مقدار طولانیست ببخشید :)
بخش اول : (این نظر کاملا شخصی و غیر انتقادیست و شاید بسیار دور از دیدگاه کارگردان به هر نطر شخصیست خواهشا ضد منتقدان و منتقدان نادیده بگیرند)
سیستمی آرام بی هیچ تحرک و طراوت خاصی قراردارد که به ناگه سیستم درگیر مخلوق دختر می شوند چیزی که پدر و مادر سنتی سیستم از آن می هراسند و حتی برای جلوگیری از خلق و یا زایش فکری و حسی دختر او را با اسم پسرانه خطاب می کنند و لباس پسرانه به تنش می کنند.
من در اینجا دوست دارم به چیزی که می بینم اعتماد کنم و آن دیدن یک دخترست و به نظرم پسر بودن آن چیزی جز القای سیستم نیست. نکته جالبی که به آن برخوردم زمانی بود که سمپاش اتاق رو سمپاشی میکرد و دختر و به زعم سیستم پسر نمی بایست وارد اتاق شود و اینجا اولین دغدغه دختر لباس هاش بود در حالیکه به نظرم کم اهمیت ترین بخش زندگی یک پسر لباسهاش هست و اینجا می فهمیم که مادر و پدر غرق در سیستم می خواهند آنچه را که هست نبینند و پرده ای بر چشمان خود می اندازند تا آنچه را که می خواهند از پس این فیلتر نگاه کنند تا به تلاطم دچار نشوند اما نمی فهمند این فیلتر فقط واقعیت را با تغییر به حقیقت تبدیل می کند.
در نمایش فضای سیستم را به صورت خانه ای داریم که به دور از هرگونه المانی ناشی از طراوات و احساس تنها یک سری لوازم ساده و خنثی را به نمایش
... دیدن ادامه ››
می گذارد یک میز با روکشی بلند، یک صندلی و یک در اتاق که فضاسازی محل زندگی این سیستم به ذهن مخاطب با توجه به فضای دریافتی واگذار شده است فضایی که مطمئنا با توجه به دیوارها ، لحنها، اکتها، و موسیقی نمی تواند فضای خوشایندی را در ذهن مخاطب خود مترتب گردد و حس خفقان در این صحنه موج میزند و این حس را به مخاطب می دهد که واری این خانه آزادی نفس می کشد و اینجا بسان سیاهچاله یی برای شکنجه کردن است.
در این فضای خفقان آور به ناگه سیستم با یک تغییر یک چرخش اوضاع روبرو می گردد با معصومیت ، زیبایی و خلقت چیزی هایی که در اکثر افسانه ها و داستان ها با آن جنس دختر را بیان کرده اند و دختر سیستم که به واقع دوست ندارد در این فضا نفس بکشد دست به خلقتی خواسته یا ناخواسته می زند خلقتی که قاعده های معمول مکان را به هم میریزد و حالا این سیستمی که در این فضا گیر کرده و تمامی این صفات مذکور را گم کرده و حتی از حضور دختر در جامعه خود هراس دارد و پسر می نامدش و می پوشاندش شاید که مسیر تعالی خلق کردن را تغییر دهد با این شرایط مواجه میگردد و پیاپی واکنش های منفعلانه و یکسان بدون نتیجه ای را تکرار میکند بدون ذره ای درنگ در برابر شرایطی که رخداده ست.
چیزی که این وسط خلق شده و نظم سیستم را به هم ریخته سوسک معرفی میگردد که به نحوی نماد آلودگیست که هرگز دیده نمی شود و می خواهند به شما القا کنند که آنچه به وجود آمده سراسر پلیدیست و سراسر به شما القا می شود که آن یک سوسک چندش آور به اندازه خربزه ست و به نحوی می خواهند همان پرده ای که بر افکار و دیدگان خویش نهادن بر چشمهای شما هم بپوشانند. و تمام انرژی خود را صرف از بین بردن مخلوق می کنند بی آنکه به وضعیت دختربچه داستان کمتر اهمیتی بدهند و فقط از آنجا که تفاوتش با دیگران آشکار شده سعی در پوشاندن آن دارند تا او را نبینند حتی اگر این پوشش کفن باشد.و مدام بابت وضعی که ایجاد شده سرزنشش می کنند و هر جا که می رود را آلوده می دانند و مدام او را به ساکن ماندن وعدم تحرک مجبور می کنند چون عدم سکون او باعث ایجاد کنجکاوی و جلب توجه هست و نتیجه آن اینست که پسر جوان سیستم که با قواعد سیستم خو گرفته و بزرگ شده از سر کنجکاوی و تجربه گرایی به این موجود خارج از قواعد سیستم ارتباط برقرار می کند و واکنش سیستم نسبت به این نوع حرکت بسیار شدیدترست تا با خود خالق و پسر داستان عملا بلکل از جامعه حذف می شود و به مانند برده ای می ماند که هرجا که بگویند می رود بدون انکه درکی از دنیای اطرافش پیدا کند توالی این تحرکات و این واکنش ها جهت از بین بردن آنچه نه درک می کنند نه می خواهند درک کنند منجربه ورود نفرت انگیزترین کاراکتر موجود در این نمایش می شود:
سمپاش
