در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نیلا | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 21:39:30
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
گفت‌و‌گوی «مردم‌سالاری»با حمید امجد به بهانه اجرای نمایش سه خواهر و دیگران
نمی‌خواهم نفس تجربه‌گری تئاتر را از دست بدهم
نویسنده : امیر‌حسین حسینی

http://mardomsalari.com/Template1/Article.aspx?AID=39340#255579
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بهای ایستادگی؛ گپی با حمید امجد درباره اجرای «سه خواهر و دیگران»
۲۰ مرداد, ۱۳۹۵
۲۹۹
آقای امجد، از اجرای «سه خواهر و دیگران» چه خبر؟
اجرا مسیرش را طی می‌کند و هرشب آزمونی است برای بازیگرانش که این تجربه را پیش‌تر ببرند و کارشان را تکمیل کنند. دور اول اجراها تا جمعه نهم مرداد ادامه دارد.
از استقبال تماشاگران و شرایط اجرا راضی هستید؟
تماشاگران لطف دارند و هرشب بازتاب‌های بسیار خوب و امیدبخشی از آن‌ها دریافت می‌کنیم. شرایط اجرا اما فقط در کار اجراکنندگان و بازخورد تماشاگران خلاصه نمی‌شود. بخشی از شرایط اساساً در اختیار دو سوی این مکالمه فرهنگی نیست، در اختیار زمینه و فضای ارتباطی است که در آن نیروهای متعددی، از جمله ... دیدن ادامه ›› نیروهای مورد انتقاد این نمایش هم فعال‌اند؛ از جمله خود ابتذال. در مقابل نمایشی که علیه ابتذال فرهنگی نوشته و اجرا شده، طبعاً ابتذال هم واکنش‌های منفی و قابل پیش‌بینی خودش را دارد.
منظورتان چه نوع واکنش‌هایی است؟
هر آن‌چه از سازوکارهای ابتذال انتظار می‌رود؛ از حذف و بایکوت و شایعه‌سازی تا هر واکنش دیگر در جهت دیده نشدن اجرا. مثلاً تاکید مستمر بر این‌که نمایش «سه خواهر و دیگران» طولانی است توسط آن‌ها که اصلاً آن را ندیده‌اند!…
بله، دیده‌ام که خیلی‌ها از مدت سه ساعته اجرا حرف می‌زنند…
آیا آن‌ها که دیده‌اید نمایش را دیده ‌بودند؟

admin-ajax.php

خب من از چند نفر شنیدم که البته هنوز نمایش را ندیده بودند…
خیال هم ندارند ببینند! این حرف‌ها هم بخشی از سازوکار عمدی حذف و پس زدن نمایش است. زمانی که «شب سیزدهم» را اجرا می‌کردم کسانی با خنده‌آور بودن نمایش مسئله داشتند، بلافاصله بعدش وقتی «مهر و آینه‌ها» را اجرا کردم با موضوع نمایش که به تاریخ مذهب برمی‌گشت مشکل داشتند، بعدش همان‌ها در «زائر» و «بی‌شیروشکر» با نقد اجتماعی مشکل داشتند، طی دوازده سالی که کار نکردم مدام گفتند جای من در تئاتر خالی است، و حالا تا کار تازه‌ای شروع کرده‌ام ندیده می‌گویند طولانی است. برای من دیگر هیچ‌کدام این‌ها تازگی ندارد، این کینه بی‌دلیل را خوب می‌شناسم که نه کار تو را می‌بیند و نه علاقه‌ای دارد که ببیند، فقط دلسوزانه در پی حذف توست! هربار موظف است به اظهار نظر بی‌آن‌که حتی کلمه‌ای درباره‌ تجربه خود آن نمایش و ساختارش حرف بزند، همیشه چیزی در حاشیه می‌سازد و بهانه می‌کند تا اعلام کند نمایش تو دربست انحرافی است! یک روز می‌گوید من ملحدم، فردایش می‌گوید من حکومتی‌ام، پس‌فردا ضد مردمی‌ام، حالا هم نمایشم طولانی است!
فکر نمی‌کنید این‌ها «نقد» است؟
«نقد» را بعد از دیدن نمایش می‌نویسند! قالبش هم مکتوب است و منطق و استدلال دارد. شفاهیات و شایعات و صدور بیانیه شبه‌حزبی و حکم‌ تکفیر چه ربطی به نقد دارد؟ و مگر قرار نیست نقد به خود نمایش و درون آن بپردازد؟ این حکم‌های غیابی هرگز ربطی به درون نمایش ندارند. پرسشگر توی دهن مصاحبه‌شونده‌ای گذاشته بود که در عصر کامپیوتر چند ساعت نشستن روی صندلی تئاتر بی‌معنی است. یعنی واقعاً نمی‌دانند که پشت خود کامپیوتر هم ساعت‌ها و ساعت‌ها می‌نشینند؟ جالب است کسانی روزی چندین ساعت روی صندلی کافه وقت‌شان را صرف صدور این حکم‌ها می‌کنند که نمی‌شود دو سه ساعت روی صندلی تئاتر نشست! آیا انبوه اجراهای چندین ساعته تئاترهای اروپایی را جایی غیر از روی صندلی تماشا می‌کنند؟ خوشبختانه یا متاسفانه تناقضات حرف‌ها و نیز گاردهای پیشاپیش بسته، نیت‌های پشت‌شان را لو می‌دهند.
قبول ندارید که تئاتر نسبت به گذشته به سوی عامه‌پسند بودن رفته و ذائقه تماشاگرانش هم نازل‌تر شده؟
خیلی عجیب است که این روزها مدام در هر مصاحبه‌ای می‌شنوم که «متاسفانه» کیفیت تئاترها و ذائقه تماشاگران نازل و بازاری و سخیف شده، و بعد از این مقدمه ازم می‌پرسند چرا تو مثل نمایش‌های باب روز و طبق همین ذائقه بازاری کار نمی‌کنی؟! کسانی که این را می‌پرسند مگر خودشان مدام از این وضعیت گله و شکایت نمی‌کنند؟ خودشان کجای این بازی می‌ایستند؟ پس کی، کِی، کجا باید جلوی سیلاب ابتذال بایستد؟ نمایش من در باره سلطه طلبکارانه همین ابتذال نوکیسه و تمامیت‌خواه است.
و بالاخره مدت نمایش شما چقدر است؟
دو ساعت و نیم. به اضافه آنتراکت. که فی‌نفسه نه کوتاه است نه طولانی. نکته اصلی این است که مدت نمایش با چه میزان مواد و مصالح، با چه میزان درام و موقعیت نمایشی و روایی، چه میزان جذابیت بازی و طراحی و… پر می‌شود. من نمایش‌های نیم‌ساعته بسیاری دیده‌ام که طاقت‌فرسا بوده‌اند، و نمایش‌های چند ساعته‌ای که نفهمیدم مدت اجرای‌شان کی و چطور گذشت!
این شایعه‌پردازی‌ها چقدر در استقبال از نمایش «سه خواهر و دیگران» موثر بوده‌اند؟
به‌هرحال آن‌ها تلاش خودشان را می‌کنند! و البته در همراهی و ترکیب با پشتیبانی‌های رسمی تاثیر هم می‌گذارند. مثلاً هیچ‌کدام از نهادهای دولتی و خصوصی که برای همکاری در تبلیغات شهری به تهیه‌کننده نمایش قول داده و توافق کرده بودند، به وعده‌شان عمل نکردند. مدیرانی در مرکز هنرهای نمایشی و شهرداری تهران مدام عمل به وعده‌ها و توافق‌ها را عقب انداختند و بهانه آوردند و دست آخر هیچ ــ تا این لحظه واقعاً هیچ ــ نشانه‌ای از عمل به این قول‌ها و وعده‌های‌شان ندیده‌ایم. به این ترتیب بخش عظیمی از مخاطبان بالقوه هر نمایش، اساساً از وجود این نمایش خبر هم ندارند. این نشان می‌دهد که وقتی کسانی با عزم جزم دست به دست هم بدهند می‌توانند تاثیر به سزایی بگذارند!

