار طلاق و ازدواج بدون شک، جامعه ما و جهان رو به نابودی خواهد رفت. و این همان هشدارهای آخرالزمانی قرآنی است. ولی مشکل از کجا شروع شد؟ از همانجا که از زن فقط پخت و پز خواستیم، و از آن سو آشپزی و کار منزل اتلاف وقت به حساب آمد، مشقات بچه دار شدن و بزرگ کردن آنها نادیده گرفتن خواسته های فردی تلقی شد، در اولویت بودن "دیگری" جایش را به برآوردن خواسته های "من" داد، فمینیسم که در حقیقت پروژه پنهان "نفرت از مردان" بود تساوی و برابری زن و مرد نشان داده شد، آزادی را آنچنان که جان استوارت میل مطرح کرد که خود یک نوع محدودیت در چارچوب قوانین بود در رسیدن به خواسته ها و آرزوهای بدون مرز و تروماهای کودکی تقلیل داده شد. فراموش شد که شمس تبریزی فرمودند: آزادی یعنی مرگ آرزوها. از لسان الغیب، حافظ شیرازی که فرمودند جام جهان بین آرامش در درون ماست و آنچه خود داریم را نباید از بیگانه (برون از خود) بجوییم. گربه در این نمایش سمبل راه حل دسترسی به خوشی های کوتاه مدت در بیرون از ذهن و قلب انسان شد، و فراموش شد که شادی مطلق در رضایت درونی از زندگی یافت می شود و نه در اینستاگرام و نه در مشروب خوردن و نه در روابط موازی و نه در نگه داری از حیوان خانگی. آیا به پایان عصرناخرسندی نزدیک می شویم؟ حتی به فرمول تولستوی نویسنده روس هم توجه نشد که انسان کامل را همان پیرزنی معرفی کرد که از نوه هایش، در داستان پدر سرجیوس، مراقبت می کرد. وازکتومی فرهنگی یعنی ندیدن مسئله و تولید نکردن راه حل فرهنگی و باز نکردن مسیر جدید برای ادامه حیات انسان امروز.

سونامی خاموش تهاجم فرهنگی اینستاگرامی و غیره در القاء سبک زندگی جدید را ببینیم.
یا حق مدد
ممنون بابت کلاس دین و زندگی. با عمده بیاناتتون مخالفم.
دوست عزیز تأتری تیوالی آقا سید مهدی سلام. به یاد داشتم کم گویم و گزیده گویم تا در کار گیرند، ولی متاسفانه بسیار گفتم و در بسیار بد بسیار گرفته شد. خالصانه از شما پوزش می خواهم. همانطور که از لحن من در طی یادداشتهای بارگزاری شده دیدید فقط قصد تبادل نظر با نظر مخالف در کمال ادب و احترام داشتم. در این ماراتن 4200 کلمه ای شاید قلم به خطا رفته باشد. شما با بزرگواری خودتون ببخشید. حیف است که دوست بزرگ و بادانشی مثل شما که خوب انتقاد میکند را از دست بدهم. بیا مردونه مشکل را حل کنیم. من به انتخاب شما یه تأتر شما را دعوت می کنم و بعد از آن هم میریم یه کافه با هم قهوه می خوریم باز هم با افتخار مهمان باشید. یه پرینت از تمام یادداشتهای این نمایش می گیرم و شما هر چقدر دوست داشتید بخوانید و رو در رو نقد کنید. بعد هم تأتر جدید را با هم نقد و بررسی می کنیم. بعد میشینیم و سیگار .... (البته من نمی کشم) و به این دنیای فانی می خندیم. من بچه اهواز هستم. مشکلاتم را اینطور حل می کنم. امیدوارم شما را آزرده خاطر نکرده باشم. تشکر.
محمدرضا ریاحی پناه
دوست عزیز تأتری تیوالی آقا سید مهدی سلام. به یاد داشتم کم گویم و گزیده گویم تا در کار گیرند، ولی متاسفانه بسیار گفتم و در بسیار بد بسیار گرفته شد. خالصانه از شما پوزش می خواهم. همانطور که از ...
بزرکوارید، لطف دارید
خیر جناب آزرده خاطر نشدم، عرضم این بود ادامه مسیر گفتگو رو مفید نمیدونستم.
تشکر از دعوتتون، حتمن در اولین فرصت خدمت میرسم.
با تجدید احترام‌ 🙋🌸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به نام الله
یادداشتهای روزانه
تئاتر بی قصه در مسیر معناباختگی تلخ

