نشسته بودُ دو دستش هنوز زانو بود
نشسته بودُ خدایش به شکلِ بانو بود
کمی که از نفسش مانده بود سمتِ زمین
نشسته بودُ زمانش دو نیم گشتُ همین-
- دقایقِ پرِ وحشت ، اسیرِ پنجه ی باد
هزار مرثیه در خود ولی به ظاهر شاد
ترشح غمِ چشمانِ تا ابد ثابت
که اجتماعِ نواقص و سیمِ شب رابط
و کَند روی سرش یک کلاه شکلِ قفس
نشسته
... دیدن ادامه ››
بودُ نفس میکُشید رویِ نفس
شبیه بود به کسی که نمرده بود انگار
به تکه هایِ پنیرِ نشسته بر منقار
به نایلونِ پرِ خون از فشارِ گیجی مرد
به پیرمردی که خودکشیِ خود را کرد
به شاهراهِ حیاتی برای مرگِ مگس
به خشمِ پر شده از عشق تویِ یک کرکس
شبیه خود که نه تنها شبیه هیچ کس نیست
و این سوالِ مزخرف : که واقعاً "من" کیست؟
نشسته بودُ دو دستش به شکلِ مردی بود
نشسته بودُ خدایش خدایِ دردی بود