«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
یک اتفاق خوب در کارنامه هنرهای تجربی..تماشای یک نمایش با حذف حس بینایی، جایی که چهار حس دیگر تو (چرخه ای ک با حس لامسه آغاز میشود با دو حس دیگر بویایی و چشایی ادامه پیدا میکند و بار دیگر به لامسه ختم میشود) همگی چشم هایت میشوند تا "کابوس نامه" را تجربه کنند..همین میشود که دست اندرکاران اثر تو را "تجربه گر" میخوانند و نه "تماشاگر"!
این تجربه منحصر بفرد (به زعم بنده البته) دست و پای خیالت را باز میگذارد تا مرزهای عینی و جسمیت یافته را درنوردند..خالق اثر "رودابه " و "ترنج" را به فانتزی تو پرتاب میکند و میگذارد در ورطه خیالات و کابوس های نیمه ناخوداگاه تو به آنجایی بروند که تو میخواهی!
همین میشود که در پایان نمایش وقتی که با لمس دستان راهنمایت از کابوس بیدار میشوی، شک میکنی به قصه..به خیال..به واقعیت! نمیدانی کدوم بخش این روایت از آنِ نویسنده است و کدام بخش از آنِ ذهنیت تو! درود بر وحید رهبانی و مجموعه همکارانش..حضورتون در عرصه نمایش این مملکت پر رنگ و مستدام!
آذرماه هزار و سیصد و نود و سه
شکی نیست که نویسنده و کارگردان این اثر هنگام خلق نمایشنامه ایده های جالب و نوینی در سر داشته و برای اجرای آن تکنیک های مختلفی را هم بکاربرده است.از انتخاب نام نمایشنامه گرفته تا گزینش یک مدیای متفاوت برای به اجرا بردن اثری با الهام از یک قصه کلاسیک (هملت شکسپیر) و البته ظاهراً ساختارشکن!نمایش "شماره ٩١٩١٣" لقب های پر طمطراقی مثل "اولین نمایش با طراحی صوتی فراگیر" را به یدک میکشد.از چهره های محبوب هنری به عنوان صداپیشه استفاده میکند و فضاسازی نسبتاً جدیدی انجام میدهد. اما فاصله ایده تا اجرا همچنان فرسنگ ها باقی می ماند و نتیجه یک کار واسمه ای نچسب می شود که تماشاگر را برای ترک هر چه زودتر سالن بیقرار میکند...تا جایی که شوقی هم برای کف زدن هنگام رورانس در میان حضار سالن دیده نمی شود. کاش در نحوه اجرای اثر و مدیریت صدای سالن (به عنوان رکن نمایش) دقت بیشتری صورت میگرفت تا ببیننده حس کند که به شعور و حضور او احترام گذاشته شده است!
همین طور که موسیقی پرخاطره جیپسی کینگ داره پخش میشه، پله های سالن خلیج فارس رو به سمت در خروجی میایم. چقدر شنیدن واکنش های تماشاگران بعد از نمایش جالبه. اولی میگه: یعنی بالاخره قبولش کردن؟ دومی میگه: مثه قهوه خونه زری خانوم تمومش کرد! سومی میگه: تمام مدت داشتم فکر میکردم اگه منو تو اون موقعیت میذاشتن چیکار میکردم. و چهارمی و پنجمی و ...
این حرف های متفاوت و متناقض همه نشون دهنده یه اتفاق مهمه: اینکه اثر هنری کار خودش رو به بهترین شکل انجام داده و حتی پس از پایان نمایش هم دست از سر بیننده بر نمیداره! نمایشنامه ای پر افت و خیز که تمام ارزش های انسانی رو به چالش میکشه و چقدرررر خوب این کارو انجام میده. البته از اجرای خوب هنرمندان هم قطعاً نمیشه چشم پوشی کرد.خسته نباشن که شب ما رو ساختن:-)
همین طور که موسیقی پرخاطره جیپسی کینگ داره پخش میشه، پله های سالن خلیج فارس رو به سمت در خروجی میایم. چقدر شنیدن واکنش های تماشاگران بعد از نمایش جالبه. اولی میگه: یعنی بالاخره قبولش کردن؟ دومی میگه: مثه قهوه خونه زری خانوم تمومش کرد! سومی میگه: تمام مدت داشتم فکر میکردم اگه منو تو اون موقعیت میذاشتن چیکار میکردم. و چهارمی و پنجمی و ...
