مضمون کلی نمایش همکارها را عبدالرحیم احمدی در مقدمهی «زندگی گالیله» از برشت، اما دربارهی گالیله، به خوبی بیان کرده است: «اشتباهش از جایی آغاز
... دیدن ادامه ››
میشود که میخواهد هم خود را در دستگاهی جا بکند و هم بر ضد منافعش قدم بردارد. در این راه است که کارش به بنبست میکشد. گمان میکند که اگر برای گفتن حقیقت در برابر ارباب قدرت «پیشانی به خاک بمالد»، حرفش را میپذیرند و آزادش میگذارند».
بولگاکف در این داستان تا جایی تاب و تحمل تهدیدها و شکنجههای روانی را دارد؛ تصور کنید نمایشی که برایش سه سال زحمت کشیدهاید، در اولین اجرا به آخرین اجرا تبدیل شود، خودتان، زنتان و دوستانتان را تهدید کنند و در نهایت احساس کنید که دیگر تحمل ندارید و گمان کنید که اگر ذرهای، و نه بیشتر، خوشخدمتی به حاکم بکنید، آن وقت آنها هم آزادتان میگذارند که کار خودتان را بکنید و در خدمت «هنر انقلابی شوروی» و امثالهم نباشید. اما قضیه همانطور است که خود بولگاکف به دوست-شاگردش گریگوری گفت: اگر یک قدم عقب بکشی، دو قدم پیش میآیند.
با این حال، نمیتوان بولگاکف را شماتت کرد، کما این که گالیله را نیز شماتت نمیکنم. این که کسانی نظیر گریگوری یا بدتر از آن، کسانی که حتی نصف تهدیدهایی که امثال بولگاکف با آنها مواجه بودهاند را نچشیدهاند، دست به شماتت و سرزنش آنها بزنند، بسیار مضحک است. به گمانم هانا آرنت گفته بود: «شما، شمایانی که از میان سیلی برخواهید آمد که ما را در خود غرق کرد، آنگاه که سخن از ضعفهای ما میگویید، آن اعصار ظلمانی را که خود مبتلایش نشدید از خاطر نبرید».
انتخاب بازیگرها بسیار مناسب بود؛ چه در کاراکترهای اصلی و چه فرعی؛ بولگاکف، ولادیمیر، استفان، سرگی، همسر بولگاکف و استالین. رگههایی از شوخطبعی و کمدی نیز در نمایش بود که بجا و مناسب بود و به خوبی نیز روی صحنه آمد. کنایهها ریز و درشت به زندگی در آپارتمانهای اشتراکی شوروی نیز به خوبی به تصویر کشیده شده بود؛ این که سرگی ناگهانی از گنجه میزند بیرون و یک زن و شوهر حریم شخصی خاصی ندارند، این که پشت دیوارهای پلاستیکی بازیگران با چراغ قوه در زندگی شخصی این زوج تجسس میکردند نیز جالب توجه بود. حتی یکی از بازیگران گوشش را به دیوار چسبانده بود. یوزف برودسکی نیز در یکی از جستارهایش (به گمانم کمتر از یک) به چنین مسائلی اشاره کرده بود.
نکتهی جالب توجه دیگر، این بود که حتی نظام حکومتی شوروی بود که تعیین میکرد که بولگاکف از نظر پزشکی سالم است، یا قرار است ۱ سال بعد بمیرد؛ این نیز نوعی کنایه به این امر بود که زندگی و مرگ آدم نیز در دستان این هیولا اسیر است.
در کل جدال با هیولا سخت است و دشوار؛ «آیا لویاتان را با قلاب، و زبانش را با ریسمانی که فرو انداخته میتوانی کشید، آیا در بینی اش مهار توانی کشید، و چانهاش را سوراخ توانی کرد». اما این به این معنا نیست که چون لویاتان قدرتمند است و لهکننده، باید منفعل بود. از طرفی به این معنا هم نیست که آدم راه بیفتد و به همه یا امثال بولگاکفها بگوید که شما خیانت به عقیدهتان کردید و غیره؛ چرا که آن کس که مبارزه با هیولا را برای همه تجویز و دیکته میکند، خودش دیکتاتور و هیولای بعدی است. به خاطر دارم گادامر در مقالهای حول هرمنوتیک انتقادی هابرماس نوشته بود که «از کجا معلوم که او، خود روبسپیر بعدی نباشد؟». بحث همین هست؛ آن کس که بیش از اندازه دیگران را به اصلی فرامیخواند و آزادی آنان را نفی میکند، آن کس که به ظاهر فسادناپذیر است، همان است که بزرگترین ترور و وحشت را رقم میزند. هیچ راه واحدی برای سعادت بشری نیست و هیچ اجباری هم در کار نیست.
بگذریم. صدای بازیگر نقش بولگاکف برایم دلنشین بود. ولادیمیر هم به اندازهی کافی در نقشش جدی و زیبا عمل میکرد.
این که بولگاکف مهر استالین را زیر برگههای حکومتی میزد، نه به معنای ظاهری، که به معنای ضمنی این بود که هنرمندی که برای فرار از رنج شخصی شکنجه به طور مستقیم یا غیرمستقیم هیولا را تقدیس یا تأیید میکند، در باطن در حال مهر صحه گذاشتن به تمام جنایات اوست.
یکی از دیالوگهای ماندگار شخصیت استالین در این نمایش آنجایی بود که اعتراف میکرد که هدف هیچوقت خود نمایشنامه نبوده است و هدف صرفاً آن بوده که بولگاکف را بشکنند و نشان بدهند که همه نهایتاً در برابر هیولا تسلیم میشوند، حتی بولگاکفی که در ابتدای نمایش قصد ایستادگی داشت.
برخی چیزها هستند که فراتر از تحمل آدمند.
نکتهی جالب دیگر این بود که همه نهایتاً توزرد و دشمن خلق و خائن به میهن و نفوذی از آب درمیآمدند؛ اگر با استالین اندکی زاویه داشته باشی، اگر نتوانی اهداف استالین را محقق کنی، اگر به اندازهی کافی خم نشوی، اگر و هزاران اگر دیگر، به تنهایی میتوانند باعث شوند که از سوی حکومت شوروی خائن و نفوذی خطاب شوی.
گزینش نمایشنامه، بازیگران، نورپردازی (بالأخص در سکانسی که نور به تناوب از چپ و راست بولگاکف روشن و خاموش میشود)، دکور (فضای به ظاهر خصوصی یک زوج در اتاق خواب که در واقع همهی مردم به آنجا دسترسی دارند)، لباسها، موسیقی و سایر عناصر نمایش بسیار مطلوب من بود.
معنای صحنهی پیش از شروع نمایش نیز در طی نمایش معلوم شد؛ حریم خصوصیای که دیگر در یک حکومت توتالیتر معنایی ندارد و سرها و چشمهای مردم و حکومتی که در زندگی خصوصی آدم تجسس میکنند.
تشکر فراوان از تیم برگزارکنندهی این نمایش.
نمرهی من: ۵ از ۵.