از همه عوامل و بازیگران جوان و زحمت کش که معلوم است مدت های مدیدی تمرین کرده اند تشکر می کنم. قدرت بیان فوق العاده، زبان بدن مناسب و choreography خلاقانه در این گروه کم نظیر بود. بدون شک از میان این جوانان سخت کوش و جدی، نویسنده، کارگردان و بازیگران بسیار بزرگ خلق خواهند شد. خسته نباشید بابت جدیت در کاری که انجام دادید. این از آن قسم نمایش هاست که کارگردانان دیگر، برای پروژه های آینده خود، می نشینند، تماشا می کنند و از میان یک دوجین بازیگر خلاق، پرتلاش و جویای نام انتخاب ها کرده و در آخر دست پُر سالن را ترک می کنند. این جوانان آینده هنر نمایش این سرزمین را رقم خواهند ... دیدن ادامه ›› زد.

یک اثر نمایشی محصول تفکر نسل زد جامعه ما که باور دارد زندگی صحنه نمایشی است که همه ما بازیگران آن هستیم (شکسپیر)، ولی این صحنه نمایش و صحنه زندگی که هر دو یکی هستند می تواند بی قصه باشد و روایتی برای گفتن نداشته باشد، ولی نه اینکه مراد از بی قصه بودن و روایت نداشتن، کم گویی و سکوت پیش کردن آنهاست. البته که سکوت نکردند و پرگویی هم بود، دیالوگ ها پر شور و هیجان ولی بی قصه و یا معناباخته. در حقیقت نسل زد به ما گوش زد می کند دنیای آنها می تواند ظاهری زیبا و فریبنده داشته باشد، ولی اگر دچار پریشانی زاویه دید در روایت اپیزود ها بود مشکلی نیست. می توان یک تابولی نقاشی را تصور کرد که اجزاء زیبایی دارد ولی پیوستگی بین اجزاء وجود ندارد. تکدی گری که درد جامعه ایرانی است در یک اپیزود، و تبلیغ تابوت های چوبین که در بافتار مرگ غیر ایرانی بیان می شود دراپیزودی دیگر.

کلاغ ها بی قصه روایت میکنند، بیانگر مرگ معنا در دیالوگ ها و اجزایی که وجود دارند ولی در پس آنها چیزی نیست و کُلیتی را تشکیل نمی دهند. یک جزء بدون کل، و یا text without context چرا که متن هست ولی بافتار نیست، اپیزودها پیوستگی موضوعی ندارند و بافتاری خلق نمی کنند. نسل زد در انتظار گودو (معنا) است که نه او را میشناسد و نه او می آید، و این همان میوه تلخ جامعه پسامدرن، فیزیکالیسم بدون متافزیک است، چرا که جهانی ابسورد برای ما خلق می کند آنچنان که ساموئل بکت پیش بینی کرده بود. آیا جهانی سیاه تر، تلخ تر، پوچ تر، معناباخته تر و در عین حال زیباتر از این می توان متصور شد؟

هشدار نسل زد را جدی بگیریم.
یا حق.
به نام الله. نمایش خالی آنچنان هم خالی برگزار نشد و سالن تقریبا پر بود. از همه عوامل از نویسنده، کارگردان و بازیگران محترم تا همه عوامل فنی پشت صحنه همگی شبی بسیار زیبا را خلق کردید که خالی نبود، بلکه پر بود از نور، پر بود از عشق، و پر بود از روح بزرگ استاد احمد دلجو.

