درباره ی ناریا
صحنه ها شبیه احساس خفگی برایم می ماند.بودن در وضعیت آخر ،جایی که نه می شود نفس کشید نه جانی مانده که به این وضعیت پایان بدهی.هر انسان قصه ای دارد،رویایی دارد و آرزویی. حالا باید از خودم بپرسم چه شده که دیگر سراغ رویاهات نمیری؟ هر بازیگر دل مشغولی دارد و در آن واگن تنگ و تاریک است که تازه بحث نسبت ها مطرح می شود.
من چه کسی هستم؟
دیگران در واگن چه کسانی هستند؟
این قطار کجا می رود؟
چقدر می توانم به انسان ها اعتماد کنم که چیزهایی که دارم را به آن ها بسپارم؟
آیا راه نجاتی وجود دارد؟
چه کسی نجات دهنده است؟
آیا راهی برای خروج از این وضعیت هست؟
آیا انسان مرگ ناعادلانه ی فرزندان این زمان را
... دیدن ادامه ››
به دست ضحاک فراموش می کند؟
آیا انسان می تواند از بوی تعفن مرگ آن هم مرگ ناعادلانه عبور کند؟
چه کسی تن های ما رو و روح ما را و جسم ما را بی تفاوت نسبت به خود و جامعه می کند؟
چه کسی ما را به رخوت رسانده؟ به بی عملی و بردگی؟
پرسشگری مهم ترین اتفاق این تئاتر است.
درود بر دوستانم که خنداندنم اما به خانه رسیدم می گریستم.
تقدیم و احترام
صبا ایزدپناه