یه مثل قدیمیه درباره اهمیت دروازهبانا تو فوتبال که میگه دروازهبان خوب بازی باخته رو مساوی میکنه و بازی مساوی رو میبره براتون.
به نظرم درمورد تئاتر، این جمله رو میشه درمورد متن و نمایشنامه گفت. و این نمایش اصلیترین نقطه قوتش همین متنه.
آیا واقعا ما اختیار داریم؟ یا قابل پیشبینی و قابل کنترلیم؟ احتمالا جفتش.
قدرت تصمیمگیری همیشه هست. ولی شرایط و اتفاقا هم همیشه یجوری پیش میرن که انتخابا رو محدود میکنن. انگار که این اختیار بیشتر شبیه اجباره.
مایک خیلی از جاهای زندگیش یا حتی اون شب اخر میتونست کار دیگهای بکنه. چرا نکرد؟ چرا ما تو زندگی خودمون کار دیگهای نکردیم؟ از دور به نظر میاد هممون کلی انتخاب داشتیم. ولی تو اون لحظه، بعید میدونم.
نکته دیگهای که فکرمو درگیر کرده اینه که شاید الیزابت خودشم میخواست مجازات کنه. همونطور که مایک براش توضیح داد اگه اون اتفاق قرار بود مقصری داشته باشه تنها مقصرش مایک نبود، خودشم بود.
الیزابت به مایک میگفت تو زندگیتو تباه کردی، اما زندگی خودشم تباه شده میدونست. بعد ازون اتفاق، احتمالا مدت زیادی رو فقط صرف پیدا کردن و
... دیدن ادامه ››
نقشه کشیدن برای مایک کرده بود. این هم نوعی از تباهیه. بعد اون تصادف فقط بدنش فلج نشده بود، همه زندگیش فلج شده بود. انتقام گرفتن و مجازات کردن مایک فرصت زندگی دوباره به الیزابت نمیداد. فرصتی بود برای تموم کردنش. ولی به روشی که میخواست.
فرصتی برای رهایی از تباهی.
البته که اینها فقط نظر شخصی من دربارهی محتوای این اثره.
بازی هر دو نفر رو دوست داشتم ولی چند جایی بود که میتونست بهتر باشن. مثلا بعضی از فراز و فرودهای صدای مایک یا صحنه خفهشدن الیزابت.
کاش سطح نور و صدا هم به اندازهی متن و بازیها بالا بود و چیز بیشتری برای ارائه داشت.
تشکر میکنم از همه کسایی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید
پن: اینقدر جذب نمایش شده بودم که بعد اجرا فهمیدم گویا اونجا چندباری پشه هم منو نیش زده بوده.