این حرف های متفاوت و متناقض همه نشون دهنده یه اتفاق مهمه: اینکه اثر هنری کار خودش رو به بهترین شکل انجام داده و حتی پس از پایان نمایش هم دست از سر بیننده بر نمیداره! نمایشنامه ای پر افت و خیز که تمام ارزش های انسانی رو به چالش میکشه و چقدرررر خوب این کارو انجام میده. البته از اجرای خوب هنرمندان هم قطعاً نمیشه چشم پوشی کرد.خسته نباشن که شب ما رو ساختن:-)
هیولاخوانی..یک رئالیسم جادویی دیگر.. نمایشی به شدت دلچسب که لحظه لحظه اش بیننده را در لایه های روایی داستان به چالش میکشد..نغمه ثمینی عزیز واگویه هایش را با قلم سعید شهرزاد با ما به اشتراک میگذارد و محمد یعقوبی، کارگردانِ همیشه موفق عرصه نمایش، چنان زیبا به شخصیتها جان می بخشد که در پایان نمایش وقتی قرار است از سالن خارج شوی، حس میکنی دیگر زمین زیر پایت به استحکام بدو ورودت نیست و چقدرررر این لرزش های ناگزیر خوب است ..
هیولاخوانی..یک رئالیسم جادویی دیگر.. نمایشی به شدت دلچسب که لحظه لحظه اش بیننده را در لایه های روایی داستان به چالش میکشد..نغمه ثمینی عزیز واگویه هایش را با قلم سعید شهرزاد با ما به اشتراک میگذارد و محمد یعقوبی، کارگردانِ همیشه موفق عرصه نمایش، چنان زیبا به شخصیتها جان می بخشد که در پایان نمایش وقتی قرار است از سالن خارج شوی، حس میکنی دیگر زمین زیر پایت به استحکام بدو ورودت نیست و چقدرررر این لرزش های ناگزیر خوب است ..
سالها بعد یاد گرفتم که حرف می تواند حتی مخفیگاهی بهتر از سکوت باشد.
پرنده من- فریبا وفی
خیلی وقت بود اینجوری از ته دل قهقهه نزده بودم..با اینکه میونه چندانی با ژانر طنز ندارم اما تجربه تماشای "دُن کامیلو" جداً بهم چسبید! کلکسیونی از بازی های ناب هنرمندان دوست داشتنی..خسته نباشن همگی
همه شواهد و قرائن حاکی از این بود که قراره اجرایی بالاتر از متوسط رو تماشا کنیم. نویسنده، کارگردان، بازیگران..همه از نامداران عرصه نمایش..اما شخصاً هجمه این همه حس خوبِ بعد از پایان نمایش رو انتظار نداشتم..از اون اجراهایی که بند بندِ وجودتون رو درگیر میکنه..تئاتر ما با حضور چنین آثاری نفس تازه میکنه..دست مریزاد به مجموعه عوامل "هم هوایی"
یک روایت عاشقانه ی ناب با رنگ و بوی لورکا در یک دکور فوق زیبا به روان ترین شکل به اجرا می رود..همه این ها می شود نمایش "مرداب روی بام" که عصرگاهت را بهاران میکند..
چشم ها را بستیم و ب "خیالِ" بیقرار چموشمان ک از چارچوب های اخلاق ب تنگ آمده، لحظه ای مجال خود بودن و تجربه کردن دادیم.."سیزده روی سیزده" فانتزی های دربند شده ما را قلقلک میدهد تا یادمان باشد ک "دیگری" مان هنوز زنده است و نفس میکشد...
پرواز کردن
پر باز کردن نیست
چیزی سبک تر از هوا در سینه می خواهد
باور نمی کنم زمین با طلوع بیدار است
چیزی روشن تر از روز در کار است
وگرنه در مقابل زندگی
انتخاب ساده ایست مرگ
مثل خوابِ زمستانی یک برگ
خلیل دولتیار