فلسفه ى نمایشنامه و شخصیت پردازى برایم پرسش هایى پیش آمد که با شما در میان میگذارم .
زن - شمن و مرد-زن ،هر دو سالکند . آن ها تحت تعلیم استاد ى هستند .( استاد در فلسفه ى شرق به خاطر ارتباط بى واسطه ى معنوى اش ، دانا است و همه چیز را میداند . ) اما ،تناقض برخورد استاد در برابر حماقت زن -شمن ، استاد را فقط مترسکى جلوه میکند که حضورش خالى از شعور و خرد است و فقط انتقال دهنده ى گردنبندى مادى براى امرى معنوى ست ! استاد در مقام نظاره کننده حتى ! خردى را شامل نمیشود ! چه لزومى به حضور استاد بى خرد بود ! استادى که راهنمایى اش را از شاگرد خود دریغ کند !
پندار من : عمق فاجعه ى اشتباه زن- شمن بود که با حضور استادش دست به چنین حماقتى میزند ! او میداند که استاد میداند ! اما میخواهد خودش را از سرگردانى و دروازه هاى جهنم نجات دهد . پس شانسش را امتحان میکند ! و استاد که عقوبت این گناه را میداند و براى شاگردش تنبیهى سخت در نظر میگیرد . سال ها به او آموزش میدهد و سپس اورا در معبد آبنوس تنها میگذارد.
مرد-زن که بعد از روز هاى طولانى مراقبه کلام مقدس را میابد ، آن را با عشق زن معامله میکند ! و این مرد - زن که باخته ى نیرنگ زن- شمن است، مورد تنبیه استاد قرار میگیرد و بعد از سالها سرگردانى تصمیم به انتقام میگیرد . او بعد از مرگ استاد در مراقبه که امرى پیرایش کننده ست مینشیند و از نفرتش ،جوان نیلوفرى میروید . جوان نیلفرى زاده ى نفرت است اما شاعر پیشه مینماید ، او سخن گوى حقیقت میان مرد- زن و زن -شمن است . زن - شمن عاشق این حقیقت مى شود . آن چه کلیدى براى برقرارى رابطه ى پندار من میشوداین است که جوان نیلوفرى همان استاد است .که اینبار براى تغییر سرنوشت شاگردانش باز میگردد و فرصتى
... دیدن ادامه ››
به آنان میدهد تا خود را بازیابند و در این زندگى به اشتباهاتشان پى ببرند .
چگونه ، زن - شمن که سال ها به مراقبه مینشیند هنگام دل باختن به جوان نیلوفرى از خود میپرسد ، تقاص کدامین اشتباه ! در کدامین زندگى ! وآیا این نشانه اى از گمراهى او در این سال هاى سلوک است ! که به خاطر نمى آورد براى حضورش در معبد دست به چه نیرنگى زده!! و اگر چنین گمراه است که حتى نمى تواند اشتباه خود را در زندگى زمانش خوانش کند ، چگونه فقط نیم شب مانده تا پایان چرخه هاى زندگى ؟
زمانى که جوان نیلوفرى روایت میکند ، مرد - زن و زن - شمن ، پیر و فرتوت اشتباهات خود را تکرار میکنند ! اینجا جایى سات که سوالى برایم پیش آمد ! چرا شمن ! وقتى آنان با سال ها مراقبه در تنهایى زیستن پى به ذات حقیقیشان نبردند ! چرا با نام شمن روى صحنه مى آیند ، میتوانستند انسان هاى عادى باشند ! خصوصیت رهرو جستجوگرى و در پى حقیقت بودن ست ! و آنان کور و نابینا میزیستند ! آن هم نه تنها در دوران جوانى ! در تمام سالیان عمر .