نمایش مردگان بی کفن و دفن سارتر به نوعی انعکاس دهنده نظام فکری و فلسفی وی است، نظامی که در آن مفاهیمی مانند دلهره، مسولیت، تعهد، آزادی و جبر بصورت گسترده ای مطرح می شوند.
سارتر در این نمایشنامه خشونت را به دو صورت خشونت سفید و لازم و خشونت سیاه و ظالمانه نمایش می دهد بطوری که بیننده این دو را در مقابل هم می بیند و این حقیقت را که برای مقابله با خشونت سیاه لاجرم خشونتی سفید لازم است، می پذیرد.و از همین رو خواهری را که راضی به قتل برادر می شود و یا همسنگری که همسنگرش را خفه می کند را می پذیرد. بطور کلی صلح و خشونت تعاریف خود را از دست می دهند و این شرایط و محیط است که آنها را تعریف می کند.سارتر در این باره می گوید:"بشر اخلاق خود را می سازد".
منوچهر هادی بعنوان یک تئاتر اولی مردگان بی کفن و دفن سارتر را بعنوان اولین تجربه خود انتخاب کرده است.در نگاه اول طراحی صحنه و میزانسن با فضای توصیفی سارتر متفاوت است.پنج نردبان برای پنج زندانی که شاید نماد امیدی برای رهایی است اما رنگ سیاه آنها و نردبانی که فقط یک پله دارد نشان واهی بودن و درو از دسترس بودن این امید است.برخلاف تصور قبلی، منوچهر هادی در طراحی صحنه این نمایش از هیچ رنگ اعتراضی استفاده نکرده است و در عوض با رنگ سیاه، فضایی یاس آلود را به امید آنکه بتواند بستر خوبی برای انتقال افکار اگزیستانسیالیستی سارتر به بیننده بسازد، ارائه کرده است.
به روشنی می توان دریافت که در سایه این فضای یاس آلود صحنه های مانند پخش موزیک جاوه ای و رقص هانری و یا صدای بلند موزیک سربازان در پرده اول که موجب بیدار شدن هانری از خواب می شود ، حذف می شوند.در صحنه ای که موزیک جاوه ای در حال پخش است مفاهیم به حدی رنگ باخته اند که هانری در اوج اضطراب و
... دیدن ادامه ››
دلهره از لوسی درخواست رقص می کند.این مبنایی است که سارتر بر پایه آن جبر گرایی را به چالش می کشد تا انسان را،وجودی تعریف کند که همواره با عملش دست به انتخاب می زند ، انتخابی همواره با دلهره و اضطراب دائم که انسان در آن مخیر و آزاد است.
کمبود دیگری که در این نمایش به چشم می خورد کم رنگ بودن و یا به تعبیری بی رنگ بودن واژه جنگ است.حال آنکه داستان نمایش در بستر جنگ اتفاق می افتد و بدون لمس آن در نمایش پیام سارتر در تقبیح جنگ ناتمام می ماند.به غیر از پخش صدای سخنرانی هیتلر در ابتدای پرده اول و همچنین حضور تابلوی عکس مارشال پتن دیگر اثری از ردپای جنگ نیست.
این نقیصه زمانی خود را نشان می دهد که با حذف صحنه های حضور لاندریو و پلرن و مکالمات آنان در خصوص جنگ و همچنین صدای رادیوی آنان که اخبار جنگ را پخش می کرد، ارتباط تماشاگر با فضای جنگ قطع می شود.هنگامی که لاندریو خبر پیاده شدن نیروهای انگلیسی را در نیس فرانسه به پلرن می دهد به نوعی ترس و انحطاط روحی این دو برای تماشاگر روشن می شود.حال اینکه با حذف این بخش ها از نمایش، رفتارهای آنان عاری از پشتوانه عقلی می شود.
نارسایهای نیز در متن دیده می شود که به نوعی آزار دهنده هستند مانند تغییر جمله "می خواهم سر به تن رفقا نباشد...من الان باید روی خودم حساب کنم" از طرف هانری خظاب به کانوریس که تبدیل به (با عرض پوزش از خواننده) "رفقا برن درشونو بزارن...ما ریدیم!!!" که به هیچ عنوان باعث ایجاد موقعیت طنز نمی شود.
در پایان باید گفت در کنار نقایص و کمبود های ذکر شده نمایش نقاط قوتی نیز دارد که از جمله آنها می توان به بازی درخشان یکتا ناصر در نقش لوسی و آرش مجیدی در نقش ژان اشاره کرد.