چهارمین شعر گروه اورانیا
"سراب"
اشتباهش بگیر این بار
با در با صندلی
با دیوار
بگذار بی قرار بدرد
برود
خودت را به نفهمی بزن
که ندیده ای انگار
***
که نمی خواهی انگار
که کر و کوری نمی دانی انگار
من اما دلخوشم
به
... دیدن ادامه ››
احساسی که نیست
من اما لبخندم
به لبهایی که نیست
کاش بدانی و بدانم
کودکانه باید نزدیک بود
عاشقانه باید زنجیر بود
عاجزانه باید دلتنگ بود
تا دری وا بشود
***
بگذار هرگاه رد پای نگاهت بر تنش را دید
بمیرد و زنده شود هزاران بار
خود را بزن، بکُش، بدر
آنجا که لبهایش طعم مرگ می دهد
آنجا که دستهای سردش
جان را از تو میگیرد
***
کروکی مرگت را
در خیابان رو به پنجره بکش
پشت پنجره بایست
روی شیشه "ها" کُن
آنقدر که جا باشد
برای اسمش
لب های بسته اش
و چشمهایش
طعم لبهای خیالی اش را
بچش
تو به جایش
به دنیا نگاه کن
شاید این بار
باچشمان تو
حقیقت را ببیند
لب از لب باز کند
و
بودنی بی خواهش
***
گویا
گذشته است کار از کار
تو نیستی جزء تقویم امسال......