(نمایش «سه خواهر و دیگران» با نویسندگی و کارگردانی حمید امجد، تهیه‌کنندگی سعیده آبشناسان، طراحی امیر اثباتی، آهنگسازی رضا مرتضوی، و بازی افشین هاشمی، ریحانه سلامت، معصومه رحمانی، مارال آتشی، رامین سیار دشتی، علیرضا ناصحی، داریوش موفق، محسن حسینی، پیام امیرعبداللهیان، سام کبودوند، بهنوش بختیاری و جمشید جهان‌زاده، در سالن اصلی تئاتر شهر روی صحنه است.)

http://goharanmagazine.com/1395/05/%D8%A8%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%9B-%DA%AF%D9%BE%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%D9%85%D8%AC%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87/
مینا این را خواند
نینا ا.بستیانی، سارا_ز و amdgh این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
http://sharghdaily.ir/1395/05/27/Main/PDF/13950527-2658-10-28.pdf
روزنامه ی شرق، نمایش "سه خواهر و دیگران" نویسنده و کارگردان حمید امجد.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
http://etemadnewspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=521&PageNO=16

روزنامه اعتماد یکشنبه 14 شهریور - نمایش سه خواهر و دیگران ساعت 19:30 سالن اصلی تئاتر شهر
مجتبی انوریان این را خواند
امیرحسین باباخانی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«سه خواهر و دیگران» پیشنهادی فرهنگی در نقد ابتذال است
حمید امجد از متن و حواشی اجرای نمایشی می‌گوید که متن آن با فرض برقراری نسبتی میان واپسین آثار نمایشی چخوف با «شاه لیر» شکسپیر نوشته شده‌است.
«از نفس افتادم. عجب روز خرتوخری! اون از بد‌خوابی دیشبم، اون از برو بیای باغ همسایه، این‌هم از خانومای این خونه که انگار همگی خواب‌نما، صبح علی‌الطلوع معلوم نیست از کدوم دنده پا شدن، اولی اومده تو ایوون، می‌گه: «وای، عجب بهاری!» کوچیکه از پنجره اتاقش به باغ سر کشیده که: «باور نمی‌کنم! شکوفه‌ها رو ببین! نور! نسیم!»؛ من تو باغ گیج می‌زنم مگه اینا همونایی نیستن که نصفه‌شب تا دم صبح تک به تک صدای گریه‌شون می‌اومد...» اگر پیش از دیدن نمایش «سه خواهر و دیگران» نمایشنامه آن را به قلم کارگردانش؛ حمید امجد بخوانید، صدای درون خودتان است که در سرتان می‌پیچد و با چشمانتان که خط به خط دیالوگ‌ها را دنبال می‌کند پیش می‌رود اما اگر پس دیدن نمایش، متن آن در دست بگیرید بی‌شک نخواهید توانست صدای افشین هاشمی بازیگر نقش فیروز (خدمتکار سیاه) که دور و بری‌ها به اشتباه فیرز می‌خواندندش را از دیالوگ‌های بالا بشویید.

«سه خواهر و دیگران» پیشنهادی فرهنگی در نقد ... دیدن ادامه ›› ابتذال است
سالن اصلی مجموعه تئاتر‌شهر، پس از نمایش «مجلس ضربت زدن» به کارگردانی محمد رحمانیان، این روزها میزبان دیگر شاگرد خلف بهرام بیضایی و نویسنده اندیشمند معاصر؛ حمید امجد است. بی‌شک بازگشت امجد به صحنه تئاتر، چه برای آنان که آخرین حضور او روی صحنه با نمایش «بی‌شیر و شکر» را در سال 83 به یاد دارند و چه برای آنان که فرصت دیدن آن اثر را نیافته‌اند، اتفاقی مغتنم است. اتفاقی که به واسطه آن، بازیگرانی هم‌چون افشین هاشمی، ریحانه سلامت، معصومه رحمانی، مارال آتشی، رامین سیار‌دشتی، علیرضا ناصحی، داریوش موفق، محسن حسینی، پیام امیر‌عبداللهیان، سام کبودوند، افرا امجد، بهنوش بختیاری و جمشید جهان‌زاده.... شانس حضور در کنار حمید امجد را یافتند.

«سه خواهر و دیگران» به عنوان کاری از گروه تئاتر پرچین (تاسیس 1376) به نویسندگی و کارگردانی حمید امجد و تهیه‌کنندگی سعیده آبشناسان از سوم مرداد (با وقفه‌ای در آغاز شهریور) تا هفتم مهر، هر شب ساعت 19:30 در سالن اصلی مجموعه تئاتر‌شهر روی صحنه می‌رود. آن‌چه در ادامه می‌خوانید گفت‌و‌گویی است با یکی از برجسته‌ترین کارگردانان و نمایشنامه‌نویسان معاصر؛ حمید امجد.


سوالم را با مطلبی شروع می‏کنم که در مقدمه نمایشنامه «سه خواهر و دیگران» نیز به آن اشاره کرده ‏اید. شما اشاره کرده‏ اید که نقد سنتی قرن 19 روسیه پیش از این که به ساختار تک‌‌تک نمایشنامه‌ها بپردازد بر روحیه اجتماعی، حال و هوای محافل روشنفکری و بازتاب آن در ادبیات تمرکز می‌کند. با توجه به این که «سه خواهر و دیگران» سال94 توسط انتشارات نیلا منتشر شد و طبیعتا زمان زیادی از نگارش آن توسط شما نمی‏گذرد، اگر از منظر نقد سنتی قرن 19 روسیه نگاهش کنیم، می‏توانیم فرهنگ رایج، جامعه پیرامون و خصلت‏های محیط اطراف‌تان را در اثری که نوشته‌اید تاثیر‌گذار بدانیم؟

هر نویسنده‌ای خواه‌ناخواه در آن‌چه می‏نویسد تاثیر خودآگاه یا ناخودآگاه جامعه‌ای را که در آن به دنیا آمده، بزرگ و تربیت شده و زندگی کرده، بازتاب خواهد داد. حتی خود زبانی که در آن بالیده‌اید و با آن می‌اندیشید انتخاب‏هایی را پیش پای شما می‏گذارد. این‌که شما به چه زبانی می‏نویسید هدایت‌تان می‏کند که از چه واژه‏ هایی استفاده کنید. آن واژه‏ ها برآیند فرهنگ، جامعه و محیط زندگی شماست. امکان ندارد کسی بتواند از تاثیر جامعه و محیطش فرار کند. اما گاهی این تاثیر خودآگاه، سنجیده و اندیشیده است، گاهی هم کسانی تاثیر محیط‌شان را صرفاً غریزی و ناخودآگاه دریافت می‌کنند و بازتاب می‏دهند. خود آن تاثیر و بازتاب هم همیشه در پذیرش و تایید محیط نیست، گاه در نقد و چالش با آن است اما به‌هرحال تاثیر اجتماعی، خودش را در اثر نویسنده نشان می‏دهد و اصلا چیز تازه یا عجیبی نیست.

آن‌چه من در مقدمه این نمایشنامه نوشته‌ام و شما به آن اشاره کردید توضیح این امر بدیهی نیست، آن‌جا من اشاره کرده‌ام که منتقدان مدام به تاثیر «هملتیسم روسی» (یعنی به حضور قهرمانان مردد یا آرمان‌خواهانی با تاخیر در عمل) در آثار چخوف اشاره کرده و می‌کنند، در حالی که این فقط مختص آثار چخوف نیست. آن‌چه «هملتیسم روسی» نامیده‌اند در کل روحیه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و به ویژه روشنفکری روسیه آن دوران حضور دارد، در رمان‏ها، شعرها، و نمایشنامه‌های دیگر نویسندگان روسی آن قرن نیز؛ و اساسا پدیده‌ای رایج در روشنفکری آن روزگار روسیه به شمار می‌آید و در آثار مختلف هم بازتاب پیدا می‌کند. یعنی منتقدی که تاثیر شکسپیر بر چخوف را صرفاً در «هملتیسم روسی» خلاصه می‌کند، گویا متوجه نیست این ویژگی صرفا در آثار همین یک نویسنده بروز پیدا نکرده، و بیش از آن‌که ویژگی آثار چخوف باشد، ویژگی فرهنگی و اجتماعی رایجی در ادبیات و کل فضای روشنفکری دورانی است که چخوف هم در آن می‌نویسد.