سمپاشی که با آلت قتاله خویش و به زعم سیستم منجی آنها جهت رهایی از این دنیای پر از خفت و آلودگی پای به این ماجرا می گذارد. او حلال مشکلات پیشامده را همراه دارد سم ، نابودی آنچه که خارج از قواعد سیستم به وجود آمده است یک نابودی کامل اما این منجی چنان ضعیف ست که حتی شنیدن آنکه چیزی را که نمی پسندد با او در یک فضای زمانی و مکانی قرار داده اختیار خود را از دست می دهد و بیهوش می شود و یا وقتی که با روده های دخترک بسان اسباب بازی ور می رود وقتی دستش مقداری خونی می شود تا پایان مدام دستش را به زمین و دیوار می مالد بلکه این خون پاک شود و ترس ماندن اثر آن بر دستش تا پایان اجرا همراه اوست و این یعنی که تا زمانی شکارچی این جنگل است که بداند شیر در قفس است و سر و کارش با بیشتر از موش ها نخواهد افتاد
اما به هر حال او راه حل مشکل را دارد و آنهم نابودی کامل است حتی اگر لازم باشد هر دو جهان را مسموم و سمپاشی کند هم خانه را ( جهان سیستم) و هم اتاق دخترک را ( جهان درونی و اعتقادی) و اوست که با رأفتی حیله گرانه سعی در ترغیب افراد سیستم جهت سمپاشی را دارد چون این بهترین کار ممکنه است مهم نیست چه کسی این وسط آسیب می بیند مهم این ست که همه جا سمپاشی شود و او تسلط کامل بر هر دو جهان پیدا کند که این رخداد دوباره تکرار نگردد و در این بین پدر سیستم نیز به کمک سمپاش آمده و پیشنهاد تهیه سم به او می دهد در عین جهالتی محض که نمی داند اینکار جز نابودی کل نتیجه ای نخواهد داشت و سمپاش با استفاده از همین جهالت ها نظر شخصی خود را خیلی دموکراسی وارانه به سیستم تحمیل می کند و جهت همراهی با پدر سیستم می گوید که سم بسیار قوی ست و برای همراه کردن دختر قول می دهد که اثر سم زود از بین برود.
اما در پایان این بخش این را عنوان کنم که سمپاش در ذهن من به صورت رهبران بنیادگرای دینی نمود پیدا کرد!!(چینش سایر شخصیتها بر اساس این نمونه به خواننده واگذار می شود)
بخش دوم: نقد ( نقد خاصی نیست دید یک تماشاگر ساده ست همین )
کاری که با آن روبرو بودم یک اجرای غیرقصه گوست و این را به شدت می پسندم و کارهای قصه گو خیلی سخت توجه من را جلب می کنند اما در روایتی که انجام شد من فقط یک نقصان به نظرم آمد اینست که وقتی شما کاری را به صورتی اجرا می برید که دیالوگها و روند خطی نیست و قرار نیست مخاطب در ایستگاهی سوار و در ایستگاهی پیاده شود یعنی کاری به صورت کدی هست و با کدهایی که به مخاطب میدی با اون حرف میزنی یک روندی در ذهن مخاطب ایجاد می شود که به نظرم اون روند در اینجا دچار مشکل شد تعداد کدهای کار به نظرم لازمه حرفی بود که کارگردان می خواسته بزند اما وقتی مخاطب کدی دریافتی می کند اولین کنشش گیج شدن ست و بعد مقداری روایتگری باعث درک بهتر کد و نتیجتا قوام یافتن و شکل گرفتن کد در ذهن مخاطب می گردد که راهگشای مسیر و پیش زمینه دریافت سایر کدها می شود اگر بخوام بهتر توضیح بدهم این چرخه مثل آغاز حرکت یک چرخ ست که در ابتدا سخت و با انرژی فراوان لازمه این چرخش هست ولی وقتی راه افتاد ادامه چرخش و یا حتی شتاب انرژی کمتری رو می برد اما در اینجا وقتی ماشین در دنده یک است یکدفعه استارت زده می شود علت این قضیه این است که توالی ارسال کدها چنان شتابی دارد که به ذهن مخاطب اجازه اون چرخش دریافت کد را نمی دهد و وقتی مخاطب از سالن خارج می شود هنوز در فاز گیج شدگی قرار دارد و به دنبال این ست که فلان چیزی برای چی بود ؟ فلان چیزی یعنی چی ؟ چرا فلان دیالوگ دوبار اجرا شد؟ به نظرم بایستی بین ارسال کدها میزانی روایتگری انجام می شد تا مسئله کمی بهتر برای مخاطب شکل بگیرد که نمیدانم اگر محدودیت زمانی 30 دقیقه ای بر این کار نبود آیا شیوه روایت این اجرا به همین سرعت بود یا تغییر پیدا میکرد؟
بخش سوم: خوشبختی
نکته اول: یه تبریک جانانه به سیاوش بابت کاری که اجرا برد اولین اجرای یک کارگردان خیلی دلهره آوره اما سیاوش برای اجرای اول این کار عالی بود ممنونم که قصه گویی نکردی ممنونم که برات مهمه که کارت تو سالن نمونه و مخاطبت اونو با خودش ببره
نکته دوم: تبریک میگم به همه اونایی که به نحوی اسمشون تو بروشور کار بود این خوشبختی هست بلاشک و بلاشک که دوستی را در مسیر تعالی چیزی که به آن عشق می ورزد را همراهی کرد و کمک کرد همه شما دوستانی که توی این کار کمک کردین بدونید که خوشبختید به همین سادگی و به همین شیرینی
نکته سوم: اینکه سیاوش چه بخوای چه نخوای من کارتو با خودم بردم و خوشحالم که کارت طوری بود که من توی سالن رهاش نکردم من اینکارو کادو پیچ بردم
نکته چهارم: روز اول بعد اجرا گفتم جالب روز دوم قبل اجرا گفتم عجیب و الان میگم یه اجرای اول خارق العاده
نکته پنجم: من هرکار میکنم وقتی به کار فکر میکنم مسخ از کلم نمیره بیرون تقصیر خودته کارگردان :)