«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
هفته ی پیش داستان نازنین داستایوفسکی رو خوندم و به دلم نشست و اشتیاقم برای دیدن نمایش بیشتر شد ولی امشب اون لذت و احساساتی رو رو که موقع خوندن نازنین سراغم اومد، تجربه نکردم. و راستش بعد از پایان نمایش هیچ احساسی نداشتم. نه غم، نه دلسوزی، نه خوشحالی.
از متن داستان:
ای امان از این جبر! امان از طبیعت! درد این جاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست. پهلوانی روسی بود که عربده زد: روی این خاک یک آدم زنده پیدا می شود؟ من پهلوان نیستم، اما همین را می پرسم و هیچ جوابی نمی آید. می گویند خورشید همه چیز را جان دوباره می دهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مُرده، مگر نه؟ همه چیز مُرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمی بینی. فقط یک مشت آدم مانده اند و دورشان جز خاموشی هیچ نیست؛ این است دنیا. چه کسی می گفت: آدم ها، آهای آدم ها، همدیگر را دوست داشته باشید؟ این حرف را چه کسی زد؟ آونگ ساعت همچنان بی احساس و چندش آور ضربه می زند، دوی نیمه شب است. کفش های کوچولویش کنار تخت انگار انتظارش را می کشند. نه، واقعا فردا که ببرندش، من چکار کنم؟
چند دقیقه اول نمایش برام جذاب نبود و داشتم با خودم می گفتم کاش نمی اومدم و مثل هر دفه که میام تئاتر و پشیمون برمی گردم، ولی از وسطای اجرا بود که یه کمی برام جذاب شد و کاملا روی نمایش متمرکز شدم. به نظرم بازیگران نمایش بهترین خودشون رو برای این نمایش اجرا کردن و تونستن قسمتی از رنج افرادی مانند نشان رو به نمایش بذارن. من تخصصی در مورد بازیگری و اجرا ندارم، فقط بازی بازیگر خانم به دلم ننشست و دوست داشتم که صدای پرقدرت تری داشته باشه. براتون آرزوی موفقیت می کنم.
در یک سال اخیر بین نمایش هایی که دیدم، مَثلِث دومین نمایشی بود که با حال خوب و خوشحال از سالن اومدم بیرون. در این شب برفی به تماشاتون نشستیم و عالی بودین. براتون آرزوی موفقیت می کنم.