به عبارت دیگر، با تکیه صرف بر «هملتیسم روسی»، چخوف را توضیح نداده‌ایم، روحیه فراگیر یک عصر را به او نسبت داده‌ایم. چیزی که من آن‌جا نوشته‌ام و شما به تکه‌ای از آن اشاره کردید این است، وگرنه فکر نمی‏کنم هیچ نویسنده‏ یا اساسا هیچ انسانی بتواند از تاثیر محیط و جامعه‌اش برکنار باشد. البته بعضی به این تاثیرات آگاهانه فکر می‏کنند، در قبال آن دست به انتخاب می‏زنند، در برابر بعضی جنبه‏هایش می‏ایستند، بعضی جنبه‏هایش را می‏پذیرند، می‌کوشند تصحیحش کنند، با آن می‌جنگند یا کنار می‌آیند. کار این دسته آدم‌ها نقد جامعه‏شان و تاثیراتش است. نویسنده‏ها هم با رویکردهای مختلفی با تاثیر یا تحمیل یا تقدیر اجتماعی‌شان مواجه می‌شوند، و چخوف یکی از آن‌ها است...

«سه خواهر و دیگران» پیشنهادی فرهنگی در نقد ابتذال است

«سه خواهر و دیگران» جدا از این‌که قصه‌ای دارد و روایتی، با مخاطب از منظری دیگر هم حرف می‌زند و ضمن قصه‌گویی، مضمون پیش‌روی گام به گام ابتذال و حضور مسلط نوکیسه‌ها را به تصویر می‌کشد. با توجه به این‌که شما این متن را به تازگی نوشته‌اید، قطعا این مسئله را در محیط اطراف خودتان احساس کرده‏اید و سپس به سمت نگارش چنین متنی رفته‏اید.

البته، این که در متن و اجرا کاملاً آشکار است. پیش از این هم درباره این ابتذال فراگیر اجتماعی، گاه آثاری نمایشی نوشته‏ام و گاه بحث‌هایی نظری در قالب مقاله و نقد منتشر کرده‏ام. حالا این موضوع به نحوی در مرکز نمایش است، شاید به این دلیل که نسبت به گذشته بیش‌تر در معرض هجوم چندجانبه ابتذال واقع شده‌ایم، یا ابتذال امروز در سطوح و لایه‌های مختلف، عرصه‌های گسترده‌تری را فتح کرده و ابزارهای بیش‌تری هم دارد. اگر راجع به پیش از این نمایش حرف می‏زنم برای این است که تصریح کنم ابتذال را پدیده‌ای خلق‌الساعه نمی‌دانم که فقط مثلاً در سال 93 یا 95 پیدا شده باشد! ابتذال همیشه همین دور و برها بوده و اثرش را می‌گذاشته. اما اگر منظورتان این است که این اثر مشخص، نقطه تمرکز نقدش را بر موضوع فراگیر‌ شدن ابتذال گذاشته، یا بر نقش ویرانگر ابتذالی که به تخت می‏نشیند و خودش را به معیار و محک ارزشگذاری تبدیل می‏کند، باید بگویم بله، این نمایش راجع به این شرایط هم هست. طبعاً روشن است که این دستمایه با نمایشنامه من شروع نمی‏شود. در همین متن مرجع چخوف، «سه خواهر»، که نمایشنامه من هم به نحوی درباره آن است، به نظر من همین موضوع بازتاب پیدا کرده و چخوف به روشنی به سلطه ابتذال و عادت و بطالت بر امید و روشنی و تغییرطلبی پرداخته است؛ به ابتذالی که حتی نقاب امید به دگرگونی بر چهره می‌زند. در «سه خواهر و دیگران» البته تفسیر من از چخوف بر این نکته بیش‌تر متمرکز می‌شود و برجسته‌ترش هم می‏کند، برای این‌که من ضمناً دارم زمان و مکان و تجربه تاریخی خودم را هم بازتاب می‌دهم. من در متن جامع ه‏ای زندگی می‌کنم که این ابتذال در سیمایی حق به‌جانب و «شیک و مجلسی»، هر روز در آن نیرومندتر و ویرانگرتر شده و طبیعی است که حق دارم در نقدش حرف بزنم.



از دید یک مخاطب باید بگویم در زمانه‏ای که بیشتر، متن‏های خارجی یا اقتباسی روی صحنه می‏رود یا نمایشنامه‏هایی نوشته می‏شود که با مسائل جامعه پیوندی ندارد، اجرای چنین اثری که متنش با آن‌چه در پیرامون نویسنده می‏گذرد پیوند دارد، تحسین‏برانگیز است. سوال بعدی من درباره زمان نمایش است. زمان اجرا با متن پیوند اساسی دارد، چرا که متن طولانی است. آیا این زمان طولانی اجرا را می‏توان مقاومتی دانست در برابر تئاترهایی که از نظر زمانی کوتاه‌اند و کارکردشان برای همان زمان کوتاهی است که آن‌ها را می‏بینیم؟

فکر نمی‏کنم زمان اجرای این نمایش طولانی باشد. مدت اجرا بدون آنتراکت 150 دقیقه است و با آنتراکت و ورود و خروج تماشاگر در مجموع حدود 180 دقیقه را در بر‌ می‏گیرد. دو ساعت و نیم برای تئاتر طولانی نیست، یا تا همین چند دقیقه پیش جرمی نابخشودنی محسوب نمی‌شد، مگر این‌که بخواهیم بگردیم و چیزی علیه این نمایش پیدا کنیم. خب، این هم تازگی ندارد.

درباره طولانی بودن زمان اجرای این نمایش چیزهایی از شایعات و افواهیات به گوش من هم می‌رسد. نمی‌دانم چرا اساسا کسی راجع به ساختار متن و اجرا حرف نمی‏زند. همه راجع به چیزهایی صحبت می‌کنند که بدون دیدن نمایش بشود در موردشان حرف زد؛ مثل زمان نمایش، بزرگ یا کوچک بودن تالار، دور یا نزدیک بودن راه، یا هر چیزی که صحبت در موردش نیازی به صرف کردن زمانی برای مطالعه یا فکر و تحلیل نداشته باشد، و متاسفانه این می‏شود داوری فرهنگی و نقد فعلی ما. آن‌وقت شما حیرت می‏کنید که نمایش من در نقد ابتذال است! ما داریم در متن چنین ابتذالی زندگی می‏کنیم! چیزی که این روزها مدام می‏شنوم از کسانی است که حتی نمایش را ندیده‏اند و فقط راجع به زمان طولانی‌اش حرف می‏زنند. به نظرم خود همین نمونه نقد مبتذل است.

از این گارد گرفتن و مقاومت در برابر دیدن، فکر کردن و حرف زدن راجع به خود اثر که بگذریم؛ نه کوتاه بودن یک نمایش ارزش است نه بلند بودنش. مهم این است که در زمان کوتاه یا بلند چه می‏کنیم و در طول مدتی که تماشاگر نمایش را می‏بیند چه میزان درام، روایت، بازی، چه مقدار دیدنی و شنیدنی، چه اندازه خوراک ذهن به او عرضه می‏شود. با این منطق، طبیعی است که زمان نمایش من، مقاومت یا جنگ و ستیزه‌ای علیه نمایش‌های کوتاه نیست! چه دشمنی‌ای با نمایش‌های کوتاه ممکن است داشته باشم؟! از دید من، زمان استاندارد اجرای نمایش ما، مقاومتی در برابر کم‌فروشی و سهل‌انگاری و آسان‌پسندی است؛ و البته از این‌ها مهم‌تر، اقتضای ساختار و قصه و نیاز واقعی این نمایش است به خاطر میزان مواد و مصالحی که به مخاطب عرضه می‌کند. به‌هرحال من دارم نمایشی جدی ارائه می‌کنم نه استاتوس دوخطی. مفهوم جدی بودن نمایشم هم این نیست که تئاتری عبوس و اخمو و آزاردهنده یا زورکی آموزنده اجرا کنم. این نمایش پر از شوخی و طنازی و جاذبه‌های قصه‌گویی‌است، اما اگر معنی جذابیت این باشد که تن به هر لودگی و سخافتی بدهم یا صرفاً پسند بازار را معیار ارزشگذاری هنری بشمرم، این‌کار را نخواهم کرد. من پیشنهاد فرهنگی خودم را به مخاطبان ارائه می‏دهم و همه گروه به اتفاق تلاش می‏کنیم برای مخاطب محصول فرنگی لذت‌بخشی فراهم کنیم که بشود با لذت تماشایش کرد، دوستش داشت و بعد از ترک تالار هم کمی به آن فکر کرد. این چیزی است که ما عرضه می‏کنیم بدون این‌که مدعی یا از کسی طلبکار یا به کسی بدهکار باشیم. در مقابل سلیقه نازل هم می‏کوشیم در حد توان و بضاعت‌مان مقاومت کنیم.

