این فیلم بی نظیر بود. نوشته زیر تفسیر من از این فیلم است و ممکن است کاملا اشتباه و یا جایی از آن درست باشد.اما دوست داشتم با دوستان اینجا درمیان بگذارم.
-------------------------------------احتمال اسپویل فیلم موجود می باشد.اگر فیلم را ندیدید و یا نمیخواهید اسپویل شود، به صحنه هایی از فیلم در زیر اشاره شده است------------
فیلم نقدی به سینمای بعد از انقلاب بود. ناصی نمادی کامل از سینما و هنر کلاسیک بود. گویی انگار پدر سینما در نمادی از نیمکت، یک موتور که تبدیل به وانت شده است(چرخهای سینما) و شخص ناصی، ظاهر شده است.
اشکان خطیبی در نظر من دو نماد است، یک موسیقی و یا هنر ایرانی که شدیدا به اصول سینما و به سینمای قبل از انقلاب وابسته است و با چنگ و دندان از میان دشمنان عبور کرده(صحنه ای که اشکان خطیبی در میان برف با دستانی باز و دندانهای خون الود ایستاده است) تا خود را به پدر برساند، و دوم جوانانی که سرشار از استعداد هستند ولی نیازمند یک لقمه نان بوده و حاضرند با حداقل دستمزد که همان سیر شدن شکمشان است با استعداد بیش از اندازه خود، خود را در اختیار هنر قراردهند(گشنه بودن مداوم و درگیری همیشگی با غذا)
هومن برق نورد را میتوان نمادی از سینمای مدرن دانست. در واقع مهندسین را در سینمای مدرن به نمایش میگذارد که باعث شده است سینما تا حد زیادی
... دیدن ادامه ››
متحول شده به سینمای فعلی تبدیل شود. صفا(اگر اشتباه نکنم) در کنار نقش خود نمادی از سینمای مدرن ضعیف و رنجور ایران نیز هست، سینمایی که نقش مهندسین در آن آنقدر کم است که میتوان از آن به کلی صرفنظر کرد و همچنان ریشه های آن با سینمای کلاسیک چه خارج از ایران و چه سینمای کلاسیک داخل ایران پیوند خورده است.او که با کمترین تجهیزات تلاش میکند که هرچه زیباتر کردن فیلم ها کمک کند همیشه مریض است، به هیچ چیز غیر از کارش فکر نمیکند و به مادر شدیدا وابسته است.
مهتاب نصیرپور مادر سینماست. مادری که هم درگیر و عاشق هنر کلاسیک است و هم خواهان مدرنیته. به اصول پایبند است و میگویند هنر را نباید سانسور کرد. پایان خوش یا بد فیلم را عضوی از فیلم میداند، تغییر آن را به دلخواه کسی دیگر را برنمیتابد و مخالف آن است. مادر، مادر است و فرزندانش را دوست دارد، فرزندی که در کنار او و به عشق او هنر را رنگ و بو میبخشد بیش از اندازه به او وابسته است و مادر ، مانند همیشه میخواهد رشد فرزندش را ببیند، پس راه خود را انتخاب میکند، دست فرزندش، مهندس سینمای مدرن را میگیرد و با خود به سوی دیگری میبرد.در حالیکه پدر همچنان درگیر گذشته است و میخواهد با تغییر در آن شاید صحنه ای جدید خلق کند.
فیلم پر از سکانسهای نمادی است، نمادی که همه تلاش میکنند که با سختی چرخهای سینما را بچرخانند تا آن را به قله برسانند(کشیدن وسیله نقلیه در سربالایی کوه) و بسیاری دیگر اما نتیجه گیری آخر فیلم تا حدود زیادی جالب است.
صفا، که همیشه در جوش و خروش بوده، همیشه آنقدر تلاش داشته که دچار بی خوابی شده است در آخر آرام گرفته و این آرام گرفتن مساوی خواب ابدی اوست. مادر از فرزندش رضایت دارد ولی انگار کار او پایان یافته است، دیگر نمیخواهد پای خود را در هنر بگذارد. عطا کمی به خود آمده، حالا برای خود آهنگ میسازد، شعر میگوید، و مینویسد. ولی هنوز پدر را دوست دارد. و پدر، که تنها نماد مانده از سینماست هنوز درگیر گذشته است، شاید در صحنه آخر بفهمیم که چرا عطا مرد، چرا مادر رفت و چرا پدر هنوز درگیر است، زیرا باید نقش دو نفر را یکی بازی کند، سینما هنوز درگیر سانسورهای مردانه و زنانه است و .... الخ