(( بخشکان تخم شهوت را ))
چو گور بهرام گرفت گوری دگر بهرام نمیگیرد
مرا نیز عمرِ بی حاصل بجز آلام نمیگیرد
شکستم در دلِ غمها چو سازِ کهنهء عشقم
بزن مطرب که سازِ ما دگر آرام نمیگیرد
از آن یکدم نمیگردد به کامم گنبدِ دوّار
که دل چون زُهرهء چنگی زگردون کام نمیگیرد
خدا را ای بنی آدم بخشکان تخمِ شهوت را
که تا این نطفه میتازد جهان فرجام نمیگیرد
از این ششدرفنا بنگر برقصِ شش عروسِ دهر
که زُهره در
... دیدن ادامه ››
قِران خویش یدِ بهرام نمیگیرد
نمیدانم در آن پرده چه نقش بازی کند پرگار
که مرغِ دل ز یارِ خود دگر پیغام نمیگیرد
خطا کردم خطا گفتم خطا اندیشه ار دارم
همی دانم بجز زلفش مرا هیچ دام نمیگیرد
از آن چله نشین گشتم در این غمخانه حسرت
که درویش جز زدستِ یار زهیچکس جام نمیگیرد
================