«سه خواهر و دیگران» پیشنهادی فرهنگی در نقد ابتذال است

با وجود بینامتنیت و روایت‌های چندگانه‌ای که در متن «سه خواهر و دیگران» می‌بینیم، اجرا به سمت پست‌مدرنیسم نمی‏رود و همچنان مرکزیت اثر حفظ شده و شاهد محوری مرکزی هستیم. آیا حفظ محوری مرکزی برایتان اصلی اساسی بود و از ابتدا که می‏خواستید این چند متن از چخوف و شکسپییر را گرد هم بیاورید به آن فکر کرده بودید؟

یکپارچگی ساختمان مسئله من بوده و هست. وقتی به ترکیب یک ساختمان چند مرجعی یا چهل‌تکه فکر می‏کنم، به مسیری که باید طی شود هم می‌اندیشم، این‌که می‌خواهم از این چهل‌تکه، از پاره‌پاره‏ها و به هم دوختن تکه‏های حاشیه‌ای چه بسازم؟ قرار است این تکه‌پاره‏ها تا آخر تکه‌پاره باقی بمانند؟ آیا قرار است آن تکه‌ها با هم ربط ساختاری پیدا نکنند و حاشیه‏ها، همچنان حاشیه بمانند؟ نقش من در این میان چیست و اثر هنری من قرار است چه کند؟ زمانی شما ایده‌ای از پیش موجود و کلیتی یکپارچه دارید، تجزیه و تحلیلش می‏کنید و گاهی می‏خواهید از آن مرکززدایی کنید، اما من این‌جا برعکس با قطعاتی مواجه بودم که مرکززدایی شده بودند، از جاهای گوناگونی می‌آمدند و در واقع مرکز نداشتند.

اجزای تشکیل‌دهنده «سه خواهر و دیگران» تکه‏های مختلفی‌اند از چند نمایشنامه و یک زندگینامه و چند بخش تاریخی و سنت‌هایی نمایشی، اگر قرار است این تکه‏ها پراکنده باقی بمانند، پس اتفاق ساختاری‌ای که باید رخ می‌داد یا تجربه‌ای که این متن پیشنهاد می‌کرد کدام بود؟ اتفاق ساختاری و تجربه متن ما این است که از آن تکه‌پاره‏ها به یک کلیت، به یک ساختمان با انسجام درونی برسیم. این کاری است که من کوشیده‌ام به انجام برسانم و برایم کمترین اهمیتی نداشته که نتیجه‌اش پست‌مدرن یا مدرن یا هر چیز دیگر خوانده‌شود.

اگر نمایشنامه‏ هایی همچون «شب سیزدهم» و «پستو‌خانه» اثر شما را در راستای حرکتی متداوم در مسیر نمایش شرقی و ایرانی بدانیم، تجربه حرکت بین متون چند‌مرجعی و نگارش آثار بینامتنی که در «سه خواهر و دیگران» وجود دارد را در آینده ادامه خواهید داد؟

تجربه حرکت بین متون چندمرجعی به نوعی همیشه در کارم وجود داشته است. نمایش «سه خواهر و دیگران» هم، تجربه شرقی و درآمیختن قالب شرقی با قالب غربی را در خود دارد. «شب سیزدهم» که از آن نام بردید، وام‌دار نمایش سنتی نیست، اتفاقا به شدت وام‌دار تجربه میرزا‌آقا تبریزی است که می‏کوشید درام جدید و نه درام سنتی و آیینی و... بنویسد. او سعی داشت نمایشنامه‌ای به مفهوم جدید بنویسد و تحت‌تاثیر درام فرنگی بود اما برخلاف میرزا فتحعلی آخوندزاده خود را کاملاً وقف قالب درامای غربی نکرد بلکه آموخته‏هایش از نمایش بومی و سنتی را با درامای اروپایی درآمیخت و به نظر من آن‌چه پایه گذاشت، اولین نمونه‏های درام ایرانی است که هم درام محسوب می‏شود نه نمایش سنتی، و هم تجربه تاریخی و زیست‌جهان ایرانی را وارد ساختار نمایشی می‏کند. من در«شب سیزدهم»وام‌دار او و پی‌گیرنده مسیر او هستم.

در «پستو‌خانه» هم تخت‌حوضی می‏بینیم اما نه تخت‌حوضی سنتی، چون تخت‌حوضی سنتی به یک معنا ساختمان متنی و طرح داستانی پیچیده ندارد. طرح داستانی «پستو‌خانه» تو‌درتو و پیچیده است جوری که اجازه نمی‏دهد مثل تخت‌حوضی سنتی یک شب کوتاه‌تر و یک شب بلندتر اجرا شود یا فی‌البداهه تغییر یابد. در تخت‌حوضی سنتی یک تنه داستانی کم‌اهمیت وجود دارد و دریایی از شاخ‌وبرگ که با شوخی‌های زبانی و بداهه‌پردازی گسترش می‌یابند. «پستوخانه» چنین نیست، چون در این نمایش طرح داستانی(پلات)پیچیده‌تر مطرح است. جدا از دو تجربه‌ام با تخت‌حوضی که شما اشاره کردید، نمایشنامه دیگری هم با نام «بی‌شیر‌ و شکر» دارم که یک تخت‌حوضی کاملا مدرن است و در تهران امروز می‌گذرد و «سیاه» آن یک مرد افغانی است که در کافی‌شاپی در تهران امروز گارسون است، و بیگانگی زبانی‌اش، بحران هویتش، فرودستی‌اش و انگشت‌نما بودنش نه مطابق سنت مرسوم تخت‌حوضی بلکه با معادل‌سازی برای آن، با جداافتادگی و جایگاه و ملیت افغانی‌اش شکل می‌گیرد. هرکدام از این نمایش‌ها پایی در سنت دارند اما چشم‌اندازشان به همان سنتی که از قبل موجود بوده محدود نمی‌ماند بلکه تجربه تازه‌تری را هم جست‌وجو می‌کنند.

در «سه خواهر و دیگران» هم، از یک سو به سنت نمایش شرقی ارتباط داریم و از دیگر سو آن را در ترکیب با قالب‌های نمایشی دیگر می‌بینیم. شما می‌توانید نام این جهان تلفیقی، چند ریشه و چند ساختاری را پست‌مدرن بگذارید اما اگر پست‌مدرنیزم نهایتا فقط در پی واسازی و فرو شکستن ساختمان منسجم باشد و نه ساختن یکپارچگی نهایی، می‏توانم بگویم که این اصلا مسئله من نیست، زیرا من به یکپارچگی نهایی اثر اهمیت می‌دهم. این عنوان‏ها واقعاً برایم جذابیت یا اهمیتی ندارند، ولی اگر قرار باشد بین‌شان انتخاب کنم، تجربه مدرن را به تجربه پست‌مدرن ترجیح می‌دهم، زیرا همیشه ساختن را به متلاشی کردن ارجح دانسته‌ام.

