دفترچه و قلم دستم بود که اگر دیالوگ زیبایی شنیدم سریعا یادداشت کنم یادم نره که با یک پدیده مواجه شدم (هیچکدوم از دیالوگ ها رو نمیشد ماندگار نامید همش داد میزدن سر هم ( به خدا من موندم این فریاد زدن رو از این تئاتری ها بگیرن اینا چی میشن)
به سلامتی دوتا (یکی هم نه) دوتا عکاس کنار دست من با صدای شاتر بلند فکر کنم در مجموع 500 تا عکس انداختن انقدر صدای شاتر میومد که همین مزید بر غلت مسشد دیالوگ ها رو نفهمم
فقط در این حد که شب سختی رو داشتم (و ایموجی ناراحت )