کارکردگرایانه بگویم نمایش خالی نشان می دهد که چگونه دین و مذهب از راه درست و صحیح، و نه خرافه، می تواند به زندگی انسانها معنا ببخشد و باعث رشد و بالندگی معنوی و نجات آنها بشود. دو شخصیت در این نمایش تحت تأثیر حاج احمد دلجو مسیر زندگی آنها تغییر کرد، یکی پری منفرد و دیگری همسایه کلیمی. در حقیقت حاج احمد دلجو بعنوان مداح اهل بیت و نوحه خوان در مراسم مذهبی مثل تاسوعا و عاشورا، مجذوب واقعی آن امام بزرگوار شده، دلی دارد صاف و صیقلی که نور بیداری را از شهید کربلا، آن یگانه سالک واقعی عاشق گرفته و بر مردم می تاباند. آن کسی که آمادگی داشته باشد نور یقظه، که از آیینه دل حاج احمد منعکس می شود، را می گیرد و آدم می شود همانطور که شخصیت پری منفرد آدم می شود. یکی از زیباترین بازی ها مربوط به شخصیت دوگانه پری منفرد بود که سرکار خانم بدیعی بسیار زیبا آن را بدیع اجرا کردند. دلیل آنکه، فردی که زندگی اش را از بدن خود می گذراند و آن را دوست ندارد و از آن بیزار است، دلباخته بزرگواری حاج احمد دلجو شده و نور را دریافت می کند و آدم می شود. این دوگانگی در شخصیت به خوبی نمایانده ... دیدن ادامه ›› شده بود.

اما در مورد عنوان نمایش و دلیل خالی خواندن حاج احمد دلجو در عالم ملکوت، این است که دیگر مخاطبی دلداده و دلجو نیست و برای همین حاج احمد ترجیح می دهد خالی بخواند. خالی خواندن درد حاج احمد و پیام ملکوتی اوست برای انسان عصر حاضر. از آن سو مگر می شود فردی دلباخته همچو حاج احمد دلجو باشد و صحنه خالی بماند؟ اگر مخاطبی برای چهارپایه خوانی در بازار نیست، شاید همچو حاج احمدی نیست. و او تنها ترجیح می دهد خالی بخواند. حضرت مولا علی می فرمایند: لاَ یَضِلُّ مَنْ تَبِعَنَا وَ لاَ یَهْتَدِی مَنْ أَنْکَرَنَا....کسیکه از ما پیروی نماید گمراه نمی شود. و کسیکه ما را انکار نماید هدایت نمی شود. یا حق.
شب افتتاحیه نمایش "پپرونی برای دیکتاتور" علی رغم لحظات کمیک و خنده دار آنچنان خوب پیش نرفت. از آنجا باید شروع کنم که بحث و جدل در مورد اسم آدولف یادآور جمله بسیار زیبا و بیاد ماندنی ژولیت در نمایش رومئو و ژولیت از ویلیام شکسپیر بود. آنجا که ژولیت در حالت مویه می گه:

.What’s in a name? A rose by any other name would smell as sweet

در خصوص بازیگران مطرح این نمایش باید بگم که هر کدام به نوبه خود توانایی های فردی اثبات شده خاصی دارند که در طول این سالها همه ما از آنها مطلع هستیم، از بازیگری در هر نوع آن گرفته تا اجرا در برنامه های تلویزیونی. ولی با عرض پوزش به آقای علی احمدی محترم باید عرض کنم مشکل من خارج از تیم بازیگری بود. به نظرم فضای نمایش فقط بدلیل اسامی فرانسوی افراد و شهر پاریس ذهن تماشاگر را معطوف به یک نمایش خارجی می کرد. خارج از این اسامی هیچ دلیل دیگری برای فرانسوی دانستن نمایش نبود. برای من مشخص نبود که چرا خانم میر علمی این همه روی صحنه راه می روند. تقریباً همه بازیگران مثل یه ایرانی امروزی روی صحنه راه می رفتند و هیچ خبری از یه میزانسن فرانسوی نبود. آخه چرا یه فرانسوی باید در هنگام تعجب کردن از اصطلاح Oh my God استفاده کنه؟ چرا این همه عبارتهای تعجبی انگلیسی استفاده میشد؟ مگر اینها در پاریس زندگی نمی کنند و فرانسوی زبان نیستند؟ چرا این دوستان اینقدر روی صحنه داد می زنند؟ منطق داستان علی رغم ... دیدن ادامه ›› اختلاف نظر بین بازیگران نیازی به داد و بیداد و پرخاشگری نداشت. من فکر نمی کنم فرانسوی ها برای چنین موضوعاتی اینقدر داد و بیداد کنند. حالا چه اصراری هست که باید از اسامی فرانسوی سخت استفاده کنیم که تلفظ آنها اینقدر مشکل بود. آخه چرا فرانسواز؟ فکر کنم گروه در تلفظ اسامی دچار مشکل شده بودند. درمورد نوشیدن مشروب این همه فیلم هالیوودی و اروپایی دیدیم ولی هیچ کس در طی یک چنین مهمانی اینقدر مشروب نمی خوره. این یه مهمانی کاملاً ایرانی بود چون حضور شیشه های مشروب به هیچ وجه آن را فرانسوی نکرد.

حالا یه پیشنهاد هم دارم. چطور است فضای نمایش را کاملاً ایرانی کنیم! فرض کنیم داستان شبیه فیلم سعادت آباد ساخته مازیار میری در یک آپارتمان و حول همان محور مهمانی اتفاق می افته. به جای اسم آدولف از اسم چنگیز استفاده کنیم و به جای آن نویسنده فرانسوی و کتابش از کتابهای جلال آل احمد استفاده کنیم. حتماً حتماً به جای اسم کلود، آقای پژمان جمشیدی را کریم بنامیم و زمانی که آقای کیایی از دستش عصبانی میشه بهش بگه: کریم تو مسلمون نیستی! این خیلی خیلی باور پذیرتر خواهد بود تا کلود تو مسیحی نیستی! حداقل اینکه برای ما "کریم تو مسلمون نیستی" خیلی بومی و ایرانی است و یادآور خاطرات ویدیو های اینستاگرامی.

در آخر اینکه از همه بازیگران و کارگردان محترم برای خلق لحظات شاد و خنده دار تشکر می کنم. استفاده از نور و تصویر بسیار مناسب بود. از بالکن و "گربه روی بالکن" دیگه سخن به میان نمی آورم که خود نمایشی جداگانه بود. بهترین کاراکتر این نمایش برای من آقای خسرو احمدی بودند که خیلی باورپذیر تر بازی کردند. تشکر از همه عوامل.

درود بر شما ، من نمایش را هنوز ندیدم و در آخر این هفته میبینم
جالب نوشتید
با توصیفی که شما کردید فضای کار دستم آمد ،
همیشه و در هرجا به نظرم پژمان جمشیدی کریمی هست که مسلمون نیست تا کلودی که بخواهد مسیحی نباشه 😁👏🏻
۱۹ شهریور
// پیرونی برای تیوال یا دیکتاتور! //

بیاید یک قرار دسته جمعی بگذاریم و این نمایش را نرویم..
نه به خاطر کیفیت اش، چون کیفیت اش را نمی دانم..
به خاطر اینکه نظرات مخالفانش " هاید " می شود...
گویا تیوال بعد از ۱۲ سال هنوز یاد نگرفته، داشتن نظر مخالف حقِّ یک مخاطب ... دیدن ادامه ›› است...
اما راستش یک دلیل ساده دارد! با صدای محمد اصفهانی بخوانید:
" واسه پوله، واسه پوله، اگه اینو بدونی! به هاید تیوال نمی غُری! "
غری، به معنای غر زدن و غریدن در اینجا معنا می دهد!

https://www.tiwall.com/wall/post/362517
۲۹ شهریور
بعنوان مخاطبِ تئاتر ، به خودم این حق رو میدم که نظراتم رو در صفحه‌ی نمایش ثبت کنم و متاسفم که پپرونی برای دیکتاتور ، دیکتاتوری را در حد کامنت‌ها هم پیش برده و نظرات منفی رو هاید می‌کنه (اگر با حضور چند سلبریتی ، پذیرشِ نظر منفی را داشتید ، نشانه‌ی قدرت نمایش و آزاداندیشی بود)
متاسفانه این نمایش بلحاظ اجرا و تماشاگران ، کاملا یه تئاتر آزاد بود که اصلا بار هنری و درخشانی نداشت
و بارها زیرلب از مرحوم آتیلا پسیانی یاد کردم که بلد بود با مخاطبین نافهیم برخورد قاطع داشته باشه
اصلا سلیقه‌ی من نبود و بغلم نکرد
۲۹ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشتهای روزانه
جدال سنت و تجدد در هنر نمایش

سال 1379 اولین مواجه من با مفهوم جدال سنت و تجدد در حوزه هنر با فیلم عروس آتش مرحوم خسرو سینایی آغاز شد. دغدغه 200 سال اخیر کشور ما راهش را از مسیر سیاست، جامعه شناسی، دین، الهیات و ادبیات گذراند و جدال سنت و تجدد را وارد عرصه هنر کرد. این فیلم حداقل برای من از این دریچه قابل فهم و نقد و بررسی بود همانگونه که فیلم برادران لیلا ساخته سعید روستایی را نیز از پنجره جدال سنت و تجدد دیدم و فهم کردم. حال یک شب مانده به آخرین اجرا برای تماشای نمایش دموکراسی با طعم همبرگر بدون هیچ پیش آگاهی نسبت به موضوع نمایش و عوامل آن بلیط تهیه کردم و در سالن مملو از جمعیت نشستم و اینبار شاهد رویارویی این دو مفهوم در روی صحنه بودم. به نویسنده/کارگردان باید تبریک گفت که چنین مفهوم سخت و حیاتی که با زندگی تک تک ما ایرانی ها ارتباط مستقیم دارد را وارد صحنه تئاتر ... دیدن ادامه ›› کرد.

از آنجا که نمایش بسیار دیالوگ محور بود بسیار متأسف شدم که امکان تماشای مجدد نداشتم. متن نمایش مملو بود از ارجاعات و نماد های سمعی و بصری که با یکبار دیدن نمیشد تمام آن را بلعید و هضم کرد. بعنوان مثال هدیه دادن دمپایی به پدر خانواده بعنوان کادوی تولد بیانگر راه و مسیر طی نشده در نهادینه سازی تجدد و یکی از فرآورده های آن یعنی دموکراسی بود. یا اینکه وقتی یکی از فرزندان خانواده مهاجرت کرد و پس از مدتی به خانواده بازگشت با شکمی برآمده که نشانگر مصرف تغذیه ناسالم بوده نقد نویسنده بر پذیرش کورکورانه تجدد را به نمایش می گذاشت. بسیار مشخص است که نویسنده با لامکان و لازمان فرض کردن فضای فانتزی نمایش سعی دارد بر جهانشول بودن معضل جدال سنت و تجدد تکیه کند که می تواند در هر جامعه ای رقم بخورد و این به عهده بیننده است تا از زاویه دید مکانمند و زمانمند خودش به این جدال بنگرد.

درست است چند مرتبه در طی نمایش برای لحظاتی چشم بر هم گذاشتم ولی متن طولانی و کم تحرکی بازیگران شاید برای من کمی خسته کننده می نمود. مفهومی که حداقل در بیست و چند سال اخیر از موضوعات مورد علاقه من بوده بصورت بسیار فشرده در متن نمایش گنجانده شده بود. از فرزندان خلف و ناخلف تجدد می توان به مدرنیسم، مدرنیزاسون، اندیشه، عقلانیت، دموکراسی، فردگرایی، متافیزیک زدایی شدن جامعه و خیلی از موضوعات دیگر بطور مستقیم و غیر مستقیم در حال مطرح شدن بود. بسیار مشخص بود که نویسنده/کارگردان قصد ارایه هیچ گونه راه حل و جانبداری از هیچ سو را ندارد و فقط و فقط تلاش می کند در فضایی فانتزی نسل جدید را نسبت به این مفاهیم آگاه کند. این برماست که دچار استسباع و مسخ نشده و خود را در مقابل سونامی تجدد نبازیم و از آن سو سنت را در زیر باران نقد و بازخوانی شستشو داده و زنگار از چهره آن بزداییم. دست ارادت کورکورانه به سمت تجدد دراز کردن همانقدر خطرناک است که سنت ها را بدون بازخوانی و پاکسازی ادامه دادن.

در هر صورت از تمامی عوامل نمایش تشکر می کنم و پیشنهاد میکنم در اجراهای بعدی زمان نمایش را کمی کوتاه تر کنند. بعید است چنین متن سختی برای هر تماشاگری بدون داشتن دانش زمینه ای در حوزه سنت و مدرنیته قابل فهم باشد. متن نمایش آنقدر قوی بود که میتوان آن را بصورت مانیفست آقای شفیع خواه در یک ژورنال تخصصی آکادمیک در حوزه اندیشه سیاسی مدرن به چاپ رساند. یا حق.
امیر مسعود و benyamin ashrafi این را خواندند
محسن اسدی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با سلام به همه تیم نمایش ریش آبی. بسیار استفاده کردم. چون از آخرین اجراهای این نمایش بود فکر کنم گروه بازیگری دیشب بطور کل در اوج آمادگی بودند از نظر تسلط بر متن و اجرا و این را از اعتماد بنفس آنها روی صحنه که فاصله چندانی هم با آنها نداشتم می تونستم حس کنم. احساس کردم توانایی در بازیگری این گروه خیلی بالاتر از متن این نمایش است و آنها را به چالش نمیکشه. آقای خسرو پسیانی را اولین میدیم که بینظیر بود. امکانات سالن برای پخش صدا خیلی به کیفیت اجرا کمک می کرد و به راحتی آرام ترین مکالمات هم شنیده میشد. فقط ارتباط عنوان با محتوای نمایش را نفهمیدم. خسته نباشید. سایه تان مستدام.
با سلام خدمت همه گروه نمایش از کارگردان گرفته تا بازیگران. عجب متنی آقای عباسی! بازی نقشهای اصلی بسیار خوب درآمده بود. خسته نباشید به همه بازیگران. با عرض پوزش انتخاب بازیگر نقش اصلی زن شاید نقطه ضعف کل این روایت بود. من که وسط سالن نشسته بودم صدای ایشان را نمی شنیدم. انگاری که ایشان دیر به گروه اضافه شده بودند و بازی ایشان اصلا کوپل نبود. با میزانسن و لباس خودش راحت نبود. اگه آقای نادر فلاح نبود....
در کل نمایش خوبی بود خصوصاً اینکه بر خلاف خیلی از نمایش های دیالوگ محور اینجا حرکت و موسیقی و اجرا نقش مهمی داشت. ولی برای کسی که در آنجا زندگی کرده و هنوز صدای سوت راکت های هواپیماهای عراقی را در گوش خود دارد به نظرم چند اشتباه در بیان نویسنده رخ داده. فضای نمایش بیشتر گرایش به سمت استان های هرمزگان و بوشهر که ماهیگیری و صیادی خیلی رایج است داشت در صورتیکه جنگ در آبادان و خرمشهر و اهواز رخ داده بود که سبک زندگی آدمها خیلی فرق داره. این لهجه ای که در نمایش استفاده شده بود به نظرم وجود خارجی نداره و از برساخته های خیلی از نویسندگان سینما و تلویزیون خوزستان نرفته و جنگ ندیده است که تنوع قومیتی و گویش های متفاوت زبان فارسی را نشنیده اند. روزی که سال 65 هواپیماهای عراقی 50 نقطه اهواز را بمباران کردند 50 مرتبه این صدای سوت در گوش من چیزی بجز ترس و وحشت بجا نگذاشت. مردم توی خیابان نمی دانستند به کجا فرار کنند و به کدام سمت بروند. آنجا من رقص ندیدم...