نمایشنامه دیگرم «نیلوفر آبی» هم در یک جهان چند‌مرجعی شرقی شکل‌گرفته که از نمایش چین، ژاپن، هند و... وام می‌گیرد اما در بنیادش با درام غربی نیز بیگانه نیست. در همه این نمایش‌ها چند ساختاری بودن را تجربه‌کرده‌ام. تجربه جستن و آمیختن و ساختن بر پایه عناصر فرهنگ‌های گوناگون برایم جذاب است. ولی شاید لازم باشد تاکید کنم این کشف امروز ما نیست، امروز ممکن است کسانی نام چنین تجربه‌هایی را پست‌مدرن یا هر چیز دیگر بگذارند، اما مگر شکسپیر چه می‌کرد؟ شکسپیر هم عملاً این جهان‌ چند‌مرجعی را از منابعی چون روایت‏های مختلف قرون وسطایی، کتاب مقدس، شعر، زبان‌ها و فرهنگ‏های مختلف و... می‌گرفت و داستان‌هایش در سرزمین‌هایی از روم و مصر باستان، ونیز و ورونا، دانمارک، انگستان و اسکاتلند و... می‌گذشت، اما نهایتا او متنی یکپارچه به زبان خودش و با ساختمان منحصر به‌فرد و ویژه‌اش شکل می‌داد. این شیوه‏ای جدید نیست و با ما اختراع نشده و پیش از ما هم وجود داشته. پای در هر سوی جهان داشتن اما به سوی یک افق و یک چشم‌انداز معین رفتن و در پی ساختمانی یکپارچه بودن، شیوه‌ای است که ذهن من بر‌اساس آن تربیت شده و آن را از استادانم ــ از سوفکل و شکسپیر تا بیضایی ــ آموخته‌ام و دوستش دارم.

نمایش «سه خواهر و دیگران» را که دیدم این نقل قول کالوینو به ذهنم آمد که «دوباره باید کلاسیک‌ها را خواند». می‌توان گفت با کالوینو هم‌عقیده هستید؟

خنک بودنِ آن ذائقه ‏های ذوق‌زده استاتوسی و ادبیات سرپایی و نقد کافه‌ای که معتقدند روزگار آثار کلاسیک سر آمده و امروز مطالعه یعنی: فقط خواندن دوسطری‏ های اینترنتی، آن‌قدر برایم کسالت‌بار است که به هر کس از آثار کلاسیک دفاع کند رأی می‏دهم! معنی حرفم این نیست که جهان کلاسیک را فقط محض کلاسیک‏ بودنش، یا سنت نمایشی را فقط به‌خاطر این‌که سنت است یا محض سنت‌ماندنش دوست داشته باشم. اثر کلاسیک اگر به کار امروز من نیاید چه فایده‌ای دارد؟ دنیای سنت اگر نتواند معاصر شود و به نیاز امروز من جواب دهد، برایم ‏ارزشی ندارد. سنت حداقل برای من زمانی جذاب است که بتواند دوباره پویا شود، به حرکت درآید و پاسخگوی نیازم باشد. اما معاصر شدن کلاسیک‌ها، یا پویا شدن مجدد سنت هم در گرو فعالیت خود ماست. آثار کلاسیک یا سنتی، معاصر ما نخواهند شد مگر این‌که خودمان اولاً بشناسیم‌شان و ثانیا در چارچوب مفاهیم و اشکال معاصر به کارکرد امروزین درشان بیاوریم، نه این‌که با آنها فال بگیریم و دربست شیفته‌شان باشیم یا دربست از آنها بیزار باشیم، یا از همه بدتر: نخوانده و نشناخته درباره‌شان حکم صادرکنیم.






نرگس کیانی
اگر پیش از دیدن نمایش «سه خواهر و دیگران» نمایشنامه آن را به قلم کارگردانش؛ حمید امجد بخوانید، صدای درون خودتان است که در سرتان می‌پیچد و با چشمانتان که خط به خط دیالوگ‌ها را دنبال می‌کند پیش می‌رود اما اگر پس دیدن نمایش، متن آن در دست بگیرید بی‌شک نخواهید توانست صدای افشین هاشمی بازیگر نقش فیروز (خدمتکار سیاه) که دور و بری‌ها به اشتباه فیرز می‌خواندندش را از دیالوگ‌های بالا بشویید.

کاااااملا موافقم. دقیقا همین اتفاق می افتد
۱۴ شهریور ۱۳۹۵
من هم دقیقا موافق ام...
۲۲ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
http://theater.ir/fa/62718

نقد ساختارگرایانه بر نمایش سه خواهر و دیگران نوشته و کار حمید امجد

زد و بندهای فروپاشی
رضا آشفته:حمید امجد درام نویسی است که همواره سعی کرده است که با نگاه و مطالعات به روز آثارش را در صحنه نمایان سازد و در این سالهای نبودنش همواره نوشته است و حالا دوباره با متنی که باید از منظر ساختارگرایانه مورد نقد و بررسی واقع شود، پا به عرصه ... دیدن ادامه ›› نهاده است.

ساختار اجرا متکی بر متن است و در آن با توسعۀ تکنیکی و شیوه پردازی سبکها و سیاق های متنوع روبرو می شویم چنانچه دیگر از ناتورالیسم و امپرسیونیسم آنتون چخوف به معنای دقیق و کلاسیکش خبری نیست چون ملاحظات و تاویلات حمید امجد چنان بوده که با دگرگونی متن دلخواه خود را از سه خواهر در تلفیق و آمیزش با دیگر متون چخوف و ویلیام شکسپیر ایجاد کند.
سه خواهر و دیگران نمایشی در حوزۀ بینامتنیت است که در آن تلفیق و آمیزشی از چند متن چخوف و ویلیام شکسپیر و تاریخ تزار روسیه و قاجار ایران صورت گرفته است. در روایت فیروز (دلقک سیاه ایرانی) که در کاخ ژنرال پرُزُرُف، پدر سه خواهر زندگی می کند و حالا روزگارش بدتر از روزگار سگ شده است. او که زمانی در اتاق زیر پله جا داشت، به دستور ناتاشا سر از سگدانی و بعدها آواره می شود. درواقع فروپاشی طبقۀ فئودال و اشراف در پایان قرن نوزدهم رقم خورده و در آغاز قرن بیستم نویدبخش اتفاقات بایسته ای است که طبقه دیگری را خلاف آمد شیوۀ پادشاهان ستمگر تزاری پیش روی مردمان این کشور قرار خواهد داد.
نمایش با مراسم روز سالگرد درگذشت پدر خانواده آغاز می‌شود، که مقارن است با نامگذاری ایرینا. به همین مناسبت، بعد از مراسم سالگرد، یک مجلس میهمانی نیز برگزار می شود که در آن آندره ئی به نزد ناتاشا می‌رود و به عشق خویش اعتراف می‌کند.
این نمایشنامه شرحی بر زندگی و دلمشغولی‌های خانواده پرُزُرُف است که از سه خواهر بنام‌های اولگا ، ماشا و ایرینا و برادرشان آندره ئی تشکیل شده است. این خانواده از وضعیت موجود خود ناراضی است و چشم انداز آینده را تیره و تار و امیدهای خویش را برباد رفته می بیند.
با توجه به تغیراتی که امجد در متن چخوف داده است بهتر است مروری بر خلاصۀ متن چخوف داشته باشیم که بعد بتوانیم این تغیرات و تبدیلات را بررسی کنیم:
سه خواهر این خانواده همگی زنان جوان، تحصیل کرده و با فرهنگی هستند که در مسکو بزرگ شده اند ولی از یازده سال پیش در شهری کوچک واقع در یک ناحیه روستایی روسیه زندگی می‌کنند. شهر مسکو در این نمایشنامه نقش برجسته‌ای دارد: سه خواهر همواره به آن می اندیشند و پیوسته آرزو می‌کنند روزی به آن باز گردند. مسکو، شهری که آنان شادترین روزهای خود را در آن گذرانده اند، به‌نظر ایشان مظهر کمال است.اما وقتی نمایش پیش می‌رود، این سه خواهر بیش از پیش و بتدریج از رویاهای خویش فاصله می‌گیرند.
اولگا، خواهر بزرگتر در ابتدا در مدرسه‌ای آموزگار است اما در پایان نمایش، مدیر آن مدرسه شده است، ترفیع مقامی که او چندان علاقه‌ای به آن ندارد. ماشا همسر یک معلم بنام فئودور ایلیچ کولیجین است. در ابتدای ازدواج شان ماشا فریفته استعداد و زرنگی شوهرش بود ولی اکنون هفت سال بعد از ازدواجشان او را مردی کودن بحساب می‌آورد که آنقدرها هم که او در ابتدا می پنداشت باهوش نیست. ایرینا جوانترین خواهر است. او در عالم رویاهایش همیشه در آرزوی رفتن به مسکو و پیدا کردن عشق واقعی خویش است. آندره ئی تنها پسر خانواده است. او عاشق ناتاشا ایوانوا است.
پرده دوم نمایش وقتی آغاز می‌گردد که حدود ۲۱ ماه از وقایع پرده اول گذشته است. آندره ئی و ناتاشا با هم ازدواج کرده اند و صاحب یک فرزند شده اند و این در حالیست که ناتاشا با شخصی بنام پروتوپوپوف، که یکی از روسای آندره ئی است، نیز رابطه عاشقانه برقرار کرده است. شخصیت پروتوپوپوف در نمایش ظاهر نمی‌شود و فقط نامش آورده می‌شود. ماشا با یک افسر ارتش بنام آلکساندر ایگناتیه ویچ ورشینین رابطه دارد. افسری که متاهل است و همسری دارد که مرتب دست به خودکشی می‌زند. در همین پرده، توزنباخ و سولیونی نسبت به ایرینا اظهار عشق می‌کنند.
وقایع پرده سوم نمایش در اتاق مشترک اولگا و ایرینا اتفاق می افتد. اینکه اولگا و ایرینا مجبور شده اند بطور مشترک در یک اتاق زندگی کنند نشانه بارزی است بر اینکه ناتاشا دارد کنترل امور خانواده را به دست می‌گیرد. او از دو خواهر شوهر خود خواسته است تا دو نفری در یک اتاق زندگی کنند تا فرزند خودش بتواند دارای یک اتاق مستقل باشد. در شهر یک آتش سوزی اتفاق افتاده است که همه سرگرم تعمیرات و پاکسازیهای بعد از آن هستند. ماشا و ایرینا از اینکه برادرشان آندره ئی خانه اشان را به گرو گذاشته تا با پول آن بدهی‌های ناشی از قمار بازیهایش را بپردازد، بسیار عصبانی هستند. ماشا نزد اولگا و ایرینا اعتراف می‌کند که با ورشینین رابطه دارد و هر چقدر شوهرش، کولیجین، دلبستگی بیشتری به او پیدا می‌کند، علاقه وی به شوهر برعکس کمتر و کمتر می‌شود. ایرینا تصمیم می‌گیرد که با توزنباخ ازدواج کند زیرا اولگا ( که کمی سنتی فکر می‌کند) این ازدواج را برای او به‌عنوان یک زن نوعی وظیفه بشمار می‌آورد. در این پرده چبوتکین مست بازی در می‌آورد و در عالم مستی ساعتی را که متعلق به مادر آندره ئی و خواهرها بوده است، می شکند. مادری که آندره ئی او را بسیار دوست می‌داشته است.
در پرده چهارم، که آخرین پرده نمایش است، سربازها، که اکنون دیگر دوستان خانواده پرُزُرُف هستند، در حال آماده شدن برای ترک آن ناحیه هستند و درست در زمان رفتن آنان، توزنباخ در حین یک دوئل بدست سولیونی کشته می‌شود. این دوئل در نمایش نشان داده نمی‌شود ولی صدای شلیک گلوله شنیده می‌شود و مراتب کشته شدن توزنباخ نیز اندکی قبل از پایان نمایش اعلام می‌شود. بسیاری از شخصیت‌ها نمایش بعد از شنیدن خبر کشته شدن توزنباخ نمی‌دانند چگونه از خود عکس العمل نشان بدهند. اولگا مدیر مدرسه می‌شود و به همراه پرستار (آنفیسا)، که در پایان تنها شخصیت قانع و خشنود نمایش است، خانه را ترک می‌کند.
البته در متن چخوف که در بالا با آن آشنا شدیم؛ افرادی مانند آنفسیا از متن امجد حذف شده اند و به جای آن افرادی مانند فیروز، سایه پدر و لوپاخین افزوده شده اند. بنابراین امجد تغییرات عدیده ای در متن چخوف داده است که در واقع نوعی اقتباس آزاد و در برخورد با متن های متعددی که شکل و شمایل تازه ای به متن امجد افزوده اند؛ که به عبارت بهتر در آن بینامتنیت* صورت گرفته است:
یعنی شیوۀ ارجاع متن به دیگر متن­ها، که اغلب به معنای ارجاع به دیگر آثار مثلا در حیطه­های التقاط­گرایی و طنز و غیره به کار می­رود. بینامتنیت را می توان شرط لازم خلاقیت و معنا دانست. شاید انواع متفاوتی از بینامتنیت وجود داشته باشد، اما هیچ متنی مستقل از شبکه های متن­هایی که آن را احاطه کرده و بر آن تقدم دارند نیست. (وارد، ۱۳۸۷: ۲۷۸-۲۷۷)
در متن سه خواهر و دیگران آنچه حمید امجد بنا می کند با نگاه آگاهانه بر آن است که تحلیل و برداشت خود را بر متن سه خواهر آنتون چخوف وارد سازد و این بازنگری است که بینامتنیت را بر اساس همخوانی تاثیرپذیری چخوف از ویلیام شکسپیر سمت و سو می دهد. یعنی ضمن استفاده از سه خواهر خواهیم دید با اضافه شدن لوپاخین (جمشید جهانزاده) از متن باغ آلبالو چخوف بر آن است که ضمن پیوست متون چخوف به یک جهان واحد و منسجم بنابر تاریخ و سیاست دارد نوعی بازنگری برای ایجاد تقابلی دگرگونه انجام می دهد. این یعنی ساختار نوینی در حال پیدایش است و این همان درنگی است که در باغ آلبالو اضمحلال و فروپاشی اشراف و نظام سلطنتی تزاری را پیش گویی می کند که به دنبال آن دو انقلاب ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ سرنوشت روسیه و حتا جهان را دگرگون خواهد کرد. همچنین اضافه شدن شخصیت سایه پدر (ژنرال پرُزُرُف با بازی محسن حسینی) بنابر انطباق این شخصیت با لیره شاه ویلیام شکسپیر است و امجد دربارۀ دلیل این تطابق اشخاص را بنابر نزدیکی توفان و آتش سوزی در دو متن لیرشاه و سه خواهر می داند و در برنوشت کار می نویسد:
بدیل سازی برای رخدادهای اصلی- مثل آتش سوزی (عینیت یافتن آشوب بزرگ) در سه خواهر همچون بدیل توفان/ آشوب بزرگ در شاه لیر- و خانه/ خانواده همچون نماد سرزمینی که فرو می پاشد، از نشانه های مشخصی اند که ساختمان سه خواهر را به وارو یا بدلی برای ساختمان شاه لیر تبدیل می کنند (محض محکم کاری، چخوف خود ردِ و نشانه ای روشن از ارجاع و تاثیرپذیری اش در متن سه خواهر تعبیه کرده است: جایی سروان سولنی جمله ای از شاه لیر توفان زده – دربارۀ بوی نعش بر دستان خود- را به زبان می آورد و بلافاصله شعری دربارۀ توفان می خواند!). (امجد، سه خواهر و دیگران، مقدمه)
در این ورود بنابر این استدلال که این سه خواهر برگرفته از سه خواهر در لیرشاه هستند، شاید ظاهر امر چنین باشد اما باطن امر طور دیگری است چون این خواهرهای چخوفی بسیار منفعل هستند و کمترین عملی برای خروج از وضعیت که همان کوچ از این شهرستان به مسکو که رویا و آرزویشان هست، انجام نمی دهند و چگونه است که اینان می خواهند نسبت به پدرشان کنش مند باشند و بخواهند که او را دور بزنند؟! به عبارتی اینان نیز روشنفکران هملت زده ای هستند که در تردیدهای خود وامانده اند و اصلا اراده و قدرتی برای انجام عملی دلخواه را ندارند.
هاوارد ماس، در مقاله ای درباره سه خواهر که به نحوی غریب لحنی چخوفی دارد، همان ابتدا می نویسد «ناتوانی از کنش، تبدیل به کنش سراسری نمایشنامه می شود». این مرا یاد سنتی خاص در تراژدی می اندازد، سنتی که «پرومته در زنجیر» اشیل و «کتاب ایوب» را دربر می گیرد و از ایوب به «سامسون» میلتون و «چنچی» شلی ارث می رسد. از آنجا که «سه خواهر» تراژدی نیست بلکه تعمدا یک «درام» است که به ژانری تعلق ندارد، تاثیری که پایان نمایشنامه بر ما می گذارد، گیج کننده است، گونه ای ابهام چخوفی به نظر می رسد. ارتباطی که ماس میان «سه خواهر» و «هملت» برقرار می کند، آن را بیشتر از «مرغ دریایی» متأثر از نمایشنامه شکسپیر نشان می دهد، هرچند در دومی استفاده از «هملت» موکدتر است. الگا، ماشا و ایرنا، سه خواهر چخوف، همراه با برادرشان آندری، نوعی پارودی چهار وجهی از شاهزاده دانمارک می سازند. ماس به درستی اشاره می کند که الگا از دو خواهر دیگر کمتر رغبت انگیز است، اما فقط به این دلیل که ماشا و ایرنا بسیار جذاب هستند و بیش از الگا در خانه، در آن قلمرو که اروس بر آن حکم می راند، به سر می برند. با این حال، الگا نیز برای خوانندگان و تماشاگران تئاتر از جذابیت های خاص خود برخوردار است. او، هم نقشی مادرانه برعهده می گیرد و هم به تدریج شکننده تر می شود، گویی تجسم خیر است اما نمی تواند از وجود آن، چه در خودش و چه در دیگران، دفاع کند. (بلوم، روزنامه شرق)
هر چند آن مساله همخوانی توفان و آتش سوزی می تواند شگرد درستی برای انطباقات معنایی و برداشت از رویدادهای ویژه برای سامان بخشیدن به متون به روزتر، عملی برجسته و سازگار با زمان تلقی می شود. از سوی دیگر نیز ناتاشا (بهنوش بختیاری) شبیه به لیدی مکبث شناسانده می شود که باید بسیار بی رحم باشد و اوست که این خانواده را از بین می برد و ریشه ویرانی و تباهی است. البته که بازی بهنوش بختیاری چنین نیست و دقیقا معلوم نیست که چرا باید به ظاهر خوب و مهربان باشد و در باطن ویرانگر و حتا کسی که چندان وفادار به روابط زناشویی اش با آندری (سام کبودوند) نیست.
علاوه بر اینها اضافه شدن فیروز که یادآور شخصیت فیرز از متن باغ آلبالوست بیانگر نوعی روند و رویکرد متفاوت است که هم در چند صدایی** شدن متن کوشیده شده و هم از تکنیک مونولوگ*** بهره مند شده و هم التقاط­گرایی**** در آن اتفاق افتاده است.
التقاط گرایی یعنی گردآوری مضامین، سبکها، ایده ها و غیره از منابع متعدد. می توان گفت همۀ آثار خلاقه التقاطی هستند، اما دورۀ پست مدرنیسم به صورت آشکار و خودآگاهانه ای یک دورۀ التقاط گرا دانسته می شود. (وارد، ۱۳۸۷: ۲۷۶)
در اینجا التقاط بین دیالوگ و مونولوگ انجام شده است که در واقع طبق تعریف های تازه که رویکردی زبان بنیاد به ادبیات نمایشی است از سوی پل کاستانیو این تلفیق ها و آمیزش هاست که هم متن را چند صدایی می کند و هم اساس دیالوگ در روزگار ما بیرون آمدن از نگاه یگانۀ نویسنده است که برای همۀ شخصیتهای درامش داده پردازی کرده و به تعبیری تک صدایی و مونولوگ نوشته است و باید که نویسنده صداهای مخالف خودش را در متن ابراز کند و حتا لحظاتی را تعبیه کند که دیگران نیز حضور پر رنگی در داده پردازی های شخص نویسنده انجام دهند و این دیالوگ به معنای حقیقی اش در روزگار ماست. امجد هم می خواهد خلاف آمد جریان متعارف حرکت کند و این پردازش دیگرگونه از شخصیت فیرز با یک شناسنامۀ ایرانی جلوۀ دیگری از التقاط در متن و اجراست و حتا نزدیک شدن او به دلقک سیاه که اصل و اساس نمایش رو حوضی است می تواند جهان طنز متون بلند چخوف را که بین تراژدی و کمدی سرگردان است با این وجه کاملا آشکار کمیک سمت و سوی متفاوت تری بدهد و از این روی می خواهد همچنین با بیان تاریخ که ریشه متون نمایشی است؛ با دلالت های آشکار تری دو جهان متفاوت هنرمند ایرانی و روسی را آگاهانه تر در تقابل و درواقع هماهنگی با هم قرار دهد که جهان تازه ای پیش رویمان قرار گیرد که این دیگر خلاقیت نوبنیاد حمید امجد است که نوع مواجهه اش متفاوت و به نوعی درگیرکننده خواهد بود که بازهم اگر تمایلی برای دیدن سه خواهر چخوف است از زاویۀ دید تازه ای این متن را تماشا کند. این هم اقتدار و هم جسارت را می رساند که دربرگیرندۀ خلاقیت خواهد بود. البته این کارآمدی و کاربلدی امجد را می رساند که بسیار سربلند است چون بسیاری فاتحۀ متون کهن را به دلیل ندانستگی می خوانند و هر بیرون آمد از متن بزرگان را به نام کار نو و خلاقه عرضه می کنند که جای تاسف دارد و شوربختی که نتوانیم خلاقیت را امر شدنی و ممکن بدانیم. نبودن این چند سالۀ امجد را به تعبیری باید به فال نیک گرفت که هم در متن و هم در اجرا بیشتر ما را متوجۀ مکاشفات تازه اش می گرداند. همین شیوۀ نو شدن باز هم اسباب بهتری برای مواجهه با جهان پسامدرن است که به اشتباه اسباب بازی شبه هنرمندان و اسباب زحمت تماشاگران می شود که نتوانند پیوندی ارگانیک با جهان متن برقرار کنند و هستی شناسی آن رادریابند و دل آزار از دیدن هر نوع خوراک روحی و ذهنی در قالب پسامدرن عذاب بکشند و به طور موجز بگویند؛ این یعنی چه؟! همان پرسشی که پاسخش معلوم است و حکایت کبک و کلاغ است که راه را به کژراه و بیراهه تبدیل می کند و هنر را با ادا و اطوارهای مجهول و گنگ می آلاید.
فیروز یا فیرز که یک شخصیت برجسته و الگویی درام ایرانی است می تواند حضورش بنا بر ارتباطی که با چخی یا چخوف منبع الهامات نویسنده و کارگردان فعلی (حمید امجد) باشد، یک فرادرام را در متن و در اجرا یک فراتئاتر تاثیرگذار را ایجاد کند:
فراتئاتر*****: در آن به حضور مخاطبان اذعان می شود –از طریق خطاب مستقیم، کنارگوییها، آواز، استراق سمع و نظایر آن... هر عنصری که توجه را به رویداد تئاتری جلب می کند می تواند فراتئاتری قلمداد شود. (کاستانیو، ۱۳۸۷: ۳۱)
و فیروز یا حاجی فیروز که در اینجا بنابر یک روایت تاریخی تخیل می شود که چگونه در سفر سفیران پدر او که نوکر درباریان بوده است، سر از روسیه درمی آورد و این طفل را به آنجا می برد و همانجا هم ماندگار می شود در واقع شخصیتی اصیل در فرهنگ ایرانی دارد:
حاجی فیروز یا آتش افروز، پیک نوروزی سیاه چهره ای است که لباس سرخ می پوشد، با بهار از راه می رسد، زنگوله و دایره زنگی می زند، پای می کوبد و آواز می خواند. (آقاعباسی، ۱۳۹۱: ۲۱۱)
احمد شاملودر کتاب کوچه از حاجی فیروز به عنوان کسانی که در سر چهارراه ها شعرهای من درآوردی می خواند و گدایی می کند، یاد می کند. البته این شخصیت باید که ریشه در همان آتش افروز دارد. به هر تقدیر او ضمن تک گویی های چندگانه هم نحوۀ نوشتار چخوف را بر ما عیان می کند و هم سعی می کند چرایی حضور خود را در بستر این تحولات بنیادین آشکار گرداند و حتا بنابر منابع مستند از لئو تولستوی دربارۀ مقایسه شکسپیر و چخوف نظر می دهد:
در آستانۀ قرن بیستم بود که آنتون چخوف مکالمه اش با لئو تولستوی را برای پیوترگنِدیچ شرح داد:«یک بار به من گفت، "می دانی، من نمی توانم شکسپیر را تحمل کنم، ولی نمایشنامه های تو حتّا از مال شکسپیر دست­کم یقۀ خواننده را می گیرد و بدون حاشیه روی به مقصد مشخصی هدایتش می کند. ولی قهرمانهای تو به کجا می روند؟ از کلیسا، یعنی خانۀ ریا، به زیرزمین یا برعکس؟"». (سوکولیانسکی، ۱۳۹۴: ۱۳۷)
این فیروز (افشین هاشمی) دلنشین است و می تواند پل رابطی بین این همه تقدیر باشد و حتا حضور روح یا سایۀ پدر که باز هم برگرفته از روح پدر هملت است، بنابر خواست این شخصیت در این وضعیت دو بار شدنی می شود یکبار برای روح پدر دخترها یا ژنرال و یکبار دیگر هم برای روح پدر خودش که هر دو نقش را محسن حسینی می آفریند. یعنی هر شخصیت با خود تمهیداتی را به متن می افزاید که هم باعث عمق و بعد یافتن اثر می شود و هم پیچیده نمایی را برای رمزگشایی از آنها اصولی می گرداند. این خود فراز و نشیب آشکاری است برای قوت گرفتن یک متن که تا چه گستره ای راه گشاست برای اینکه بتوانیم مخاطبان مان را به چالش بکشانیم.
فیروز همچنین ارجاع تاریخی به مهاجرت دارد که در آن دوره پس از شکست ایران و حضور محمدشاه قاجار بسیاری از برادران و اطرافیانش را به دلیل ترس از قیام کور کرده است و این هم دلیلی است برای بر هم ریختن نظم جامعه که چون تهدیدی همگان را با ترس و دلهره مواجه گردانیده است. این مهم نیز با تصویری با گذر آن بیچارگان نابینا که از پشت بام خانۀ ژنرال به دنبال پدر فیروز می گذرند، نشان داده می شود. اینها می تواند دلایل و مستنداتی برای دست بردن در متن دیگران باشد که بشود با ارجاعات و نشانگان و تطابقات فرهنگی ملاحظات ویژه را برای به روز شدن و انطباق فرهنگی انجام داد. این روشی است که بسیار گیرا می نماید از این روی که حضور و خلاقیت هنرمند ایرانی نیز برای مواجهه با اثر دیگران تاثیرگذارانه است و ما باید به این نوع نگاه موثر پیوسته دامن بزنیم که بشود متون خودی را بیافرینیم و می دانیم که از آن تاریخ نوشتاری دامنه دار غربی بسیار عقب افتاده ایم و به ناچار باید که در بازنگری متون ایشان بتوانیم روح زمانه خود را نمایان سازیم. این فقط یک راه حل است و نمونه هایی مثل سه خواهر و دیگران موفق می نماید و باید در این زمینه کار کرد.

پی نوشت:
Intertextuality*
Polyvocal**
Monolog***
Eclecticism****
Metatheatre*****


منابع:
آقاعباسی، یدالله، دانشنامۀ نمایش ایرانی، تهران و کرمان، نشر قطره و انتشارات دانشگاه شهید باهنر کرمان، چ نخست، ۱۳۹۱.
امجد، حمید، سه خواهر و دیگران، تهران، نشر نیلا، چ نخست، ۱۳۹۴.
بلوم، هارولد، درباره آنتون چخوف و آثارش، برگردان مهدی امیرخانلو، روزنامه شرق.
سوکولیانسکی، مارک، درونمایه­ها و نقشمایه های شکسپیر در آثار چخوف، برگردان بابک تبرایی، دفتر چهارم از دفترهای تئاتر، تهران، انتشارات نیلا، چ دوم، ۱۳۹۴.
کاستانیو، پل، راهبردهای نمایشنامه نویسی جدید، برگردان مهدی نصرالله زاده، تهران، نشر سمت، چ نخست، ۱۳۸۷.
وارد، گلن، پست مدرنیسم، برگردان قادر فخر رنجبری و ابوذر کریمی، تهران، نشر ماهی، چ دوم، ۱۳۸۷.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روزنامه ی اعتماد

حمید امجد با «سه خواهر و دیگران» به تئاتر بازمی‌گردد
افشین هاشمی: در این کار از مولفه‌های سنتی سیاه تخته حوضی بهره برده‌ام
پیام رضایی


حمید امجد پس از 13 سال به کارگردانی تئاتر بازمی‌گردد. «سه خواهر و دیگران» عنوان نمایشی است که امجد پایان تیرماه در سالن اصلی تئاتر شهر ... دیدن ادامه ›› به صحنه خواهد برد. متن این نمایش را حمید امجد به نگارش درآورده است و در آن به غیر از اشاره به رخدادها و شخصیت‌هایی واقعی از زندگی شخصی آنتوان چخوف، از محتوای چند اثر او همچون «باغ آلبالو» و «سه خواهر» نیز در کنار پاره‌هایی از موقعیت و رخدادهای «شاه لیر» شکسپیر استفاده کرده است. در این نمایش رد پای گرایش حمید امجد به شناخت و تجربه نمایش‌های سنتی ایرانی و تاریخ ایران نیز جستنی است. اما افشین هاشمی که به تازگی در نمایش «طرب نامه» بهرام بیضایی در خارج از ایران به صحنه رفته بود قرار است یکی از بازیگران نمایش «سه خواهر و دیگران» باشد. هاشمی در گفت‌وگو با «اعتماد» درباره نقشش در نمایش حمید امجد می‌گوید: «باغِ آلبالو»ی چخوف شخصیتی دارد به نامِ فیرز که از قدیم در آن باغ کار می‌کرده. این شخصیت از آن نمایشنامه به «سه خواهر و دیگران» حمید امجد آمده و در کنار الگا، ماشا و ایرینا که از «سه خواهر» چخوف آمده‌اند قرار گرفته، اما فیرز نمایشِ ما روس نیست بلکه نشانه‌هایی از سیاه تخته‌حوضی دارد و نامش فیروز است که اهالی خانه به اشتباه او را فیرز صدا می‌زنند. به همین دلیل من هم در بازی آن - همانطور که نمایشنامه خواسته - از بعضی مولفه‌های این شخصیت نمایش سنتی استفاده می‌کنم.»
یکی از نکات جالب درباره این اجرا این است که بلافاصله پس از اجرای «مجلس ضربت زدن» به نویسندگی بهرام بیضایی و کارگردان محمد رحمانیان به صحنه خواهد رفت. بسیاری رحمانیان و امجد را از شاگردان بیضایی می‌‌دانند. افشین هاشمی می‌گوید جز در تاکید بر متن هیچ‌وجه اشتراکی در کارگردانی این سه نیست «شاید برای‌تان عجیب باشد، اما با اطمینان می‌گویم که جز تاکیدشان بر درست و عین به عین گفتن متن، هیچ‌وجه اشتراک دیگری در کارگردانی ندارند و تقریبا هرکدام شیوه خودشان را برای کار با بازیگر دارند. اما در عین حال اگر با یکی‌شان کار کنید با بقیه هم احساس راحتی و نزدیکی خواهید کرد. چیزی مثل ویزای شینگن! که اگر از یک کشور بگیرید به دیگر کشورها هم می‌توانید سفر کنید!»
هاشمی درباره تجربه اخیرش در همکاری با بهرام بیضایی نیز می‌گوید: «بودن و کار در کنار آقای بیضایی آنقدر لذت‌بخش و آموزنده است که هرگاه این فرصت پیش بیاید، آن را از دست نمی‌دهم. «طرب‌نامه» امکانی بود تا دوباره دانسته‌هایم از نمایش سنتی را مرور کنم و البته از حضور در یک نمایش شادی‌آور لذت ببرم.» افشین هاشمی که با فیلم «خسته نباشید» نخستین کارگردانی سینمایی خود را نیز تجربه کرد درباره ساخت جدید اثر سینمایی‌‌اش نیز می‌گوید: « پس از درخواست‌مان برای دریافت پروانه‌ساخت، با ۷ مورد اصلاحیه روبه‌رو شدیم، که در گفت‌وگو با آقای فرجی، خوشبختانه به ۴ مورد کاهش یافت که انجام دادیم و در نتیجه به زودی پروانه نمایش‌مان را دریافت خواهیم کرد. »
مرجان تحقیقی، Mandana Motaei و عاطفه صابر این را خواندند
امیرمسعود فدائی و بیتا نجاتی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید